eitaa logo
•یٰاوَراݩِ‌گُمنٰامِْ‌إمٰاݦ‌زَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
3هزار ویدیو
305 فایل
•🍃←بِســمِ‌رَّبِ‌‌بَـقیَٖةَ‌الله→💫 گروه‌فرهنگےیاوران‌گمنام‌امام‌زمان(عج) چن‌ٺـانوجـووݩ دهه‌هۺـټادےوانـقلابے✌ تولدگروہ:1397/02/01(نیـمہ شعبـان❤) مطالب‌‌روتامیتونید‌انتشار‌بدید‌💛 اجرڪم‌عنداللہ🌿 چنل‌رسمے✌ کانال دوممون :) @afsaran_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•یٰاوَراݩِ‌گُمنٰامِْ‌إمٰاݦ‌زَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
┅┄「پسرک‌فلافل‌فروش」┅┄ #Part_9 #پسرک_فلافل_فروش سال 1384 بود كه كادر بسيج مسجد موسی ابن جعفر ( ع )
┅┄「پسرک‌فلافل‌فروش」┅┄ براي اين حرف هم دليل دارم : در دوران نوجوانی فوتباليست خوبی بود ، همه به او می ِ گفتند: ( هادی دل پيه‌‌رو ) هادی هم دوست داشت خودش را بروز دهد . كمی بعد درس را رها كرد و ميخواست با كار كردن ، گمشده‌ی خودش را پيدا كند . بعد در جمع بچه‌های بسيج و مسجد مشغول فعاليت شد . هادی در هر عرصه ای كه وارد ميشد بهتر از بقيه‌ كارها را انجام ميداد . در مسجد هم گوی سبقت را از بقيه ربود . بعد با بچه های هيئتی رفيق شد . از اين هيئت به آن هيئت رفت . اين دوران ، خيلی از لحاظ معنوی رشد كرد ، اما حس ميكردم كه هنوز گمشده‌ی خودش را نيافته . بعد در اردوهای جهادی و اردوهای راهيان نور و مشهد او را ميديدم . بيش از همه فعاليت ميکرد ، اما هنوز ... از لحاظ كار و درآمد شخصي هم وضع او خوب شد اما باز به آنچه ميخواست نرسيد . بعد با بچه های قديمی جنگ رفيق شد . با آنها به اين جلسه و آن جلسه ميرفت . دنبال خاطرات شهدا بود . بعد موتور تريل خريد ، براي خودش كسی شده بود. با برخی بزرگترها اينطرف و آنطرف ميرفت. اما باز هم ... تا اينكه پايش به حوزه باز شد . كمتر از يك سال در حوزه بود . اما گويی هنوز ... بعد هم راهي نجف شد . روح نا آرام هادی ، گمشده اش را در كنار مولایش اميرالمؤمنين ( ع ) پيدا كرد . او در آنجا آرام گرفت و براي هميشه مستقر شد... ‌‌···------------------···•♥️•···------------------··· 𝗝𝗼𝗶𝗻↴ ♥️⃟📚@yavaranegomnam_315 نشرخوبیهاصدقه‌جاریه🌿:)
•یٰاوَراݩِ‌گُمنٰامِْ‌إمٰاݦ‌زَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
^⌛️...!^
نَبـودَنت‌رابـٰا‌ساعَـت‌شِنۍ اَندازه‌گِرفتِہ‌ام.. یِک‌صَـحرا‌گُذَشتِہ‌اَست..シ💔!' 💔 🖐🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5904557013739769346.mp3
8.92M
لیلی و مجنون همه افسانه اند . . عشق تفسیری زهرا و علی است(:♡♡
امر به معروف و نهی از منکر واجب فراموش شده!🖇💥 [🌙 @yavaranegomnam_315 ]
'♥️𖥸 ჻ .. ظہورنزدیک‌ترازاون‌چیزیہ‌کہ‌ذهن‌وعقل‌و‌منطق‌ما؛درکش‌کنہ❗️ کوچیک‌ترین‌کارما.. دقت‌کن؛کوچیک‌ترین‌کارماتوظہورآقا،اثرداره🌿♡ [🌙@yavaranegomnam_315]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•یٰاوَراݩِ‌گُمنٰامِْ‌إمٰاݦ‌زَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
┅┄「پسرک‌فلافل‌فروش」┅┄ #Part_10 #پسرک_فلافل_فروش براي اين حرف هم دليل دارم : در دوران نوجوانی فوت
