eitaa logo
یاوران صاحب الزمان
628 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
8.9هزار ویدیو
56 فایل
این گروه بمنظور خودسازی در جهت تحقق ظهور حضرت مهدی سلام الله علیه و آمادگی سربازی در رکاب آقا و مولایمان تشکیل گردید . امید است توفیق دیدار آنحضرت حاصل شود . آمین یا رب العالمین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستگیری و اعترافات یکی از لیدرهای اغتشاشات و عامل ضرب و شتم مامور نیروی انتظامی در استان همدان توسط سازمان اطلاعات سپاه https://eitaa.com/yavaransahebzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینا الان دستشون به لباس زنان می‌رسه، اینجوری می‌کنند، دستشون به خود زنان برسه، کاری می‌کنند که داعش در سوریه کرد! به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @yavaransahebzaman
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت سیزدهم»» کمپ-اتاق 31 فرّخ دستمالی به بابک داد که در اون دستمال، چند تا چیز برای بخیه و پانسمان و چیزهای دیگر وجود داشت. بابک هم دقیقا مثل یک شاگرد مطیع و گوش به زنگ همراه فرخ بود. در اتاق 31 تعدادی از ایرانی هایی بودند که بچه همراشون نبود. در بین کل اتاق های آن کمپ، دو سه تا اتاق بیشتر وجود نداشت که از بچه خالی باشه و طفل معصومی اونجا نباشه. بقیه اتاق ها حداقل دو سه تا بچه در آنها بود که در وضعیت بدی هم به سر میبردند. فرخ رسید بالای سر یه نفر که هیکل بزرگی داشت اما تسلیم و بیچاره افتاده بود روی زمین و تکون نمیخورد. چند نفر نشسته بودند بالا سرش. فرخ تا رسید بهش گفت: برو کنار ببینم. برو گفتم. چشه؟ یه نفر گفت: نمیدونیم. فرخ با تندی گفت: نمیدونم که نشد حرف! مرد حسابی چی شد که این طوری افتاد؟ یه نفر دیگه گفت: مریضه فکر کنم. از اولش هم مریض بود و ضعف میکرد. یهو دیدیم مثل روزای دیگه ضعف کرد اما افتاد و دیگه پا نشد. فرخ گفت: خیلی خب. ببند ببینم چیکارمیتونم بکنم. پسر بپر زیر سرش بگیر و یه بالشتی چیزی بذار زیر سرش. بابک فورا یه بالشت کهنه و کثیف که یک گوشه افتاده بود برداشت و گذاشت زیر سرِ اون مرد. فرخ یه کم با اون مرد ور رفت. دکمه هاش باز کرد. قفسه سینشو ماساژ داد. بقیه هم جوری نگاش میکردند که انگار داره چیکار میکنه و چقدر چیز بلده! تا اینکه بعد از ده دقیقه یک ربع به هوش آمد. بسیار بی جان و بی رمق بود. ولی چون کسی نمیتوانست هیکل او را بلند کند، همان جا که افتاده بود ولش کرده بودند. فرخ پرسید: اسمت چیه؟ مرد با بی حالی جواب داد: کیا فرخ: خب چته؟ چرا یهو افتادی؟ کیا آروم درِ گوش فرخ گفت: اینا را بگو برن رد کارشون. فرخ به بابک گفت: پسر اینا را بپرون! چیو نگا میکنن؟ بابک هم همه را متفرق کرد و فقط موندند بابک و فرخ و کیا. فرخ گفت: خب عمو. بنال مینیم چته؟ کیا گفت: من سرطان خون دارم. دیگه خیلی امیدی به زنده موندنم نیست. فرخ با تعجب گفت: عجب! کی بهت گفت سرطان داری؟ کیا: دکترم گفت. لامصب وقتی گفت خیلی گرخیدم. فرخ: خب داداش تو که وضعیتت اینه، اینجا چه غلطی میکنی؟ کیا: بدهکارم. فرخ: شکل بدهکارا نیستی. بگو. چیز میزی بلند کردی؟ کیا: آره. ولی لقمه گنده ای بود و تو گلوم گیر کرد. فرخ: خیلی خب. به هر حال باید بری دکتر. من که دکتر نیستم. الان هم شانسی به هوش اومدی. بخاطر ماساژای منم نبود. یهو یه جا میذارتت زمینا. اینجوری خودتو در به در نکن. بابک با شنیدن این حرفها فهمید آدرس را درست اومده و به خوب کسی وصل شده. یکی دو ساعت بعد، بابک با تیبو کنارِ حمام های عمومی کمپ نشسته بودند و به دور از بقیه صحبت میکردند. تیبو با پوزخند به بابک گفت: عجب جونوری هستی تو! اینا را چطوری پیدا میکنی؟ بابک: نمک پرورده ایم تیبو خان! تیبو: باشه حالا بگو ببینم چقدر میشناسیش؟ بابک: نمیشناسمش خیلی. فقط میدونم که بزنه. دستشم کج بوده و هست. دقیقا چیزیه که میخوای. تیبو: نگفتی از کجا شناختیش؟ بابک: صف غذا شنیدم که داشت با دو سه نفر از شاه دوستی و این چیزا حرف میزد. تیبو: باشه. اسمش چیه؟ بابک: کیا. فقط ممکنه خیلی درست باهاتون راه نیادا. هیکلی و بی اعصابه. تیبو: تو با اونش کاری نداشته باش. اونش با من. دیگه؟ بابک: تیبو خان دیگه سلامتی. یه چیزی نمیدی بریم دو تا ساندویچ کوفت کنیم؟ سوپ اینجا که ته دلمم نمیگیره. چه برسه که سیرم کنه. تیبو دست کرد و از جیبش چند اسکناس درآورد و به بابک داد و رفت. بابک هم با خودش خنده ای کرد و اسکناس ها را گذاشت تو جیب و زد به چاک.
وضعیت بهداشتی در کمپ ها بسیار ضعیف و حتی رو به تعطیلی است. اغلب دستشویی ها یا در ندارد و یا لوله و آفتابه و آب و ... خلاصه وضعیت خوبی نیست. شاپور تا درِ دستشویی را باز کرد، دید نادر جلویش سبز شد. شاپور با دلهره گفت: چته بابا؟ ترسوندیم. نادر: میخوام بازم بازی کنیم. شاپور: نمیشد وقتی از مستراح اومدم بیرون بگی؟ نادر: سرِ 500 تا! شاپور با تعجب گفت: برو بابا. برو شر نشو. اینجا برای 200 تا آدم میکشن. اونوقت تو یه کاره اومدی میگی سرِ پونصد تا؟! نادر: فردا ظهر. بغل زمین بازی. این حرف را گفت و رفت. شاپور که مشخص بود با شنیدن کلمه 500 تا وسوسه شده، به پشت سرِ نادر زل زده بود تا اینکه نادر از جلوی چشماش کنار رفت. دقایقی بعد، آرزو که خیلی ناراحت بود، با چشم گریه با شاپور حرف میزد و میگفت: شاپور خواهش میکنم ولش کن. من از این آدم میترسم. شاپور که عین خیالش نبود و داشت کارتاشو مرتب میکرد جواب داد: ترس نداره که. وقتی فردا ازش بردم و هر شب برات ساندویچ با سس اضافه خریدم میفهمی که جلوی من موش هم نیست. چه برسه به آدم. آرزو: تو خیلی کله شق شدی. دیگه دوسم نداری. دیگه به حرفم گوش نمیدی. شاپور: اصلا اینجوری نیست. هر کاری میکنم برای راحتیمونه. بده؟ آرزو: شاپور به حرفم گوش بده. دست از این کارات بردار. ازت خواهش میکنم. شاپور با عصبانیت گفت: بسه دیگه! میخوام بخوابم. فردا روز مهمیه. روز پارو کردن پوله. آرزو ناامید شد و نشست به گریه کردن. حواسش نبود که سوزان از دور، از لای در، شاهد کشمکشش با شاپور بوده و فهمیده ماجرا از چه قراره. قردا ظهر شد. کنار زمین بازی، تیبو دراز کشیده بود و بابک داشت بدن و کمر تیبو را ماساژ میداد. همین طور که ماساژ میداد، باهاش حرف میزد و از دیگر افرادی حرف میزد که برای تیبو شناسایی کرده. تیبو: آفرین. این سه چهار تای آخری هم که دیروز و دیشب معرفی کردی خوب بود. اینا چرا اینجورین؟ ظاهرشون یه جوریه! بابک: نفرما تیبو خان! هر کدومشون شَرّی هستن واسه خودشون. تیبو: مریض پریض نباشن؟! بابک: خب حالا گیرم که باشن. مگه قراره چیکارشون کنین که نباید مریض باشن؟ تیبو: کلا گفتم. آخه یکیشون میخورد ایدزی پِدزی باشه. یکیشون میخورد معتاد و ایکس میکسی باشه. بابک: دیگه همینان. وگرنه آدم ورزشکار و خیلی سالم و درست درمون که بین این جماعت پیدا نمیشه. هر کدومشون یه جور گرفتارن. اینا که برات پیدا کردم، سالارِ این جماعتن. خودت که هستی اینجا و میبینی. تو همین حرفا بودند که یهو سر و صدا بلند شد و تعدادی رفتند گوشه زمین و جمع شدند. تیبو: بابک چه خبره اونجا؟ بابک: هیچی. دو تا اسکل کَل انداختند سرِ 500 هزار تومن! تیبو: پاسور؟ بابک: آره. پاسور. جمعیت جمع شدند و نادر و شاپور هم نشستند و قرار شد مسابقه را شروع کنند. اول بازی، شاپور متوجه شد که این نادر، نادر چند روز قبل نیست و مشکله ازش به همین راحتی عبور کنه. به خاطر همین خیلی تغلا کرد که مثلا بتونه یه جوری خودشو نجات بده اما اون نادر، نادر چند روز قبل نبود و با دست پر اومده بود و حرفه ای بازی میکرد. از طرفی هم آرزو داشت خودشو میخورد و کنار سوزان از کله شقی نامزدش گریه میکرد و سوزان هم بهش روحیه میداد و باهاش حرف میزد اما فایده ای نداشت و آرزو با تمام احساسش خطر و مشکل بزرگی که انتظارشون میکشید را درک میکرد. سوزان: فوقش میبازه. از چی اینجوری نگرانی؟ آرزو: از اینکه تمام زندگیمون، تمام هست ونیستمون میشد 400 هزار تومن، 100 هزار تومن هم از یکی قرض کرد تا پولش کامل بشه و بتونه تو این مسابقه شرکت کنه. ولی میدونم که میبازه. مدام صدای شور و سوت و هیاهوی مردم میومد و دو طرف را تشویق میکردند و همین اعصاب آرزو و سوزان را خرد و خردتر میکرد. تا این که یهو صدای بلندی اومد و همه هو کشیدند. از وسط اون همه سر و صدا عده ای شروع کردند و اسم «نادر» را بلند بلند تکرار کردند و به خاطر موفقیتش خوشحال بودند. وسط جمعیت، اما چهره بیچاره شدن و تکیده و شکست خورده شاپور به چشم میخورد که داره میلرزه و شاهد برداشتن کل 500 هزار تومانش توسط نادر هست. شاپور شکست خورد ... و همه دار و ندارش ازش گرفتند... و از تمام دنیا فقط یک «آرزو» برایش ماند... و خدا نکنه یکی بشه همه دار و ندارِ یه آدمِ قمارباز ... ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت چهاردهم»» یک هفته بعد- نهاد امنیتی مجید در زد و وقتی محمد اجازه داد وارد شد. مجید گفت: قربان یه سری اطلاعات درباره هاکان گیر آوردیم که بهتره خودتون ملاحظه بفرمایید. محمد: بشین. مجید: لطفا صفحه آقا سعید را باز کنید. الان یه چیزی براتون فرستاده. محمد صفحه سعید را باز کرد و گفت: خب! مجید: قربان این سه چهار تا از آخرین عکس هایش در دو سه روز اخیر هست. بچه های اون طرف، ردّ خونه اش را هم زدند. محمد: خوبه.خب! مجید: قانونی و عادی بیست سال قبل از ایران خارج شد و در دانشگاه ترکیه درس خوند. محمد: دانشجو ترکیه بوده؟ 20 سال پیش؟ مجید: بله. رشته آی تی. محمد: زن و بچه داره؟ مجید: بله. اتفاقا الان برای همین خدمت رسیدم. زن و بچه اش پنج سال پیش اومدن ایران و ممنوع الخروج شدند و دیگه اجازه برگشتن به ترکیه نداشتند. محمد: چرا؟ مگه کسی روی اینا کار کرده بوده؟ مجید: بله. هاکان هم فهمیده که نمیتونه قانونی کاری کنه. به خاطر همین چند بار تلاش کرده غیر قانونی خانواده اش را خارج کنه اما نتونسته. محمد: خب! الان فقط همینو داریم؟ مجید: ارتباطش با ایران آره. در همین حد هست. محمد: کجا آموزش دیده؟ با کیا کار میکنه؟ از کی جذب اونا شده؟ اینا چی؟ خبر نداریم؟ مجید با لبخند گفت: فعلا این چیزا رو داریم. اما چشم. پیگیری میکنیم. محمد: خیلی خب. بگذریم. خانوادش را دعوت کنید تا باهاشون صحبت کنیم. مجید: چشم. خودتون زحمتش میکشید؟ محمد: یکی از خواهرا باهاشو حرف بزنه. ضرورتی بر حضور من نیست. ببینیم مشکلشون چیه؟ و آیا آمادگی دارن برن ترکیه پیش هاکان؟ مجید با تعجب پرسید: ینی ممکنه جوابشون منفی باشه؟! محمد: کاری که بهت میگم بکن. ما که اونا را نمیشناسیم. بالاخره باید ببینیم مزه دهنشون چیه؟ اگه مشکل هاکان و زن و بچش با در کنار هم بودن حل میشه، بفرستیم پیش خودش. جمهوری اسلامی که اهل گروگانگیری نیست. مجید: چشم. ببخشید. محمد: همین امروز فردا به خواهرا بگو این کارو انجام بدن. خبرش تا فردا عصر بهم بده. اگه گیر و گور قانونی هم دارن، برو صحبت کن و اگه دیدی بازم خودم باید صحبت کنم خبرم بده. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 شاپور تو اتاق 13 دراز کشیده بود ولی معلوم بود بیداره و خودش را به خواب زده است تا کسی با او حرف نزند. آرزو هم پژمرده تر از همیشه کناری کز کرده بود. شاپور چرخید و وقتی دید کسی در اتاق نیست، رو به آرزو کرد و گفت: چرا نرفتی غذامونو بگیری بیاری؟ آرزو: غذای کسی را به کسی دیگه نمیدن. خودت باید بری بگیری. شاپور: چرا غذای خودتو نگرفتی بخوری؟ آرزو: من کوفت بخورم. از وقتی گفتم نرو اما رفتی و باختی، دیگه نمیتونم سرمو بلند کنم. هر کسی منو میبینه، بدنم میلرزه از ترس. شاپور: پاشو یه چیزی بگیر که از گشنگی نمیریم. آرزو: دیگه هیچی پول نداریم. صف جیره غذا هم کم کم تعطیل میشه. شاپور در حالی که زیر لب به خودش فحش میداد، پاشد یه پیراهن دیگه پوشید و رفت که یه چیزی از صف غذا بگیرد و بیاورد. وارد سالن غذاخوری شد. وقتی به پنجره توزیع غذا رسید، اسمش را گفت و خواست غذا بگیرد که با حرف تعجب آوری روبرو شد. مسئول توزیع غذا گفت: جیره تو و زنت تموم شده. شاپور با تعجب پرسید: ینی چی تموم شده؟ ما که نگرفتیم! مسئول توزیع با بی حوصلگی گفت: نمیدونم ... تا دو هفته رفتی تو بلک لیست. شاپور که دیگه داشت داغ میکرد گفت: بلک لیست دیگه چه کوفتیه؟ مسئول توزیع با عصبانیت جواب داد: همینه که هست. وقتی بدون هماهنگی معرکه میگری، غذای خودت و زنت قطع میکنن تا دیگه از این غلطا نکنی! مسئول توزیع این حرف را گفت و در را بست. وحشت تمام وجود شاپور را فرا گرفته بود. فکر این که نه پولی برایشان مانده و نه جیره غذایی دارند و حتی 100 هزار تومان بدهکارکسی هستند، عرق سردی به پیشانی اش نشاند. دید همه به خود مشغول هستند و هر کسی به اندک جیره غذاییش وابسته است و چیزی حتی در سطل زباله ها پیدا نمیشود تا شکم خودش و آرزو را سیر کند. فکری به ذهنش رسید!
تیبو و نادر در کنار نرده ها گفتگو میکردند. نادر به تیبو گفت: تیبو خان ممنونم. خیلی آقایی کردی که سفارش کردی جیره این بچه پررو را قطع کنن. تیبو: حساب میکنیم با هم. به وقتش. نادر: نوکرتم. تو لب تر کن. تیبو به پشت سرِ نادر چشم دوخت و گفت: این کیه داره میاد این طرف؟ نادر به پشت سرش نگاه کرد و وقتی شاپور رو دید گفت: این همون بچه پررو است. همون که زنش... شاپور به تیبو و نادر نزدیک شد. شاپور که لبش از عصبانیت میلرزید به نادر گفت: بازم هستی؟ نادر نگاه رندانه ای به تیبو کرد و بعدش به شاپور گفت: هستنی هستم اما تو که دیگه پول نداری! شاپور که به کل، عقلشو از دست داده بود صداشو بلندتر کرد و با همون لرزش و عصبانیت گفت: مگه حتما باید سرِ پول باشه حرومزاده؟ نادر با پوزخند گفت : ای جونم ... ای جونم ... پس سرِ چی باشه به نظرت؟ شاپور گفت: نمیدونم. اگه دو هفته غذا نخوریم میمیریم. نامزدم دیابت داره. باید غذاش به موقع باشه. نادر رو به تیبو کرد و چشمکی زد و گفت: تیبو خان! شما که بزرگ مایی نظرت چیه؟ اینا هیچی ندارن. سرِ چی شرط ببندیم؟ تیبو با حالت جدیت و مثلا ریش سفیدی گفت: منو قاطی این بچه بازیا نکنید. شاپور با حالتی که ازش بوی التماس میومد گفت: آقا اگه شما میتونین، یه کاری کنین! تیبو گفت: ببین جوون! همیشه جوری باید بجنگی که فکر کنی بعدش یا همه چیز یا هیچی! شاپور با تعجب پرسید: ینی چی آقا؟ تیبو: از دارِ دنیا چی مونده برات؟ شاپور برای لحظاتی به فکر رفت و چهره معصوم و تکیده آرزو را به ذهنش آورد. تیبو: اعتماد کن به حرفم. همون که کلِّ دار دنیاتو بیار وسط! بیار وسط تا غیرتی بازی کنی و روی این نادرِ بی ناموسو کم کنی! شاپور داشت روانی میشد. دستی به سر و صورتش کشید. عرق کرده بود. چهره و گریه های آرزو از جلوی چشمانش کنار نمیرفت. تیبو گفت: با منی یا نه؟ حواست کجاست؟ تو فقط در اون صورت میتونی یه کار درست و حسابی کنی. بالاخره یا برنده باش یا کلا نباش! نادر که تهِ چهره اش یک شیطنت و حرامزادگی خاصی برق میزد، از حرف تیبو کیف کرده بود اما نباید چیزی میگفت تا تیبو همه چیزو برایش ردیف کنه. تیبو وقتی سکوت و روان پریشی شاپورو دید گفت: پس شرط میذاریم سرِ دو هفته غذای کامل و گرم اگه بردی. اگرم باختی که ... دیگه ... آنها فکر همه چیز را کرده بودند. از فشار گرسنگی و ضعف و غش تا فکر حماقت شاپور! که ناگهان شاپور دهان باز کرد و گفت: همین حالا! تیبو رو به نادر کرد و گفت: تو هستی همین حالا؟ آمادگی داری؟ رفیقمون گرفتاره بنده خدا! نادر طاقچه بالا گذاشت و گفت: والا تیبو خان، یه کم خستم. از صبح تا حالا میچرخیدم. تیبو که داشت تلاش میکرد خنده اش رو مخفی کنه گفت: حالا قبول کن به خاطر سیبیل من. داداشمون و زنش گشنشونه. نادر گفت: چشم تیبو خان! شما بزرگ مایی! 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 آرزو داشت از پنجره بیرون را نگاه میکرد. میدید که باز هم شاپور خریت کرده و در حال قمار است. اما خبر نداشت قرار است چه بر سرش بیاید. آرام اشک میریخت و در دلش به حال شوهر نادان و احمقش زار میزد. دست گرمی بر شانه اش احساس کرد. وقتی برگشت، دید سوزان است. به آغوش او رفت و گریه خود را ادامه داد. سوزان همانطور که آرزو در آغوشش بود، با نفرت از پنجره به نادر و تیبو و شاپور چشم دوخته بود. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 نادر و شاپور در حال بازی بودند و تنها کسی که آنجا حاضر بود و داوری میکرد، تیبو بود. شاپور که از همان اول خودش را باخته بود، مرتب عرق میکرد و از گرسنگی چشمانش دودو میزد. که ناگهان، در یک چشم به هم زدن، شاپور به خود آمد و دید سه دور بازی کرده اند و هر سه دور را باخته و شکست سنگینی خورده است. به نفس نفس افتاد. نگاهی به پشت سرش انداخت ... به طرف پنجره اتاق 13 ... به زنش نگاه کرد. تیبو رو به نادر و با حالتی از طعنه و کثافت گفت: تبریک میگم رفیق. هوای زن داداشمون داشته باش. نادر با پوزخندی چندش آور گفت: کاریت نباشه. نمیذارم تو این دو هفته آب تو دلش تکون بخوره. شاپور که زبانش بند آمده بود، قیافه اش مثل جن زده ها شده بود و از اتفاقی که قرار است از آن شب به مدت دو هفته رخ بدهد، تمام تن و بدنش میلرزید. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
🔸️ برایم جالب است! در این بحبوحه غربالگری ، هنوز حجت بر گروهی از مسئولین حاکمیت ، متنفذین و کنشگران اجتماعی عالمان دین تمام نشده است؟! از حوزه های علمیه سکوت غمباری شنیده می شود! از بیوت مراجع تحیر راهبردی دیده می شود! در پیش است آماده باشید، بسیاری از کسانی که توقع دارید علمدار جریان باشند ، مشی غیر حسینی اتخاذ کرده و با توجیه ها و بهانه هایشان میخواهند خود را در گوشه ای امن مستقر کنند هیهات!!! در فتنه پیش رو مثل همه ما باید یک نقش انتخاب کنیم یا حسینی یا یزیدی؟ ساکتین فتنه . دسته سومی نخواهند بود! یا حسینی یا یریدی خوارج ظاهر الصلاح بودجه های فرهنگی بدجور شکم تان را گنده کرده . گریه های بعد از عاشورا دردی را دوا نخواهد کرد چه تان شده نای سخن گفتن ندارید ؟؟؟؟ پس منتظر گروه مختار ثقفی باشید
براستی چرا 👇👇 به سلبریتی های خود فروخته بی شرف به وطن فروشان منافق بی شرف به ماهواره پرستان مزدور بی شرف به قاتلان جان و مال مردم بی شرف به داعشجو های بی سواد بی شرف به مو پتی های میمون نمای بی شرف به اصلاح طلبان و حزب های باد بی شرف به رانت خوار ها و آغا زاده های بی شرف و ............ به بی شرف های بی شرف چرا نمی‌گویید بی شرف ؟؟ باید بیشرف بودن بی شرف ها را . با فرهنگ زبان فهم و شعوری که در خور شأن و فهم شان هست . شیر فهم شان کرد تا طعم واقعی بیشرفی را در خود احساس کنند مردم شریف و شهید پرور . سکوت در مقابل این بی شرف های بی وجود جایز نیست حرکتی ولایی و جهادی میخواهد ما باید سعی کنیم هر چه در شبکه های ماهواره ای تزریق میکنند برعکس آن عمل کنیم تا ماتحت آنها بسوزد . با توکل به یاری امام عصر با شجاعت تمام مقابله باید کرد ما که آماده شهادتیم ما را از چه می ترسانند ؟؟؟؟ چرا باید اجازه داد تعدادی بی شرف . صاحت مقدس جمهوری اسلامی ایران و شرف جامعه ما را نشانه بگیرند و هتک حرمت کنند ؟؟؟ پس نتیجتاً ؛ وقتی در مقابل بی شرف های . بی شرف قرار گرفتید به آنها بگویید بی شرف @yavaransahebzaman
بسمه تعالی بیانیه شماره یک جمعی از اعضای خانه سینما به اطلاع ملت شریف ایران می رسانیم ، بیانیه ای تحت عنوان خانه سینما منتشر شده است که ما اعضای خانه از نوشتن آن مطلع نبودیم تا انتشار عمومی متاسفانه بر خلاف ماده یک اساسنامه خانه سینما  سالهاست چند نفر عادت کرده اند به نام اعضاء خانه سینما بیانیه حزب سیاسی خودشان را بدهند. در حالیکه اساساسنامه تصریح دارد که خانه سینما موسسه ای است مستقل غیر سیاسی و،، که  ایجاد امنیت شغلی ،تامین اجتماعی و کمک به فعالیتهای فرهنگی، پژوهشی در زمینه تولید ،توزیع و نمایش ،،، بر عهده دارد ، پس خانه سینما باید به تک تک اعضای سرویس اقتصادی ، رفاهی و حتی کمک به مخدوش نشدن حیثیت اعضا کند ، مثلا نباید یکی از اعضا از نداشتن اجاره بها کنار خیابان زندگی کند و،،  نه اینکه عده ای به نام اعضاء خانه بیانیه حزبی صادر کنند در همین جا به اعضای هیئت مدیره خانه سینما با احترام عرض می کنیم ، اگر برخی دوستان از برخورد دستگاه قضایی با سینماگران که عضو سیاسی حزب آنها هستند. و تخلف رانندگی یا جرائم دیگر داشتند ناراحت شدند ، چرا اجازه می دهند به نام خانه سینما بیانیه داده شود ؟ خانه سینما متعلق به تک تک اعضاء است وبدیهی است هیئت مدیره  و نمایندگان صنوف هم برای همان کاری که در اساسنامه آمده وکالت دارند نه برای بیانیه دادن و کار سیاسی کردن همچنین متذکر می شود  هیچ کس حق ندارد بیانیه بنویسد و به اعضای خانه سینما زنگ بزند و با لحن تهدید امضا بگیرد. همه این موارد خلاف اساسنامه و حقوق شهروندی اعضاست.وبه لحاظ قانونی جرم محسوب میشود ما گروهی از اعضای خانه سینما اعتقاد به حاکمیت قانون و اجرای آن به طور مساوی در همه صنوف کشور داریم اعم از سینمایی و غیر سینمایی و برخورد قانونی با متخلفین را به رسمیت می شناسیم. و اما در مورد اعلام اعتصاب در سینما همه می دانند درجهان سندیکایی که  اعلام اعتصاب می کند باید نیمی از حقوق در زمان اعتصاب را به اعضاء پرداخت کند ، این در حالیست که ظاهراً در خانه سینما کسانی تهدید به اعتصاب کرده اند که سرمایه داران سینمای ایران هستند و از چند ماه بیکاری و عدم پرداخت اجاره و ... بی خبرند وقصد پرداخت حقوق متضررین از اعتصاب را هم ندارند ، پس لطفا ادای سندیکای چپ اروپایی را در نیاورید.،،                 با احترام    جمعی از اعضای صنوف خانه سینما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💠فیلم کامل صحبت‌های جواد خیابانی که بحث‌برانگیز شده بود / کلیپ تقطیع شده در ثانیه‌های پایانی این فیلم قرار دارد پی نوشت ؛ سواد رسانه ای مان را بالا ببریم تا دشمنان اتحاد و امنیت کشور مان نتوانند . از بیسوادی رسانه ای مردم ما سواستفاده کند برخی سست عنصر ها خودشان و وطن شان که مانند ناموس ملت است را به دشمن میفروشند واقعاً کسی ناموسش را می‌فروشد ؟؟؟؟ https://eitaa.com/yavaransahebzaman
🔸️ سند در کنار مردم بودن؛ علی کریمی و علی دایی👆 🤣😭 https://eitaa.com/yavaransahebzaman
✴️ اهمیت ✅ اولین آمر به معروف، ذات مقدس پروردگار است : إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (نحل ، ٩٠) ✅ وجود مقدس پیامبر معظم اسلام صلوات الله علیه، از برترین آمران به معروف و ناهيان از منکر است: یَأمُرُهُم بِالمَعروفِ وَ ینهاهُم عَنِ المُنکَر (اعراف ،١٥٧) ✅ ائمه علیهم السلام، بزرگترین آمران به معروف و ناهيان از منکر هستند. در زیارت می خوانیم: أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ ✅ مومنين و مومنات در هر نقطه ای از جهان اسلام، آمران به معروفند: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَٰئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (توبه، ٧١) ✅ از اصلی ترین وظایف حاکمیت، اقامه امر به معروف و نهی از منکر در جامعه است: الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ (حج، ٤١) به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ https://eitaa.com/yavaransahebzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مجری طنزپرداز معروف آمریکایی: چطور رسانه‌های غربی با اخبار دروغین و اقناع افکار عمومی مقدمات جنگ علیه یک کشور را ایجاد می‌کنند؛ اینترنشنال یک شبکه سعودی و دشمن ایران است! «جیمی دور» تحلیلگر و طنز پرداز آمریکایی در تحلیل پست توییتری خلاف واقع سعودی اینترنشنال درباره اعدام‌ها در ایران: "مایک پمپئو وزیر خارجه سابق آمریکا ، جاستین ترودو نخست‌وزیر کانادا، ایان برمر رئیس گروه اوراسیا، مصی علینژاد و میت رومنی سناتور آمریکایی خبرهای فیک منتشر کرده‌اند؛ "سعودی‌ها خواستند به ما بگویند که 227 نماینده مجلس ایران از قوه قضائیه خواسته‌اند که معترضین را اعدام کنند!!" از ماهیت جمع فیک پردازان دشمنی شان مشخص است . ✍ ای کاش جوانان بی بصیرت کف خیابان . سواد رسانه ای داشتند https://eitaa.com/yavaransahebzaman
سوال یکی از مخاطبان ؛ نمیدونم مسئولین چه برنامه ای دارن که ساکتند ، تاکی میخوان در رابطه با بی حجابی ها سکوت کنند ، ✍ پاسخ ؛ تا زمانیکه بی غیرتی عمومی جامعه که توسط شبکه های ماهواره ای تزریق میشود پایان یابد الان برخی ها فکر میکنند بی غیرتی فرهنگ شده شما چند تا مغازه دار می بینید که پلاکارد زده باشه ورود بی حجاب ممنوع الان توی جامعه تصور میکنند بی حجاب ها با کلاس و با فرهنگ هستند وقتی توی بانک توی ادارات توی جامعه وقتی یک شل حجاب زود تر از یک خانم محجبه پاسخ کارشو میگیره و قشنگ و تر و تمیز برایشان پاسخگو هستند . در حالیکه از روی بی میلی و بی توجهی به خانمهای محجبه پاسخگوی ارباب و رجوع هستند باید برخورد قاطع فرهنگی با این معضل اجتماعی . بیشتر در جامعه نهادینه شود . مردم باید غیرت ناموسی جامعه را مانند غیرت ناموسی خانواده خودشان محترم بدانند تا جامعه سالمی رقم بخورد و البته با غیرتانی هنوز هستند که دغدغه ایرانی امام زمانی را مطالبه گری میکنند . گلایه اصلی را در کوتاهی فرهنگی دولتمردان و بخصوص حوزویان منزوی مسکوت مانده در کنج خانه ها باید سوال کرد که از ترس پراندن عمامه شان ..... و نخبگان فرهنگی دانشگاهی باید سوال کرد بودجه های دریافتی فرهنگی کوفت تان شود ای دین معاشان کاسب 😡😡😡 و ناگفته نماند که عزیزانی هستند که تمام دغدغه زندگی شان مبارزه با تهاجم فرهنگی دشمنان اسلام است و در این جهاد تبیین خون دلها میخورند . ای کاش دغدغه‌های مقام معظم رهبری به عنوان یک دستورالعمل اجرایی به تمام نهادهای دولتی و خصوصی به عنوان یک ابلاغیه تفهیم شده و بر اجرای آن نظارت کافی حکم فرما شود
تصویر جالب از برگزاری نماز جماعت خارج از ورزشگاه احمد بن علی واقعاً دم شون گرم ➺ https://eitaa.com/yavaransahebzaman
🛑برخورد با وطن فروشان در ورزشگاه 🔹مسئولان قطری ورزشگاه بن‌علی، محل بازی ایران و ولز، با مزدورانی که پرچم شعار آشوبگران یا پرچم‌های دیگر غیر از پرچم جمهوری اسلامی را به دست دارند برخورد کرده و یا جمع می‌کنند ✅https://eitaa.com/yavaransahebzaman
♦️‌ دست خالی بی‌بی‌سی فارسی برای فضاسازی علیه تیم ملی 🔹‌ رسانه دولتی انگلیس که از ترس مواجهه با مردم ایران مجبور به عدم حضور در جام جهانی شد، با انتشار عکس‌های تکراری از عده انگشت‌شماری که هویت ایرانی آن‌ها با ابهام جدی مواجه است، تلاش بی‌نتیجه‌ای را برای نشان دادن شکاف میان هواداران تیم ملی در بازی مقابل ولز آغاز کرده است. فقط دو نفر رفتن توی استادیوم و دارن برای BBC خائن به اصطلاح مستند سازی میکنند . بیچاره های منزوی https://eitaa.com/yavaransahebzaman
❤️❤️ شیرینی غرور آفرین ایران گوارای وجودتان
❤️❤️ شیرینی غرور آفرین ایران گوارای وجودتان
جمله به یاد ماندنی گزارشگر فوتبال ایران و ولز: مُردیم تا بردیم 😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا