#خاطراتکوتاهازشهیدابراهیمهمت!
آخر آذرماه بود.
با ابراهیم برگشتیم تهران...
در عین خستگی خیلی خوشحال بود!❤️
می گفت: هیچ شهیدی یا مجروحی در منطقه دشمن نبود، هرچه بود آوردیم. بعد گفت: امشب چقدر چشم های منتظر را خوشحال کردیم، مادر هرکدام از این شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش برای ما هم هست!...
من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خودت دعا می کنی که گمنام باشی!؟!!؟
منتظر این سوال نبود...
لحظه ای سکوت کرد و گفت:
من مادرم رو آماده کردم!✋
گفتم منتظر من نباشه، حتی گفتم دعا کنه که گمنام شهید بشم! 💔🖇
راویان: علی صادقی، علی مقدم!
#شهیدانہ
@yavaranegomnam_315