44.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید👆
📽 کلیپ تصویری سوره الرحمن
🌺یاوران قرآن @yavaranQoran
🔻تَکَلُّف🔻
✍ قرآن کریم در اوخر سورهی ص، از قول پیامبر اکرم نقل میکند که:
🕋 مَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفینَ (ص/۸۶)
💢 من از مُتِکَلّفین نیستم.
⁉️ «تَکَلُّف» یعنی چی؟!🤔
✏️ ما يه «تكليف» داریم، و يه «تَکَلُّف».
«تكليف»👈 یعنی انجام دادنِ کاری که زحمت داره، ولی در رشد و تعالیِ انسان اثر داره.
👈 مثل نماز و روزه و حجّ و... همهی اینها سختی و زحمت دارند، ولی برای ما خوب هستند.😍
وقتی به سنّ «تكليف» میرسیم، باید به این دستورات عمل کنیم.
«تَکَلُّف»👈 يعنی انجام دادنِ کارهایی که با این کارها، شخص خودش رو به زحمت و سختی بندازه، تا خودش رو چیزی نشون بده که نیست.🙄
⚡️ قرآن از قول پيامبر اکرم(ص) میفرماید:
✔ «ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفینَ» (ص/۶۸)
من هیچ تکلّفی ندارم.
⚡️ باز حضرت در جای دیگر میفرماید:
✔ «إِنِّی لَا أُحِبُّ الْمُتَكَلِّفِینَ».
من افراد متکلّف را دوست ندارم.
📚 اصول كافى، ج۶، ص۲۷۵.
#مومن اهل سادگی و آسانی است. اهل «تَکَلُّف» و سختگیری نیست.✅️
❌ متاسفانه اکثر ماها گرفتارِ «تَکَلُّف» و این عادات و رسومِ ساختگی و غلط هستیم.
👈 یه مهمونی میخوایم بدیم، زمین و آسمون رو به هم میریزیم. پول قرض میکنیم. کلّی خودمون رو به زحمت میندازیم تا مثلاً جلوی دیگران کم نیاریم.
👈جهیزیه ....
👈 اینهمه به خودمون سخت میگیریم، که مثلاً جلوی دیگران کلاس بذاریم و کم نیاریم.
مثلا:
☜ من برام کسرِ شأنه، توی خونهی کوچیک زندگی کنم.
☜ من برام کسر شأنه، مبل ارزون قیمت تو خونهام باشه.
☜ من برام کسر شأنه، که بخوام خونهی فلان شخصِ فقیرِ فامیل مهمونی برم.
📛 پیغمبر خدا اینطوری نبود:
روی خاک مینشست، سوار الاغ میشد، لباس وصلهدار و کهنه به تن میکرد، غذای ساده میخورد و... کسر شأن هم براش نبود.
چون تَکَلُّف نداشت.👌
⚠ این «تَکَلُّف»ها و چشم و هم چشمیها ما رو بیچاره کرده
#معارف_قرآن، #مومن، #تکلف، #تکلیف
♻️یاوران قرآن
http://eitaa.com/joinchat/505479184C4108af7ddd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▬▬🌼➰🌼🍃۩﷽۩🍃🌼➰🌼▬▬
🎞فرازی زیبا وتصویری ازسوره مبارکه یاسین
📖إِنَّماأَمْرُهُ إِذاأَرادَشَیْئاًأَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ(۸۲)_فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْء وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ(۸۳)
🔉قاری :استادمحمدجوادنصیری
@yavaranQoran
جوانی که دستور «حاج قاسم سلیمانی» را اطاعت نکرد
پرسیدم: میخواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی! من به قرارگاه خبر نمیدهم. گفتم: حاج قاسم ناراحت میشود. گفت: من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن میکنم.
«حسین یوسفاللهی» را همه بر و بچههای لشکر ۴۱ ثارالله مثل ستارهای میدانستند که درخشانتر از ستارههای کویر کرمان است. او جوانی است که در روزهای جنگ جانشین فرمانده واحد اطلاعات لشکر خودش بود و به خاطر پاکیاش،به صفای باطنی دست یافته و بعضی از راز و رمزهای پیرامون خود را کشف کرده بود. از زندگی این جوان بزرگ، کتابی با عنوان «پوتین های سوخته» منتشر شده است.

آن چه خواهید خواند، یکی از خاطرات این عارف جوان و مجاهد است که پس از تطبیق روایات چهار نفر از همرزمانش(حمید شفیعی، علی نجیب زاده، مرتضی حاجباقری و ابراهیم پسدست)، به این ترتیب ثبت شده.
در سال ۱۳۶۲ بعد از عملیات خیبر، «لشکر ثارالله» در محور «شلمچه» مستقر شد. بین مواضع رزمندگان اسلام و دشمن حدود چهار کیلومتر آب فاصله بود و رزمندگان برای شناسایی مواضع دشمن میبایست از آن عبور میکردند.
