eitaa logo
💞یاوران قرآن 📖
219 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
23 فایل
🌷کانال فرهنگی، مذهبی یاوران قرآن🌷 🌹🍃باسلام سعی می کنیم در مسیر قرآن و اهل‌بیت ع باشیم وخرسندیم که در این راه بهترین هاااا با ما همراهند. لطفا کانال ما را به دوستان و اطرافیان خود هم معرفی کنید. ارتباط با مدیران کانال @Besmerabehosein @Mmirkarimi
مشاهده در ایتا
دانلود
به اسرائیلی ها خبر بدین تو که گنبد اهنی داری هیچ وقت با کشوری که گنبدش از طلاست رو ب رو نشو السلام علیک یا علی بن موسی الرضا @yavaran_Ghuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟤 مبنای حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی درباره برخورد با مفاسد اخلاقی و بد حجابی ⁉️ تعریف زندگی خصوصی و عمومی ♦️ ما در مورد گناهان زندگی خصوصی مامور به تجسس نیستیم ولی در مورد گناهانی که در ملاعام انجام می‌دهند مانند بی‌حجابی یا شرب خمر یا رشوه‌خواری هم مردم مامور به نهی از منکر می‌باشند و هم حکومت باید آنها را نهی از منکر کند. 📖 آیه شریفه ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ در مورد اصول اعتقادی و باطنی می‌باشد. ♦️ ماشین حریم خصوصی نمی‌باشد. @yavaran_Ghuran
🎬: رقیه همانطور که النگوهای دستش رابیرون می آورد گفت: من خیلی شرمنده شما و ام حیدر و همچنین عباس و ننه مرضیه شده ام و وقت داره میگذره و هر لحظه امکان داره جای ما لو بره و پشیمانی بار بیاد و بعد شش النگوی دستش را به طرف ابو حیدر داد و گفت: فکر می کنم پول اینا برای عزیمت چهار نفر به ایران کافی باشه! ابو حیدر سرش را تکان داد و گفت: تا هر وقت اینجا هستید قدمتان روی چشم ماست،شما خیر و برکت زندگی ما شده اید، دیگه از این حرفا نزنید و از طرفی دفعه قبل که النگوها را دادین گفتم که عباس در صدد جور کردن پول هست و ان شاالله امروز فردا جور میشه و لازم نیست و اگر بفهمه شما همچی کاری کردین و منم باهاتون همکاری کردم غضبم می کنه رقیه به میان حرف ابوحیدر پرید و گفت: شما را به جان مولا علی قسم میدم که نه نیارید، نمی دونم آقا عباس از کجا می خواد پول را فراهم کنه، اما بهش بگید دست نگهداره، آخه با فروش همینا کارمون راه میافته و بعد صدای بغض دارش را آرام تر کرد و گفت: دیگه راضی نشین ما بیش از این شرمنده بشیم، ما هم آدم های بی پولی نیستیم، منتها اینم شده آزمایش ما، شما اینو قبول کنید و بفروشید اگر باز هم پول خواستند اضافه اش را از آقا عباس بگیرید. ابو حیدر نفسش را محکم بیرون داد و همانطور که تسبیحش را داخل جیب لباس عربی اش می گذاشت، النگوها را گرفت و در همین حین صدای محیا هم از پشت سرش بلند شد و گردنبدی را که در دست داشت به طرف ابو حیدر داد و گفت: این هم سهم من! قبل از اینکه ابوحیدر حرفی بزند، رقیه دست محیا را پس زد و با زبان فارسی گفت: چه میکنی محیا؟! این گردنبند یادگار بابا بزرگ محمدت هست، اینو نگهدار، فهمیدی... با همین النگو ها هم کارمون راه میافته ، هر کدومش سنگین هست و پول خوبی میدن بابتشون و از طرفی خدا هم برکت میده... محیا بوسه ای از گونه مادرش گرفت و بدو خودش را داخل ساختمان رساند و ابو حیدر هم بدون اینکه وارد خانه شود دوباره به عقب برگشت و از در بیرون رفت. رقیه که حالا خیالش راحت شده بود با نیرویی بیشتر مشغول کار شد. نیم ساعتی از رفتن ابوحیدر می گذشت که صدای در حیاط بلند شد، ام حیدر به سمت حیاط رفت و رقیه روغن داغ را روی پلوها داد و در ظرف را بست تا دم بکشند و صدای شاد ننه مرضیه در گوشش پیچید، سلام بر عزیزانم، سلام بر نور چشمانم... محیا خودش را به ننه مرضیه که انگار مادربزرگ واقعی خودش است رساند و مثل دختری که خودش را برای مادربزرگش عزیز می کند خود را در بغل ننه مرضیه انداخت و گفت: چی شده ننه جونم؟! همچی کبکت خروس می خونه هاا ننه مرضیه بوسه ای از گونه سرخ و سفید محیا گرفت و گفت: خبردارم خبررر تا مشتلق ندین نمی گم.. رقیه که فکر می کرد ابو حیدر طلاها را فروخته و خبرش را به ننه مرضیه داده با لبخند گفت: حدسش راحت هست، حتما اسباب رفتنمون جور شده درسته؟! ننه مرضیه خنده بلندی کرد و گفت: از کجا فهمیدی ورپریده؟! رقیه سرش را پایین انداخت و خنده ریزی کرد و گفت: فرض کن علم غیب دارم. ننه مرضیه نفس بلندی کشید و گفت: مدتی بود عباس خونه و ماشین را برای فروش گذاشته بود و امروز شکر خدا پول هر دوتا نقد شد،از فردا باید بیافتیم دنبال بقیه کارها... هر حرفی که ننه مرضیه میزد، پشت رقیه داغ و داغ تر می شد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @yavaran_Ghuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تولدت مبارک حضرت آقا سیدخراسانی ماعمرت باعزت وبابرکت وپایدار وسایه سرتون برسرهمه مسلمین جهان مستدام ان شاء الله 🔻طبق فرمايش رهبر انقلاب، تاریخ صحیح تولد ایشان ۲۹ فروردین ۱۳۱۸ است. @yavaran_Ghuran
هدایت شده از 💞یاوران قرآن 📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای امشب🤲 ♥️ ای خدای مهربان 🌸در این شب زیبا بهاری ♥️ عطا کن بر تک تک عزیزانم 🌸 سلامتی و عافیت ♥️ عشق و محبت و دلخوشی 🌸 آسایش و آرامش و ♥️ عاقبت به خیری 🌸شبتون بخیر و نیکی ♥️در پنـاه خدای مهربون باشید الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجهُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﻣﻌﻄﺮ ﺑﻮﺩن ﻃﺒﯿﻌﺖ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ🌷 ﻣﺎﻧﻨﺪ انسان‌هائی که ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ♡ ﻋﺸـﻖ ♡ ﺍﺳﺖ و بی هیچ توقعی لبخند می‌زنند و مهربانند مهربان باشیم بدون هیچ توقعی صبح دل‌انگیزتان سرشار از مهربانی♥️ @yavaran_Ghuran
🔻شاگردیِ خدا🔻 ✍ بزرگترین آیه قرآن، آیه ۲۸۲ سوره بقره است. آخر این آیه یه عبارت کوتاه داره که یه دنیا حرف توش داره: 🕋 اِتَّقُوا اَللهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اَلله. (بقره/۲۸۲) 💢 داشته باشید، خدا به شما میدهد. اونایی که دنبال و کتابِ اخلاق، و استادِ اخلاق، و ذکر و... هستند، توجّه کنند:👇️👇️ خدا میگه تو داشته باش، هر چی لازم باشه خودم یادت میدم. ✅ دقّت کن: خودِ خدا معلّمت میشه.👈 "یُعَلِّمُکُمُ اَلله" خودِ خدا، برات میشه. چون همونطور که سوره الرحمن، همون آیه اول و دوم میخونیم، خودِ خدا اولین معلّم قرآن است: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🕋 الرَّحْمَنُ (۱) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (۲) 💢 خداوند رحمان، قرآن را تعلیم فرمود. خوشبحال اونی که، خودِ خدا معلّمش باشه، و بهش قرآن یاد بده.😍 ☝️ پس یادت باشه: قلب پاک و با تقوا، مثل آینه، علوم و حقایق رو می‌گیره. @yavaran_Ghuran
حتما بخون خیلی قشنگه پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محله های شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگش ت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد. آرزوتوازخدابخواه،بعدآیه زیروبخون: بسم الله الرحمن والرحیم لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم❣ @yavaran_Ghuran