┅┄「پسرک‌فلافل‌فروش」┅┄ مگر اين جوان لال نبود 😃!؟ دوستم خنديد و گفت: فكر كردي براي چي توي مسجد مي خنديديم. اين هادي ذوالفقاري از بچه هاي جديد مسجد ماست كه پسر خيلي خوبيه، خيلي فعال و در عين حال دلسوز و شوخ طبع و دوست داشتنيه شما رو سر كار گذاشته بود. يادم هست زماني كه جزء خادمان دوكوهه هم بوديم آنجا هم هادي دست از شيطنت بر نمي داشت. مثلاً، يكي از دوستان قديمي من با كت و شلوار خيلي شيك آمده بود دوكوهه و مي خواست با آب حوض دوكوهه وضو بگيرد هادي رفت كنار اين آقا و چند بار محكم با مشت زد توي آب! سر تا پاي اين رفيق ما خيس شد. يك دفعه دوست قديمي ما دويد كه هادي را بگيرد و ادبش كند ... هادي با چهره اي مظلومانه شروع كرد با زبان لالی صحبت كردن. اين بنده ي خدا هم تا ديد اين آقا قادر به صحبت نيست چيزي نگفت و رفت. شب وقتي به اتاق ما آمد، يك ِ باره چشمانش از تعجب گرد شد. هادي داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف ميزد😂 ٭٭٭ در دوكوهه به عنوان خادم راهيان نور فعاليت مي كرديم. در آن ايام هادي با شوخ طبعي ها خستگي كار را از تن ما خارج مي كرد. يادم هست كه يك پتوي بزرگ داشت كه به آن مي گفت «پتوي اِجكت» يا پتوي پرتاب! كاري كه هادي با اين پتو انجام ميداد خيلي عجيب بود. يكي از بچه ها را روي آن مي نشاند و بقيه دورتادور پتو را مي گرفتند و با حركات دست آن شخص را بالا و پايين پرت مي كردند. يك بار سراغ يكي از روحانيون رفت. اين روحاني از دوستان ما بود. ايشان خودش اهل شوخي و مزاح بود. هادي به او گفت: حاج آقا دوست داريد روي اين پتو بنشينيد؟ بعد توضيح داد كه اين پتو باعث پرتاب انسان مي شود. حاج آقا كه از خنده هاي بچه ها موضوع را فهميده بود، عبا و عمامه را برداشت و نشست روي پتو. هادي و بچه ها چندين بار حاج آقا را بالا و پايين پرت كردند. خيلي سخت ولي جالب بود. بعد هم با يك پرتاب دقيق حاج آقا را انداختند داخل حوض معروف دوكوهه. بعد از آن خيلي از خادمان دوكوهه طعم اين پتو و حوض دوكوهه را چشيدند! شيطنت هاي هادي در نوع خودش عجيب بود. اين کارها تا زماني که پاي او به حوزه ي علميه باز نشده بود ادامه داشت. يادم هست يک روز سوار موتور هادي از بهشت زهرا (علیها السلام) به سوي مسجد بر مي گشتيم. در بين راه به يکي از رفقاي مسجدي رسيديم. او هم با موتور از بهشت زهرا (علیها السلام) بر مي گشت. همين طور که روي موتور بوديم با هم سلام و عليک کرديم. يادم افتاد اين بنده ي خدا توي اردوها و برنامه ها، چندين بار هادي را اذيت کرد. از نگاه هاي هادي فهميدم که مي خواهد تلافي کند! اما نمي دانستم چه قصدي دارد...😒😁 ‌‌···------------------···•♥️•···------------------··· 𝗝𝗼𝗶𝗻↴ ♥️⃟📚@yavaranegomnam_315 نشرخوبیهاصدقه‌جاریه🌿:)
یه موسیقی دلبرم بشنویم از آقای قلیچ😍🤩))
خودت رو اگر نشناسی، دغدغه‌هات هم رشدی نخواهد کرد، بنابراین گرفتار مسائلی میشی که تو را از اصل خودت، دورِ دورِ دورتر می‌کند. [🌙@yavaranegomnam_315]
AUD-20220625-WA0007.mp3
5.92M
《لافتی‌الا‌علی‌لا‌سیف‌الا‌ذوالفقار》 ♥️
او در بین ماست👣 کمی مراقب اعمالمان باشیم✔️
امشب از بهشت براتون لایو میزارم😍 👀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا