eitaa logo
یاوران ولایت دختران تهران
2هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
99 فایل
اَݪـلّهُمَّ إستَعمِݪـݩۍ‌ ݪـِمـا خَݪَـقتَݩۍ‌ بـہ خــدایــا⚘ مـن ࢪا‌ خـࢪج‌ ڪاࢪۍ‌ڪݩ ڪـہ‌‌بـہ خاطࢪش آ؋ـࢪیـٓدۍ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ارتباط با ادمین @yavarane_velayat313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بسم رب الزهرا سلام الله 🌹 برای جمع شدن این فتنه ها نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها بخونیم 💢جمعه حتما خوانده شود💢 نحوه خواندن نماز استغاثه حضرت زهرا سلام الله علیها 2 رکعت نماز بخوانید و بعد از سلام، 3 مرتبه تکبیر بگوید سپس تسبیحات حضرت زهرا سلام الله را به جای آورید به سجده بروید و 100 مرتبه بگویید:  «یا مَوْلاتی یا فاطِمَةُ اَغیثینی».  ای سرپرستم ای فاطمه به فریادم برس....... 🤲 بعد طرف راست صورت خود را بر زمین بگذارید و همین ذکر را 100 مرتبه بگویید سپس طرف چپ صورت خود را بر زمین بگذارید و 100مرتبه بگویید دوباره به سجده برود و 110 مرتبه بگویید؛ بعد از آن حاجت خود را بیان کنید. (صورت بر زمین منظور صورت بر مهر گذاشتن)
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۲۵ لقمه‌ی نامطبوع سوسیس مانده را که بزور به خورد آوا داد، دست و صورت کودک را شست و او را به طرف اتاقش برد. آوا روی تخت نشسته بود و الهام دو لنگه در کمد را باز کرده و مشغول جستجوی لباس مناسب برایش بود که کودک به حرف آمد: -مامان پام خیلی درد می‌کنه چطوری راه برم؟ الهام همانطور که از میان انبوه لباس‌های آویزان شده در کمد یکی را با انگشت شست و اشاره می‌گرفت و برانداز می‌کرد جواب داد: -مگه دوست نداری فردا برات تبلت بزرگ بگیرم؟ آوا نگاهی به تبلت سوخته‌اش که روی قفسه‌ی چوبی تخت بود کرد و سرش را به طرف پایین حرکت داد: -اوهوم دوست دارم. الهام در حالی که سارافون مشکی کوتاهی را در دستش گرفته بود رویش را به طرف دختربچه کرد: -خب پس ناز نازو نباش و یکمی تحمل کن تا همه‌چی تموم بشه. او از چند روز قبل قول خرید تبلت بزرگتری را به دخترک داده بود... . در فروشگاه، دوستش رویا مشغول ضبط فیلم زنده بود و او دست در دست دخترکش به این سو و آن سو‌ می‌رفت و در حالی که با دست به قفسه‌ی ظروف برقی و لباس‌شویی‌ها و دیگر لوازم اشاره می‌کرد با مخاطبین صحبت می‌کرد: -دوستان عزیزم سلام! از قدیم گفتن هر چقدر پول بدی آش می‌خوری؛ ولی اینجا توی فروشگاه ژاله از این خبرها نیست! اصلاً نگران نباشید؛ چون اینجا می‌تونید با کمترین هزینه یا حتی از دم قسط بهترین مارک‌های لوازم خانگی خارجی رو تهیه کنید! با دوام و با ضمانت! ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۲۶ …و در این بین به ترتیب ظرف غذا ساز و له کن برقی را هم به دست گرفت و با آب و تاب فراوان از کیفیت و کارایی و مارک آن‌ها برای فالوورها صحبت کرد و چند یخچال و ماشین لباس‌شویی را هم تبلیغ کرد و بعد از قطع لایو همراه رویا برای چک و چانه زدن بر سر مبلغ دریافتی‌اش به سراغ صاحب فروشگاه رفت و لبخند پیروزمندانه‌ای زد: -ببینید دیگه واقعاً هیچی تو تبلیغ براتون کم نذاشتم؛ علاوه بر استوری، کلیپ رو توی پست هم قرار میدم. صاحب فروشگاه سر تاسش را خاراند و سپس دست در جیبش برد: -خیرش رو ببینید! من الآن بیست و پنج تومان براتون واریز می‌کنم، بقیه‌اش بعد از گرفتن تبلیغ به امید خدا. الهام ابروهایش را بالا داد: -پنجاه تومن؟! صاحب فروشگاه دستش را از جیبش بیرون آورد: - پس چقدر بدیم؟ بیشتر از این برامون صرف نمی‌کنه برای یک تبلیغ. رویا که تا این لحظه ساکت و آرام نگاه می‌کرد اخمی به صورت لاغر و کشیده‌اش نشاند و مچ دست الهام را گرفت: -نشد دیگه! دارید دبه در میارید. الهام جان اصلاً بیا بریم ولش کن. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
11.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 آفرین به این معلم فرهیخته یه معلم خوب میتونه یه نسل خوب تربیت کنه خانم معلم داره آزمایش علوم توی کلاس انجام میده درباره روشنایی عکس رهبری رو نماد خورشید قرار داده و مفهوم ولایت را به همین زیبایی یاد بچه های کلاس داد.
