eitaa logo
•یٰاوَراݩِ‌گُمنٰامِْ‌إمٰاݦ‌زَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
3هزار ویدیو
305 فایل
•🍃←بِســمِ‌رَّبِ‌‌بَـقیَٖةَ‌الله→💫 گروه‌فرهنگےیاوران‌گمنام‌امام‌زمان(عج) چن‌ٺـانوجـووݩ دهه‌هۺـټادےوانـقلابے✌ تولدگروہ:1397/02/01(نیـمہ شعبـان❤) مطالب‌‌روتامیتونید‌انتشار‌بدید‌💛 اجرڪم‌عنداللہ🌿 چنل‌رسمے✌ کانال دوممون :) @afsaran_110
مشاهده در ایتا
دانلود
خودت رو اگر نشناسی، دغدغه‌هات هم رشدی نخواهد کرد، بنابراین گرفتار مسائلی میشی که تو را از اصل خودت، دورِ دورِ دورتر می‌کند. [🌙@yavaranegomnam_315]
AUD-20220625-WA0007.mp3
5.92M
《لافتی‌الا‌علی‌لا‌سیف‌الا‌ذوالفقار》 ♥️
او در بین ماست👣 کمی مراقب اعمالمان باشیم✔️
امشب از بهشت براتون لایو میزارم😍 👀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•یٰاوَراݩِ‌گُمنٰامِْ‌إمٰاݦ‌زَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
┅┄「پسرک‌فلافل‌فروش」┅┄ #Part_11 #پسرک_فلافل_فروش مگر اين جوان لال نبود 😃!؟ دوستم خنديد و گفت: فكر
┅┄「پسرک‌فلافل‌فروش」┅┄ راوی :مهدی ذوالفقاری((برادرشهید)) هادي بعد از دوراني كه در فلافل فروشي كار مي كرد، با معرفي يكي از دوستانش راهي بازار شد. در حجره ي يكي از آهن فروشان پامنار كار را آغاز كرد. او در مدت كوتاهي توانايي خود را نشان داد. صاحبكار او از هادي خيلي خوشش آمد. خيلي به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه مسئول كارهاي مالي شد. چك ها و حساب هاي مالي صاحب كار خودش را وصول مي كرد. آن ها آنقدر به هادي اعتماد داشتند كه چك هاي سنگين و مبالغ بالا را در اختيار او قرار مي دادند. كار هادي در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت. هادي عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش مي شد و با موتور كار مي كرد. درآمد خوبي در آن دوران داشت و هزينه ي زيادي نداشت. دستش توي جيب خودش بود و ديگر به كسي وابستگي مالي نداشت. يادم هست روح پاك هادي در همه جا خودش را نشان مي داد. حتي وقتي با موتور مسافركشي مي كرد. دوستش مي گفت: يك بار شاهد بودم كه هادي شخصي را با موتور به ميدان خراسان آورد. با اينكه با اين شخص مبلغ كرايه را طي كرده بود، اما وقتي متوجه شد كه او وضع مالي خوبي ندارد نه تنها پولي از او نگرفت، بلكه موجودي داخل جيبش را به اين شخص داد! از همان ايام بود كه با درآمد خودش گره از مشكلات بسياري از دوستان و آشنايان باز كرد. به بسياري از رفقا قرض داده بود. بعضي ها پول او را پس مي دادند و بعضي ها هم بعد از شهادت هادي ... من از هادي چهار سال بزرگ تر بودم. وقتي هادي حسابي در بازار جا باز كرد، من در سربازي بودم. دوران خدمت من كه تمام شد، هادي مرا به همان مغازه اي برد كه خودش كار مي كرد. من اين گونه وارد بازار آهن شدم. به صاحب كار خودش مرا معرفي كرد و گفت: آقا مهدي برادر من است و در خدمت شما. بعد ادامه داد: مهدي مثل هادي است، همان طور مي توانيد