eitaa logo
نسیم طراوت 🍃
686 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
689 ویدیو
25 فایل
☫ ﷽ ☫ «أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» موسسه فرهنگی هنری نسیم طراوت بهشت ـ๛شکرگذاری🌸 ـ๛قوانین و خدمات دولتی به خوش جمعیت ها✨ ـ๛احساسـے ❤️ ـ๛رمان📔 بابچه ها زندگی قشنگ تره👶👶 @hasan_khani47 لینک دعوت : @yazahra_arak313
مشاهده در ایتا
دانلود
سوال بین مسکن ملی و زمین کدام پیشنهاد شماست؟ جواب زمین، چون رایگان است و فقط پول زیرساخت را می گیرند(۴فرزندی همین را هم نمی گیرند) اما مسکن ملی پول تمام شده مسکن را باید پرداخت کنید ولی تصمیم نهایی با خودتان باشد. ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
🌸🍃 _با خواندن این سوره ها د ر اول هر ماه قمری بلا را ازخود دور کنید 🌛 ماه محرم👈سوره الرحمن 🌛 ماه صفر 👈سوره الشوری 🌛 ماه ربیع الاول 👈سوره مجادله 🌛ماه ربیع الثانی👈سوره تبارک 🌛ماه جمادی الاول👈سوره مزمل 🌛ماه جمادی الثانی👈سوره النباء 🌛ماه رجب 👈سوره یاسین✅ 🌛ماه شعبان👈سوره صاد 🌛ماه رمضان 👈سوره محمد 🌛ماه شوال👈سوره الفتح 🌛ماه ذی القعده 👈سوره نساء 🌛ماه ذی الحجه👈سوره الحجر زمان خواندن هریک از سوره ها از زمان ديدن هلال ماه نو تا غروب روز اول ماه بحار الأنوار جلد ٣ صفحه ٨٠ ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
+و‌ما‌ ادریک‌ ما رجب! و ما ادریک ما رجب! ماه ورودی است! زیارت امام‌رضا -ع که مشرف میشوید، اول می‌رسید به بست. ارزش بست زیاد است، چون ورودی حرم است. رجب بست است.... شعبان صحن است، رمضان حرم است و شب‌قدر، ضریح است. آیت‌الله‌حائری‌شیرازی @yazahra_arak313
💠امام باقر بنیانگذار انقلاب فرهنگی و نهضت علمی شمرده می شود. 🔹امام محمد باقر (ع) در روز جمعه یا دوشنبه یا سه شنبه اول ماه رجب یا سوم ماه صفر سال 57 هجری یا به روایتی دیگر سال 56 هجری، در مدینه به دنیا آمد و در روز دوشنبه هفتم ذی حجه یا ربیع الاول و یا ربیع الاخر سال 114 هجری، در همان شهر بدرود حیات گفت. ولادت با سعادت خورشید علم، شکافنده معماهای وجود، حضرت امام محمد باقر علیه السلام مبارک✨🎉 ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«مٰا‌جَعَلَ‌اَللّٰهُ‌لِرَجُلٍ‌مِنْ‌قَلْبَيْنِ‌فِي‌جَوْفِهِ» ما یه بیشتر نداریم حواسمون‌باشه‌اونو‌به‌ڪی‌میدیم ؛ دلتون پر از خدا♥️ ••⚜•• @yazahra_arak313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داشتم خاطرات خانواده شهدای کرمانی از شهدا میخوندم دیدم افرادی که شهید شدن گلچین شدن و ترکش ها دقیقا به اهدافی که میخواستن خوردن و افراد خاص چیدن .... ما در بساطمون چی داریم....!!!!!؟؟؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاداش مادران باردار 💠 رسول اکرم(ص): زنی که حامله می‌شود در سایه لطف خداست و به عدد هر زایمانی که برایش پیش می‌آید پاداش آزاد کردن یک برده را دارد 🔻مَا مِنِ امْرَأَهٍ تَحْمِلُ مِنْ زَوْجِهَا وَلَداً إِلَّا کَانَتْ فِی ظِلِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّی یُصِیبَهَا طَلْقٌ یَکُونُ لَهَا بِکُلِّ طَلْقَهٍ عِتْقُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ 📚مستدرک الوسائل، ج ۱۵، ص ۱۵۶ @yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۱۵
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۱۶ مامان را توی یکی از دو اتاق خانه جا داد. دیگر از سر زهرا و شهیده نیفتاد... ایوب خیلی می کرد. وقتی می فهمید از این اتاق می خواهند بروند آن اتاق، را می بست و می گفت: _ "بیایید رد شوید نگاهتان نمی کنم." حالا غیر از آقا جون و مامان، رضا و زهرا و شهیده هم شیفته اش شده بودند و حتی او را از من بیشتر دوست داشتند. صدایش می کردند: "داداش ایوب" خواستم ساکتشان کنم که دیدم ایوب نشسته کنار دیوار و بچه ها دورش نشسته اند. ایوب می خواند: _ "یک حاجی بود، یک گربه داشت." بچه ها دست می زدند و از خنده ریسه می رفتند. و ایوب باز می خواند.. . . . کار مامان شده بود گوش تیز کردن،.. صدای بق بق یاکریم را که می شنید، بلند میشد و بی سر و صدا از روی پنجره پرشان میداد. وانتیها که می رسیدند سر کوچه، قبل از اینکه توی بلندگو هایشان داد بکشند: "آهن پاره، لوازم برقی...." مامان خودش را به آنها می رساند می گفت: _مریض داریم و آنها را چند کوچه بالاتر می فرستاد. برای بچه های محله هم گذاشته بود. همیشه توی کوچه بود. وقتی مامان دستمالی را از پنجره آویزان می کرد، بچه ها حال ایوب است و می توانند سر و صدا کنند. را که برمی داشت، یعنی ایوب خوابیده یا حالش خوب نیست ادامه دارد... ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯
نسیم طراوت 🍃
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۱۶
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۱۷ یک بار ایوب داد و بیداد راه انداخته بود، زهرا و شهیده ایستاده بودند و با نگرانی نگاهش می کردند. ایوب داد زد: _ "هرچه میگویم نمی فهمند، بابا جان، دشمن آمده." به مگسی که دور اتاق می چرخید اشاره کرد. _آخر من به تو چه بگویم؟؟ لا مذهب چرا کلاه سرت نیست؟ اگر تیر بخوری و طوریت بشود، حقت است. دستشان را گرفتم و بردم بیرون. توی کمدمان خرت و پرت زیاد داشتیم، کلاه هم پیدا میشد. دادم که سرشان بگذارند. روبرویش نشستیم تا آرام شد. توی همین چند ماه تمام های ایوب خودش را نشان داده بود.... حالا می شد پشت این نسبتا سالم را فهمید. جایی از بدنش نبود که سالم باشد. حتی قفل می کرد؛ همان وقتی که موج گرفتش، وقتی که بیمارستان بوده با نی به او آب و غذا می دادند. بعد از مدتی از خدمه بیمارستان خواسته بودند که با زور فک ها را باز کنند، فک از جایش درمیرود. حالا بی دلیل و ناگهان فکش قفل می شد. حتی، وسط مهمانی، وقتی قاشق توی دهانش بود،... دو طرف صورتش را می گرفتم. دستم را می گذاشتم روی برآمدگی روی استخوان فک و ماساژ می دادم. فک ها آرام آرام از هم باز می شدند و توی دهانش معلوم میشد. بعضی مهمان ها میکردند و بعضی می زدند و سرشان را تکان می دادند. می توانستم صدای "آخی" گفتن بعضی ها را به راحتی بشنوم. باید میشد. دندان های عقب ایوب را کشیدند؛ همه بودند. سر یکی از استخوان های فک را هم تراشیدند. دکتر قبل از عمل گفته بود که این جراحی حتما عوارض هم دارد. و همینطور بود. بعد از عمل ابروی راستش حالت افتادگی پیدا کرد. ایوب چند بار جراحی شد تا به حالت عادی برگردد، ولی نشد. را برداشتند و ابرو را ثابت کردند... وقتی می خندید یا اخم می کرد..، ابرویش تکان نمی خورد و پوستش چروک نمی شد ادامه دارد... ─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─ ╭┅────-----────┅╮ 💠@yazahra_arak313 ╰┅────-----────┅╯