•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
#رمان😍 #بیتوهرگز🤭 #پارتسیوهفتم😉 کجايي بابا؟ حالا چه کار کنم؟ چه جوابي بدم؟ با کي حرف بزنم و مشور
#رمان😍
#بیتوهرگز🤭
#پارتسیوهشت😉(پارتآخر)
هيچ صداي جواب و اجازه اي از طرف پدر نيومد، هر دومون گريه کرديم از داغ سکوت
پدر. از اون به بعد هر وقت شهيد گمنام مي آوردن و ما مي رفتيم بالاي سر تابوت ها
روي تک تک شون دست مي کشيدم و مي گفتم:
- بابا کي برمي گردي؟ توي عروسي، اين پدره که دست دخترش رو توي دست داماد
مي گذاره، تو که نيستي تا دستم رو بگيري! تو که نيستي تا من جواب تاييد رو از
زبونت بشنوم؛ حداقل قبل عروسيم برگرد؛ حتي يه تيکه استخون يا يه تيکه پلاک!
هيچي نمي خوام... فقط برگرد... گوشي توي دستم... ساعت ها، فقط گريه مي کردم .
بالاخره زنگ زدم... بعد از سلام و احوال پرسي ماجراي خواستگاري يان دايسون رو
مطرح کردم؛ اما سکوت عميقي، پشت تلفن رو فرا گرفت... اول فکر کردم، تماس قطع
شده؛ اما وقتي بيشتر دقت کردم، حس کردم مادر داره خيلي آروم گريه مي کنه.
بالاخره سکوت رو شکست:
- زماني که علي شهيد شد و تو، تب سنگيني کردي من سپردمت به علي، همه چيزت
رو... تو هم سر قولت موندي و به عهدت وفا کردي
بغض دوباره راه گلوش رو بست
- حدود 10 شب پيش علي اومد توي خوابم و همه چيز رو تعريف کرد، گفت به زينبم
بگو... من، تو رو بردم و دستتون رو توي دست هم ميذارم، توکل بر خدا... مبارکه...
گريه امان هر دومون رو بريد
-زينبم نيازي به بحث و خواستگاري مجدد نيست، جواب همونه که پدرت گفت؛
مبارکه ان شاءالله.
ديگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظي قطع کردم... اشک مثل سيل از
چشمم پايين مي اومد... تمام پهناي صورتم اشک بود. همون شب با يان تماس گرفتم
و همه چيز رو براش تعريف کردم.. فکر کنم من اولين دختري بودم که موقع دادن
جواب مثبت، عروس و داماد هر دو گريه مي کردن. توي اولين فرصت، اومديم ايران،
پدر و مادرش حاضر نشدن توي عروسي ما شرکت کنن... مراسم سادهاي که ماه
عسلش سفر 10 روزه مشهد و يک هفته اي جنوب بود. هيچ وقت به کسي نگفته
بودم؛ اما هميشه دلم مي خواست با مردي ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه.
توی فکه تازه فهميدم چقدر زيبایی داشته نديده بودم داشت رنگ پدرم رو به خودش مي گرفت.
[🌙 @yavaranegomnam_315]
تا دیدمش رفتم جلو
روبوسے کردم
گفتم :
مبارک باشہ ، پزشکے قبول شدے
انگار براش اهمیتے نداشت.❗️
با تبسم گفت:
هر وقت شهید شدم تبریک بگو ...♥️🕊
#شهیدسيدعلےاکبرشجاع🌸
[🌙 @yavaranegomnam_315]
🌹سهم #روز_پنجم ختم نهج البلاغه، از حکمت۱۷ تا ۲۰
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
💠 (از امام پرسيدند كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: موها را رنگ كنيد، و خود را شبيه يهود نسازيد يعني چه؟ )
فرمود: پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اين سخن را در روزگاري فرمود كه پيروان اسلام اندك بودند، اما امروز كه اسلام گسترش يافته، و نظام اسلامي استوارشده، هر كس آنچه را دوست دارد انجام دهد.
📒 #حکمت17
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
💠 (در باره آنان كه از جنگ كناره گرفتند)
حق را خوار كرده، باطل را نيز ياري نكردند.
📒 #حکمت18
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
💠 آن كس كه در پی آرزوی خويش تازد، مرگ او را از پاي درآورد.
📒 #حکمت19
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
💠از لغزش جوانمردان درگذريد، زيرا جوانمردی نمی لغزد جز آنكه دست خدا او را بلندمرتبه می سازد.
📒#حکمت20
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#نهج_البلاغه_خوانی
#باعلی_تامهدی
[🌙 @yavaranegomnam_315 ]
به سید میگفتن:🗣
اینا کی هستند مياري هيئت؛
بهشون مسئوليت میدی؟!🧐
میگُفت:🗣
کسی که تو راه نیست، اگه بیاد
توی مجلس اهـلبیت 🤩و یه گوشه بشینـه
و شما بهش بها ندی، میـره و دیگه هم برنمیگرده 😉اما وقتی تحویلش بگیری، جذب همین راه میشه!😇
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
[🌙 @yavaranegomnam_315]
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
|●۞
°◌💛❄️◌°
هر زمان...
#جوانیدعایفرجمهدی(عج)
رازمزمهکند...
همزمان #امامزمان(عج)
دستهای مبارکشان رابه
سویآسمانبلندمیکنندو
برایآن جوان #دعا میفرمایند؛🤲🏼
چهخوشسعادتندکسانیکه
حداقلروزییکبار #دعایفرج
را زمزمه میکنند...:)💛
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج🕊🌻🍃
[🌙 @yavaranegomnam_315]
#چادرانه
←تااونجاڪہیادمہ🙃☝🏼
هراقاپسرے
نمیتونہلباسائمهرو،تنڪنہ💛°•
امادخترخانوما همشوناجازهدارن
چادرحضرتزهراروامانت
سرڪنن…ッ♥🌱
[🌙 @yavaranegomnam_315]