اعتماد داشته باشيد. من هم ديگر پيش شما نيستم. بايد به سربازي بروم. هادي مرا جاي خودش در بازار مشغول كرد. كار را هم به من ياد داد و رفت براي خدمت.... از آن دوران تنها خاطره اي كه دارم بازداشت هادي بود! هادي به خاطر درگيري در دوران خدمت با يكي از سربازان يك شب بازداشت شد. تا اين كه روز بعد فهميدند حق با هادي بوده و آزاد شد. هادي در آنجا به خاطر امر به معروف با اين شخص درگير شده بود. چند بار به او تذكر داده بود كه فلان گناه را انجام ندهد اما بي نتيجه بود. تا اينكه مجبور شد برخورد فيزيكي داشته باشد. بعد از پايان خدمت نيز مدتي در بازار آهن كار كرد اما بعد تصميم گرفت كار در بازار را رها كند! صاحب كار ما خيلي از اخلاق و مرام و صداقت هادي خوشش مي آمد. براي همين اصرار داشت به هر قيمتي هادي را پس از پايان خدمت نگه دارد. هادي اما تصميم خودش را به صورت جدي گرفته بود. قصد داشت به سراغ علم برود. مي خواست از فرصت كوتاه عمر در جهت شناخت بهتر خدا بهره ببرد. ‌‌···------------------···•♥️•···------------------··· 𝗝𝗼𝗶𝗻↴ ♥️⃟📚@yavaranegomnam_315 نشرخوبیهاصدقه‌جاریه🌿:)
از امروز سلسله صوت های زیبا و دلنشین استاد محسن عباسی ولدی پیرامون خدا و امام زمان‌عج میزاریم.. حتما‌با‌هنزفری‌ی‌جای‌خلوت‌بشین‌گوش‌کن‌و‌برای‌فرج‌مولا‌دعآ‌کن‌رفیق😇👌🏻
05.mp3
4.61M
🎧 ! بچشان‌به‌کاممان‌طعم‌شیرین‌بی‌مثالت‌را✨ می‌شود‌اینقدر‌مهربان‌نباشی؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللّهم عجّل لولیک الـ؋ـرج پَنـٰاهِ‌‌هَردلِ‌تَنهـٰا‌چـِرا‌نِمـٖے‌آیٖی..🌿
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهشت‌‌هشتم‌باتاخیر😁💛
08.mp3
2.96M
🎧 ! بچشان‌به‌کاممان‌طعم‌شیرین‌بی‌مثالت‌را✨ می‌شود‌اینقدر‌مهربان‌نباشی؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•یٰاوَراݩِ‌گُمنٰامِْ‌إمٰاݦ‌زَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
┅┄「پسرک‌فلافل‌فروش」┅┄ #Part_12 #پسرک_فلافل_فروش راوی :مهدی ذوالفقاری((برادرشهید)) هادي بعد از دو
┅┄「پسرک‌فلافل‌فروش」┅┄ ساکن نجف مي گفت: آدمي كه ساكن نجف شده نمي تواند جاي ديگري برود. شما نمي دانيد زندگي در كنار مولا چه لذتي دارد. هادي آنچنان از زندگي در نجف مي گفت كه ما فكر مي كرديم در بهترين هتل ها اقامت دارد! اما لذتي كه به آن اشاره مي كرد چيز ديگري بود. هادي آن چنان غرق در معنويات نجف شده بود كه نمي توانست چند روز زندگي در تهران را تحمل كند. در مدتي كه تهران بود در مسجد و پايگاه بسيج حضور مي يافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتي نميكرد! يك بار پرسيدم از چيزي ناراحتي!؟ چرا اينقدر گرفته اي؟ گفت: خيلي از وضعيت حجاب خانم ها توي تهران ناراحتم. وقتي آدم توي كوچه راه ميره، نمي تونه سرش رو بالا بگيره. بعد گفت: يه نگاه حرام آدم رو خيلي عقب مي اندازه. اما در نجف اين مسائل نيست. شرايط براي زندگي معنوي خيلي مهياست. هادي را كه مي ديدم، ياد بسيجي هاي دوران جنگ مي افتادم. آنها هم وقتي از جبهه بر مي گشتند، علاقه اي به ماندن در شهر نداشتند. مي خواستند دوباره به جبهه برگردند. البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نيست! خوب به ياد دارم از زماني که هادي در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خيلي دقت مي كرد. شروع كرده بود برخي رياضت هاي شرعي را انجام مي داد. مراقب بود كه كارهاي مكروه نيز انجام ندهد. وقتي در نجف ساکن بود، بيشتر شب هاي جمعه با ما تماس مي گرفت. اما در ماه هاي آخر خيلي تماسش را کم کرد. عقيده ي من اين است که ايشان مي خواست خود را از تعلقات دنيا جدا کند. شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. مي خواست دلبستگي به دنيا نداشته باشد. مي گفت شماره را عوض کردم که رفقا تماس نگيرند. مي خواهم از حال و هواي اينجا خارج نشوم. خواهرش مي گفت: هادي براي اينكه ما ناراحت نشويم هيچ وقت نمي گفت در نجف سختي کشيده، هميشه طوري براي ما از اوضاعش تعريف مي کرد که انگار هيچ مشکلي ندارد. فقط از لذت حضور در نجف و معنويات آنجا مي گفت. آرزو مي كرد كه روزي همه با هم به نجف برويم. يک بار در خانه از ما پرسيد: چطور بايد ماکاروني درست کنم؟ ما هم يادش داديم. طوري به ما نشان داد که آنجا خيلي راحت است، فقط مانده كه براي دوستان طلبه اش ماكاروني درست كند. شرايطش را به گونه اي توضيح مي داد که خيال ما راحت باشد. هميشه اوضاع درس خواندن و طلبگي اش را در نجف آرام توصيف مي کرد. وقتي به تهران مي آمد، آن قدر دلش براي نجف تنگ مي شد و براي بازگشت لحظه شماري مي کرد كه تعجب مي كرديم. فکر هم نمي کرديم آنجا شرايط سختي داشته باشد. هادي آن قدر زندگي در نجف را دوست داشت كه مي گفت: بياييد همه برويم آنجا زندگي کنيم. آنجا به آدم آرامش واقعي مي دهد. مي گفت قلب آدم در نجف يک جور ديگر مي شود. بعضي وقت ها زنگ مي زد مي گفت حرم هستم، گوشي را نگه مي داشت تا به حضرت علي (علیه اسلام) سلام بدهيم. او طوري با ما حرف مي زد که دلواپسي هاي ما برطرف و خيالمان آسوده مي شد. اصلاً فکر نمي کرديم شرايط هادي به گونه اي باشد كه سختي بكشد. فکر مي کردم هادي چند سال ديگر مي آيد ايران و ما با يک طلبه با لباس روحانيت مواجه مي شويم، با همان محاسن و لبخند هميشگي اشツ ‌‌···------------------···•♥️•···------------------··· 𝗝𝗼𝗶𝗻↴ ♥️⃟📚@yavaranegomnam_315 نشرخوبیهاصدقه‌جاریه🌿:)
: به کاری مشغول باش که از آن پرسیده خواهی شد... 💌💝 [🌙@yavaranegomnam_315]
رفقآ ادمین تبادل میخوایم فقط فعال باشن تب شبانه تب ساعتی تب ویو پیوی☑️ جورشد😌 @mahdi_n_315
-شهیدحسین‌معزغلامی ➰قبل از شوخی! نیت تقرب کن و تو دلت بگو : دل یه مومن شاد میکنم قربه الی الله🌱😉 این شوخیاتم میشه عبادت...!✔️ [🌙@yavaranegomnam_315]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•یٰاوَراݩِ‌گُمنٰامِْ‌إمٰاݦ‌زَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
┅┄「پسرک‌فلافل‌فروش」┅┄ #Part_13 #پسرک_فلافل_فروش ساکن نجف مي گفت: آدمي كه ساكن نجف شده نمي تواند ج
┅┄「پسرک‌فلافل‌فروش」┅┄ اهانت به رهبر از زماني كه به عراق رفت و در نجف ساكن شد، نگرش خاصي به موضوع ولايت فقيه پيدا كرد. به ما كه در تهران بوديم مي گفت: شما مانند يك ماهي كه قدر آب را نمي داند، قدر ولايت فقيه را نمي دانيد. مشكل كار در اينجا نبود بحث ولایت فقیه است. لذا آمريكا بر گُرده ي اين مردم سوار است و هر طور مي خواهد عمل مي كند. خوب يادم هست كه ارادت هادي به ولي فقيه بسيار بيشتر از قبل شده بود. هر بار كه مي آمد، پوسترهاي مقام معظم رهبري را تهيه مي كرد و با خودش به نجف مي برد. در اتاق شخصي او هم دو تصوير بزرگ روي ديوار بود. تصوير مقام معظم رهبري و در زير آن پوستر شهيد ابراهيم هادي. هادي در آخرين سفري كه به تهران داشت ماجراي عجيبي را تعريف كرد. او به نفوذ برخي از عمامه هاي انگليسي و افراد ساده لوحي كه از دشمنان اسلام پول مي گيرند تا تفرقه ايجاد كنند اشاره كرد و ادامه داد: مدتي قبل شخصي مي آمد نجف و به جاي ارشاد طلبه ها و... تنها كارش اين شده بود كه به مقام معظم رهبري اهانت کند! او انگار وظيفه داشت تا همه ي مشكلات امت اسلامي را به گردن ايشان بيندازد. من يکي دو بار تحمل کردم و چيزي نگفتم. بعد هم به جهت امر به معروف چند كلامي با ايشان صحبت كردم و او را توجيه كردم، اما انگار اين آقا نمي خواست چيزي بشنود! فقط همان جملاتي كه اربابانش براي او ديكته كرده بودند تكرار مي كرد! من درباره ي خيانت هاي آمريكا و انگليس، به خصوص در عراق براي او سند آوردم اما او قبول نمي كرد! روز بعد و بار ديگر اين آقا شروع به صحبت كرد. دوباره مشغول اهانت شد، نمي دانستم چه كنم. گفتم حالا ديگر وظيفه ي من اين است كه با اين آقا برخورد كنم، چون او ذهن طلبه ها را نسبت به حضرت آقا خراب مي كند. استخاره کردم با اين نيت كه مي خواهم اين آقا را خوب بزنم، آيا خوب است يا نه؟ خيلي خوب آمد. وقتي که مثل هميشه شروع كرد به حضرت آقا اهانت کند، از جا بلند شدم و ... حسابي او را زدم. طوري با او برخورد کردم که ديگر پيدايش نشد. از آن جايي که من هيچ گاه با هيچ کس بحثي نداشتم و هميشه با طلبه ها مشغول درس بودم وسرم به کار خودم بود. بعد از اين اتفاق، اين موضوع براي همه عجيب به نظر آمد. هر کس من را مي ديد مي گفت: شيخ هادي ما شما را تا به حال اينگونه نديده بوديم. شما که اصلاً اهل دعوا و درگيري نيستي؟ چه شد که اينقدر عصباني شدي؟ مگر چه اهانتي به شما کرده بود؟ من هم براي آنها از بحث تفرقه و كارهايي كه برخي عالم نماها براي ضربه زدن به اسلام استفاده مي كنند گفتم. براي آنها شرح دادم كه چندين شبكه ي ماهواره اي وابسته به يك عالم در كشور انگليس فعال است و تنها كاري كه مي كند ايجاد وهن نسبت به شيعه و تفرقه بين فرقه هاي اسلامي است. ‌‌···------------------···•♥️•···------------------··· 𝗝𝗼𝗶𝗻↴ ♥️⃟📚@yavaranegomnam_315 نشرخوبیهاصدقه‌جاریه🌿