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۲۷ صاحب فروشگاه که هول کرده بود سریع جواب داد: -صبر کنید! چرا زود ناراحت می‌شید؟ حالا یه جور باهم کنار میایم. رویا انگشت اشاره‌اش را بالا آورد: -صد و پنجاه! صاحب فروشگاه گوشه‌ی سبیل بلند سیاهش را که روی دهانش را گرفته بود تاب داد و بعد از مکثی جواب داد: - زیاد نیست؟ رویا پوزخندی زد: -نه آقا، کجاش زیاده اینا برای شما پول خورده. این خانم پیجش دویست کا فالوور داره؛ به تبلیغش نمی‌ارزه؟! صاحب فروشنده دوباره سرش را خاراند و بلند خندید: -چرا. الهام از فرصت استفاده کرد: -صدتومن حالا، پنجاه بعد از بازدهی تبلیغ، خوبه؟ *** توی ماشین الهام در حالی که از خوشحالی چشمانش برق افتاده بود نگاهی به رویا که کنارش نشسته بود کرد: -رویا جان ممنون از محبتت عزیزم. رویا که دستش بیرون پنجره بود، از لای انگشتان اشاره و میانی‌اش پکی به سیگارش زد و دوباره دستش را بیرون برد: - خواهش می‌کنم، کاری نکردم، نوش جان تو و گل‌دخترت. فقط من یه ده بیست تا آدم جور کنم تو هم یه چند تومن بذار برن دو سه روز خورده ریز بخرن ازش به اسم پیجت. الهام بلند و با ذوق خندید: -دست گلت درد نکنه! خودم خواستم بهت بگم، ولی راستش چون اولین بار بود میومدی باهام دو دل بودم. شیرینی تو هم محفوظ. رویا خندید: -هنوز سه ماه نشده بلاگر شدی؛ ولی خوب پیشرفت کردی ها! الهام رویش را به طرف رویا برگرداند: -آره خب به خاطر آوا از قبل فالوورهام زیاد بودن. آوا که از دود سیگار به سرفه افتاده بود، از صندلی پشت داد زد: -مامان بریم دیگه،حوصله‌ام سر رفت! و الهام فاتحانه پایش را روی گاز فشار داد. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۲۸ اندکی که از حرکت ماشین گذشته بود، الهام پنجره‌ها را بالا داد. رویا با لبخند پرسید: -این یعنی سیگار نکشم؟ الهام برای ثانیه‌ای در آینه به چشم‌های سیاه رویا که غمی بزرگ در ته آن‌ها جا خوش کرده بود نگاه کرد: -نه دوستم، این چه حرفیه؟! شیشه‌ رو دادم بالا که کولر روشن کنم؛ ولی خب البته سیگار نکشی به نفع خودته. رویا که هنوز ته‌لبخندی روی لب‌هایش باقی مانده بود نفس بلندی کشید: -آره خب، ولی عادت کردم چه میشه کرد. آوا با صدای نازک بچه‌گانه از پشت داد زد: -چی شد که سیگاری شدی خاله؟ الهام در آینه به او چشم غره رفت و اِ بلندی گفت. رویا با خنده نیم‌نگاهی به پشت سرش کرد: -چقدر بلایی تو دختر! آوا با چشمان گرد شده از شوق جواب داد: -عاشقتم نکبت! رویا و الهام هر دو بلند قهقهه زدند. رویا گفت: -همین شیرین‌زبونی‌ها رو می‌کنه دیگه که دل همه رو برده! رسیدی خونه یه اسفند دود کن براش. و شکلاتی از کیفش بیرون آورد و به عقب برگشت و به آوا داد: -دلم درد می‌کرد که سیگاری شدم خاله. آوا که تمام حواسش به شکلات رفته بود دیگر جوابی نداد. الهام کنار کافی‌شاپی توقف کرد و با خنده رو به رویا پرسید: -یه قهوه بزنیم؟ رویا هم با لبخندی متقابل و بستن چشمانش پاسخ داد: -اوهوم چرا که نه. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