یک شب که با موساییپور و صادقی که هر دو لباس غواصی داشتند، به شناسایی رفته بودیم، آنها از ما جدا شدند و جلو رفتند. مدتی که تاخیر کردند، فکر کردیم کار شناساییشان طول کشیده، منتظرشان ماندیم. وقتی تاخیرشان طولانی شد فهمیدیم برایشان اتفاقی افتاده است.
با قایق جلو رفتیم، هر چه گشتیم اثری از آنها نبود. بالاخره کاملا از پیدا کردنشان ناامید شدیم و فرصت زیادی هم برای مراجعت نداشتیم. بناچار بدون آنها عقب برگشتیم. «حسین یوسفاللهی» با دیدن قایق ما جلو آمد. ماجرا را که تعریف کردیم، خیلی ناراحت شد. شهادت بچهها یک مصیبت بود و اسارتشان مصیبتی دیگر. و آن مصیبت این بود که منطقه با اسارت بچهها لو می رفت و دیگر امکان عملیات نبود. حسین سعی کرد هر طور شده خبری از بچه ها بگیرد. او ما را برای پیدا کردن بچه ها به اطراف فرستاد ولی همه دست خالی برگشتیم.
حسین به خاطر حساسیت موضوع، با «حاج قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر تماس گرفت و او را در جریان این قضیه گذاشت. حاج قاسم، هم خودش را رساند و با حسین داخل سنگری رفت و مشغول صحبت شدند. وقتی بیرون آمدند، حسین را خیلی ناراحت دیدم. پرسیدم: چی شد؟
گفت: حاجی میگوید چون بچهها لباس غواصی داشتهاند، احتمال اسارتشان زیاد است. ما باید زود قرارگاه مرکزی را خبر کنیم.
پرسیدم: میخواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی! من الان به قرارگاه خبر نمیدهم. گفتم: حاجی ناراحت میشود. گفت: من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن میکنم و فردا میگویم برای آنها چه اتفاقی افتاده است.
بعد از این که حاج قاسم رفت، باز بچهها با دوربین همه جا را نگاه کردند و تا جایی که امکان داشت جلو رفتند، ولی فایدهای نداشت. صبح روز بعد که در محوطه مقر بودیم، حسین را دیدم . با خوشحالی به من گفت: هم اکبر موسایی پور را دیدم و هم صادقی را.
پرسیدم: کجا هستند؟
گفت: جایی نیستند. دیشب آنها را خواب دیدم که هر دو آمدند، اکبر جلو بود و حسین پشت سر او.
بعد گفت: چهره اکبر خیلی نورانیتر بود. میدانی چرا؟
گفتم: نه.
گفت: اکبر اگر توی آب هم بود نماز شبش ترک نمیشد. ولی حسین اینطور نبود. نماز شب میخواند، ولی اگر خسته بود نمیخواند. دلیل دیگرش هم این بود که اکبر نامزد داشت و به تکلیفش که ازدواج بود عمل کرده بود. ولی صادقی مجرد مانده بود.
بعد گفت: دیشب اکبر توی خواب به من گفت: ناراحت نباشید عراقی ها ما را نگرفته اند. ما برمیگردیم.
پرسیدم: اگر اسیر نشدهاند چطور برمیگردند؟
گفت: احتمالا شهید شدهاند و جنازه های شان را آب میآورد.
پرسیدم: حالا کی میآیند؟ خیلی راحت گفت: یکی شب دوازدهم و آن یکی شب سیزدهم.
پرسیدم: مطمئن هستی؟ گفت: خاطرت جمع باشد.
شب دوازدهم، از اول مغرب، مرتب لب آب میرفتم و به منطقه نگاه میکردم که شاید خواب حسین تعبیر شود و آب جنازه بچهها را بیاورد ولی خبری نمیشد، اواخر شب خسته و ناامید به سنگر برگشتم و خوابیدم. حوالی ساعت ۴ صبح با صدای زنگ تلفن صحرایی از خواب پریدم. اکبر بختیاری که آن شب نگهبان بود، مضطرب و شتابزده گفت: حاج حمید زود بیا اینجا، چیزی روی آب است و به این سمت میآید.
حاج اکبر (مسوول خط) و حسین هم لب آب ایستاده بودند. مدتی صبر کردیم. دیدیم جنازه شهید صادقی روی آب است. حسین جلو رفت و آن را از آب گرفت. شب سیزدهم هم حدود ساعت دو یا سه شب بود که موج های آب پیکر اکبر را به ساحل آورد و خواب حسین کاملا تعبیر شد.
✅یاوران نماز
http://eitaa.com/joinchat/332070913C6cfce71bab