📖 #خاطره #انس_با_قرآن
🔹خانم دباغ روایت میکند: وقتی غذای امام را داخل اتاق میبردم وارد اتاق که میشدم میدیدم قرآن را باز کردهاند و مشغول قرائت قرآن هستند مدتی این مسئله (کثرت قرائت قرآن) ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه روزی به امام عرض کردم: «حاج آقا شما سراپای وجودتان قرآن عملی است دیگر چرا اینقدر قرآن میخوانید؟»
🍃 امام مکثی کردند و فرمودند: «هر کس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم بشود باید دائم قرآن بخواند.»
📝راوی: مرضیه حدیدچی (دباغ)، پابهپای آفتاب، ج ۲، ص۱۵۷
#امام_خميني رحمةاللهعليه
#قرائت_قرآن
@yavaran_Ghuran
🔰 #خاطره | شهید رجایی و پروندههایی که مثل كوه روی میز وزیر جمع شده بودند!
📝 «مدیر خوب این نیست كه زیر بار پروندهها خم بشود. مرحوم شهید رجایی میگفت كه در زمان نخستوزیری وارد اتاق وزیری شدم، دیدم كه پروندههای بسیاری مثل كوه روی میز آن #وزیر جمع شده است و آن شخص اصلًا دیده نمیشود! آن روزها زرنگهایی كه از سابق در دستگاهها مانده بودند، بلد بودند كه وزرای انقلابی را چطور زمینگیر كنند. همینطور مرتب پرونده میبردند و كارهای بیربطِ چرند را جلویشان میگذاشتند؛ او هم كه بیتجربه بود، در این پروندهها غرق میشد و اصلًا تمام نیرویش را روی اینگونه كارها میگذاشت!
🔸مدیر خوب كسی است كه در اتاق خود، باشد و نباشد. نباشد، یعنی اینكه در دستگاه، دایم در حال گردش و دَوَران باشد.» ۱۳۷۰/۱۰/۱۲
➕ به مناسبت هفته دولت و ایام شهادت شهیدان #رجایی و #باهنر
@yavaran_Ghuran
🔰 #خاطره | حادثهی انفجار دفتر نخستوزیری به روایت حضرت آیتالله خامنهای
📝 «من بیمار بودم و تازه از بیمارستان خارج شده بودم و در منزلی استراحت میکردم. مرحوم شهید #رجائی و شهید #باهنر و برادران دیگر، مسائل را با من در میان میگذاشتند، ولیکن خود من شرکت فعالی در جریانات نمیتوانستم انجام بدهم. در این اواخر که تدریجاً حالم بهتر شده بود، گاهی در جلسات شرکت میکردم؛ کمااینکه در شب قبل از حادثه، من در جلسهای در اتاق خود مرحوم رجائی شرکت کردم؛ بنابراین از محلّ حادثه دور بودم و بعدازظهر هم بود، من هم بیمار بودم و خوابیده بودم.
از خواب که بیدار شدم، برادرهای پاسدار گفتند که یک بمب در #نخستوزیری منفجر شده و رجائی و باهنر هم آنجا بودهاند؛ من فوقالعاده نگران شدم. با حال بسیار ضعیف و ناتوانی که داشتم، بنا کردم اینجا و آنجا تلفن کردن، اما خبرها همه متناقض و نگرانکننده بود. تا اوایل شب خبر درستی به من نرسیده بود، تا بالاخره مطلب برایم روشن شد.
۸ شهریور ۱۳۶۰
@yavaran_Ghuran
🔰 #خاطره | اهل خودسازی
📝 «من شهید عزیزمان محمود کاوه را از بچگیاش میشناختم. پدر این شهید جزو اصحاب و ملازمین همیشگی #مسجد_امام_حسن علیهالسلام بود که بنده آنجا نماز میخواندم و سخنرانی میکردم. دست این بچه را هم میگرفت با خودش میآورد. این جوان جزو عناصر کمنظیری بود که من او را در صدد خودسازی یافتم. حقیقتاً اهل خودسازی بود. در یکی از عملیاتها دستش مجروح شده بود، تهران آمد سراغ من. من دیدم دستش متورّم است. پرسیدم دستت درد میکند گفت که نه. بعد من اطلاع پیدا کردم، برادرهایی که آنجا بودند گفتند دستش شدید درد میکند، این همه درد را کتمان میکرد و نمیگفت. این مستحب است که انسان حتیالمقدور درد را کتمان کند و به دیگران نگوید. یک چنین حالت خودسازی ایشان داشت.» ۱۳۶۶/۰۵/۲۷
➕ به مناسبت ۱۰ شهریورماه، سالروز شهادت شهید محمود #کاوه
@yavaran_Ghuran
📝 #خاطره #شهید_سید_رضی_موسوی
🌷 دوسال پیش ایام عید نوروز سوریه منزل شهید سید رضی موسوی برای شام دعوت بودیم.
به همراه شهید زاهدی و خانواده قبل از مغرب بود که به منزل سید رسیدیم. همسر محترم سید رضی از ما پذیرایی کردند. اما هرچه منتظر شدیم سید رضی نیامد.
شاید تا نزدیک ساعت ۹:۳۰ شب منتظر آمدن صاحب خانه شدیم.
🏨 بالاخره پس از کلی پیگیری مطلع شدیم که سید رضی به علت کثرت اشتغالات و فعالیتها دچار افت فشار و قند خون شده بودند و زیر سرم رفته اند.
🔹 شام را آوردند. تا آخر شب که برگشتیم از منزل ایشان باز هم سید نیامده بود. فقط تلفن زد و از زیر سرم با شهید زاهدی صحبت کرد و از ایشان عذرخواهی کرد.
🔰 سید رضی جزو یکی از پرکارترین نیروهای انقلاب اسلامی بود. کار ایشان علی الدوام بود. اصلاً تعطیلی نداشت. شبانه روزی بود. تقریبا هیچ وقت خواب منظمی نداشت.
در طول هفته هر پروازی که از ایران میآمد یا از سوریه باز میگشت ایشان در فرودگاه بود. این وظیفه غیر از وظیفه لجستیک و پشتیبانی نیروهای مقاومت و حزب الله بود که در طول ۳۶ سال حضور در سوریه و لبنان بر عهده داشت.
🟤 یک مرتبه هم از شهید زاهدی پرسیدم چرا اکثر مسئولین عالی رتبه سوریه سیدرضی را میشناسند؟
فرمودند: «چون هرچی امکانات تو این ۴۰ سال از جمهوری اسلامی رفته سوریه بواسطه ایشون بوده ...»
شادی روح مطهرشون صلوات 🌷
@yavaran_Ghuran