🌸💚🌾🌸 😂 😂 سر جلسه به استاد گفتم: استاد خواهش میکنم یه کمک کنین🙏 خیلی ریلکس نگاهم کرد، از تو جیبش 1000 تومن درآورد و گذاشت رو میزم.. بعدشم رفت..😐😂 یعنی نابود شدم.. می فهمی ⁉️ بقیه هم که از شدت برگه هارو می خوردن😂😂😂 ✅🌺🌷🌹🌷🌹 🌹🌷 ⚜️ گفتم "کمک" یاد یک مسئله ای افتادم 🔰🔰 یکی از ، واسطه شدن و کمک برای انجام گناه است.😢 💫روایت داریم : 🔰 کمک کننده در کار خیر ،تا قیامت🌖 همان را می برد که انجام دهنده آن می برد.🌰 و برای واسطه در کار حرام 🔥همان گناه را برایش می نویسند که برای انجام دهنده آن می نویسند.✍️ احکام احکام شیرین
🔴 درس هایی از بازی ایران و انگلیس 1⃣ تهاجم بهتر از دفاع جواب میده: نیمه اول ۹ تا دفاع چیدیم و سه هیچ رفتیم رختکن. نیمه دوم مهاجم اضافه کردیم و سه دو باختیم. 2⃣ نتایج سنگین در فوتبال رخ می دهند: برزیل در خاک خودش در جام جهانی ۲۰۱۴ از آلمان هفت یک باخت. خود ما سال ۱۹۹۶ با همین نتیجه (۶ بر ۲) کره جنوبی رو زدیم. همین انگلیس چند سال قبل پنج بر یک آلمان رو برد که به سکته قلبی و مرگ پدر رودی فولر منجر شد. عربستان تو جام جهانی ۲۰۰۲ از آلمان هشت صفر باخت. پس خیلی غصه نخوریم. 3⃣ اتّحاد، رمز پیروزی: کاش توپ هم گل می شد. و سردار آزمون هر دو بچه های تیم ملّی ما هستند و آرزوی ما موفقیت تیم ملّی خودمونه 4⃣ همیشه نقاط مثبت رو میشه پیدا کرد: دروازه بان انگلیس مدتها بود گل نخورده بود، ولی دو تا از ما خورد. تیم انگلیس در کلّ بازی های مقدماتی جام جهانی در قاره اروپا سه گل خورد، ولی از ما دو تا تو یه بازی خورد. طارمی در یک بازی در جام جهانی دو گل زد. این یک رکورد عالی هست. ما هیچ بازیکنی در تاریخ فوتبالمون نداشتیم که دو تا گل تو جام جهانی بزنه، چه برسه که تو یه بازی و اونم مقابل انگلیس بزنه 5⃣ ورزش رو جون به جونش کنی سیاسی هست: هیچکس نمیتونه این رو انکار کنه. همین گل آخر که ما زدیم کلّی بهمون چسبید. 6⃣ تیم ملّی ما فقط مقابل انگلیس بازی نمی کرد: بچه های ما تمرکز نداشتند. برخی پیشکسوتها نه فقط حمایتشون نکردند که پشتشون رو خالی کردند و بعضا بهشون اتهام هم زدند. برخی فریب خورده ها مدام این بازیکنان رو تحت فشار گذاشتند که اگر گل زدید خوشحال نشید. برخی علنا از انگلیس حمایت کردند. برخی رفتند زیر صفحات انگلیسی ها حرف های در شان خودشون رو زدند و برای عدم موفقیت تیم آرزو کردند. بازیکنان تیم ربات نیستند. اونها انسان هستند و این فضا رو درک می کنند. 7⃣ از کارکردهای مهم ورزش، مدیریت هیجانی است: دشمن همه تلاش خود رو کرد تا تخلیه هیجانی ملّت ایران با ورزش رو در این چند وقته بگیره. همه فهمیدیم این چقدر مضر هست. هیجانات انباشته شده نیاز به تخلیه دارند. ان شاءالله جلوی ولز و امریکا بتونیم این کارکرد ورزش رو به خوبی حس کنیم. 🔹 درسته که دوست داشتیم نبازیم، ولی با این شرایط، کارمون خیلی دشوار بود. ضمنا یادمون نره که انگلیس گران قیمت ترین تیم جام جهانی، جزو چهار تیم برتر جام جهانی قبل و نایب قهرمان اروپا بود. تو مقدماتی جام، ۳۹ گل زد و فقط ۳ گل خورد. حالا حساب کنید اگر تیم ما روحیه داشت، قطعا میتونست شگفت انگیز ظاهر بشه ولی هیچی مزه اون گل آخر طارمی رو نداشت...😉 ان شاءالله بازی های بعدی رو با تمرکز بالاتر و اعتماد به نفس بهتر بتونیم پیش ببریم... ✅ زنده باد ایران و ایرانی تیم ملّی مونو دوست داریم... بازنده یا برنده🌷
