بسمالله الرحمن الرحیم
* دادستان کرج*
مثلا نمیشد، توی ویلای شمالت زیر شبنمهای اُردیبهشت نشسته باشی و نامههای رسیدگی به مناطق محروم را جلوی رویت بگذارند و دستی بچرخانی و امضا کنی؟
و آن نامه برود جایی میان دهها هزار برگه مثل درخواستِ پیرزنی که در نقطهی کور مرزی تقاضای نوبت دکتر داشت.
چرا باید عدل در سفر اُستانی شهید شوی؟
با آخرین سفرت میخواستی بگویی:
_آی مردم به یاد محرومان باشید.
_آی مسئولین در دورترین نقطهی مرزی مردمی هستند که انقلاب باید دستشان را بگیرد.
میخواستی حتی بعد از رفتنت هم خیالت از پابرهنهها راحت باشد.
مثل همان زمانی که دادستان کرج شدی.
بیست ساله بودی اما مثل شصت سالههای با دِرایت رفتار کردی.
وقتی عدهای دستفروش، عبور و مرور مردم در پیادهرو را سخت کردند.
نگذاشتی سفرههایشان خالی شود.
نگذاشتی دیوار بکشند میان آنها و مردم متمولی که در کرج زندگی میکردند.
سخن امام توی گوشت زنگ خورد:"کسانی که باعث پیروزی انقلاب شدند به هیچ وجه اشرافی و مرفه نبودند و از طبقۀ پابرهنه بودند."
برایشان با درایت جایی را تعبیه و همهشان را در آنجا جمع کردی.
هم مشکل پیاده رو حل شد و هم نونی از سفرهی کسی برداشته نشد.
از همان ابتدا شهیدِ زنده بودی.
#خادمالرضا
#شهید_جمهور
#سیدابراهیم_رییسی
#شهادت
#دولت_مردمی_سیزدهم
فاطمهزهرا سلیمیان
دبیرستان فدک منطقه ۱۲