32.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن فوتبالی سلام فرمانده⚽️😄 با شبیه سازی حاج ابوذر روحی
15.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برسد به دست بچه‌های تیم ملی 💌 از طرف: مردم 🇮🇷 این چهار دقیقه فقط بخش کوچیکی از حدود دو ساعت و نیم صوتی هست که به دستم رسید برسونید به دستشون با صدای: شما❤️
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۲۹ در کافی‌شاپ هر سه نفر دور میز گرد شیشه‌ای نشسته بودند و در حالی که الهام منوی سفارش را نگاه می‌کرد رویا با چشمانش همه جا را وارسی می‌کرد. صندلی‌های چوبی مشکی با روکش نارنجی اطراف میزهای گرد شیشه‌ای و فضای نیمه تاریک و موزیک ملایم و دود‌های سیگاری که از دهان مشتریان در فضا حلقه می‌شد، در نظرش بسیار جذاب آمد. الهام برگه را روی میز گذاشت و گفت: - چی میل داری؟ رویا لبانش را به هم فشار داد و بعد از نفس کوتاهی جواب داد: - فرقی نداره. آوا که از روی صندلی پاهایش را در هوا تکان می‌داد، داد زد: -من بستنی میوه‌ای! الهام چشم‌غره‌ای رفت: -داد نزن! گارسون که بر سیر میزشان آمد الهام نگاهش کرد و گفت: -دوتا کافه موکا و یک بستنی میوه‌ای لطفاً. گارسون چشمی گفت و دور شد. رویا بیکار ننشست و بسته‌ی سیگار و فندک طلایی‌‌اش را از کوله‌ی کوچک مشکی‌اش بیرون کشید. سیگار را روشن کرد و پک زد. آوا که محو آکواریوم بزرگ آن سوی میز شده بود از صندلی پایین آمد و به طرفش رفت. رویا دود را از دهانش بیرون داد و پرسید: -از شوهرت جدا شدی نه؟ الهام پنجه‌ی دستش را روی میز گذاشت و با چشمان گرد شده رویا را نگاه کرد: -از کجا فهمیدی؟! -حدس زدم؛ آخه حلقه دستت نیست گفتم حتماً یا جدا شدی یا... الهام آهی کشید: -آره. رویا صورتش را جلو آورد و چشمانش را ریز کرد: -مشکلتون چی بود؟ الهام به دستش که هنوز روی میز بود نگاه کرد: -قاپش رو زدن. رویا ابروهایش را بالا داد: -پس خیانت کرده. -اوهوم. -کجا؟ چطوری؟ قطره اشکی در چشم الهام جوشید: -پیج خانوادگیمون رو زیر نظر داشت زنیکه. نتونست خوشیمون رو ببینه. تو اینستا مخ شوهرم رو زد. خودش رو چسبوند به نیما. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
📕 رمان اختصاصیِ 📖 قسمت۳٠ رویا پُکی محکم‌تر به سیگارش زد: -که‌این‌طور. اشکت رو پاک کن این‌جور مردها ارزش ناراحتی ندارن. الهام صدای لرزانش را صاف کرد: -معلومه که ناراحت نیستم! اون موقعی که با این ازدواج کردم یه دختر وابسته و احساسی بودم ولی رویا باور کن اینستا از من مرد ساخت! هم کلی تجربه اونجا پیدا کردم هم می‌تونم روی پای خودم بایستم، هم دیگه احساس نیاز به کسی ندارم، شاید باورت نشه الآن دوماهه با خانواده‌ام قطع رابطه کردم به کل! امّا اصلاً دلم براشون تنگ نمیشه! رویا بلند خندید: -چرا؟! الهام دهانش را کج کرد: -چون فکرشون عقب‌افتاده‌ست. دائم روی مخم هستن، منم قطع رابطه کردم. همه از دم چادر چاقچوری، این حرامه اون حرامه اصلاً همه چی از نظرشون حرامه. منم قبلاً اینطوری بودم ولی از وقتی با نظرات و دیدگاههای مختلف دوستانم توی اینستا و تلگرام آشنا شدم فهمیدم که فقط عمرم رو تلف کردم! ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها