eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.3هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
•💔🕊• . آخدا...؛ من‌ا‌ز‌مردھ‌بودنِ‌خودم🖤 خستہ‌شدم...😔 زندھ‌ڪن‌مرا... :) ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
.. 🍓💫 تحمل کن وقتی که موفق شدی یه داستان فوق العاده برای گفتن داری🌿🥝👒 🌱🙂]•• ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
📝💔 سخنان مقام معظم رهبرے را گوش دهید، قلب شما را بیدار مـےڪند و راه درست را نشانتان مےدهد. ❤ ️ ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
هیئت میریم .. خفن ..😎 یا تسبیح📿 داریم یا عقیق و دُر .. عکس داریم تو راهیان نور عکس "بین الحرمین" نزدیک اربعین حسرت .. و... کلی نشونه که باعث شده به خودمون میگیم 💥ولی حاجی یه نگاه بنداز ببین داری⇲ که حال کنه که تو سربازشی ...⁉️⁉️⁉️ ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
✨﷽✨ گـــاهی چــه راحـت غیبت میکنیـم! چــه راحـت دروغ میگویـیم! راحـت با پدر و مادر تنــدی میکنیـم! در خیابان که راه میرویـم چـه راحـت این طـرف و آن طـرف را نگاه میکنیــم و کنترل نگاه را به فراموشی میسپاریـم! چه راحــت از نامحرم دلبری میکنیم... چـه راحـت تنبلی میکنیـم.... چه راحت بیخیال میشویـم و چه بی هدف زندگی میکنیم.... گـاهی چـه راحت از شهدا فاصله میگیریم... چه راحت دل مولا را میشکنیـم... چه راحت خداحافظ حسین میگوییم... گــاهی طــوری غــرق زندگی و روز مرگی میشویـم که فرامـوش میکنیم کجا بودیـم و کجا هسـتیم... کـه بودیم و چه شدیم... از غفلت😔😔 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
🌱 . . 🌻 تـو اِی آفــتـابِ حَـقــیــقَـت ظُــهــور کُـــن ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
عشق یعنی یک خمینی سادگی عشق یعنی با علی دلدادگی عشق یعنی لافتی الا علی عشق یعنی رهبرم سید علی ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
#تولـدت‌مبارڪ‌آسِدعلے😍‌🎉 ... سہـم‌شما‌پنج‌صلوات‌به‌نیابت‌ازامام‌عصـر'عج'براے‌سلامتی‌رهبر‌عزیز‌‌تر‌ازجانمون☺️❤️ #رزق‌معنوی🌿 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
آنچه خوبان همه دارند تو یک جا داری حضرت عشق...♡:) 😌🤞 😍 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
انتظار را از مادرم آموختم وقتیکه با تسبیحِ اشکهایش پای سجاده، صلوات نذرِ آمدنت میکرد... ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
💓 اگر دخترهل میدونستن، همشون امام زمان هستن شاید دیگه آتیش به وجود نمیزدن...! شاید عڪساشون رو از توی دست و پا جمع میڪردن!!! 🌱 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
💔🌱✨ .. . دلخـوشےیعنے: خدا‌با‌همـہ‌گناهـاو‌کاراے‌زشـتے‌كِ کَردیـم‌بازم‌مـیگہ‌بیـا‌پیـشِ خودِخـودَم:) *[إرجـِعے‌إلـے‌رَبَّـكِ]* ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
🍂 سه³ بار ذکر تسبیحات اربعه بگو🌱 سُبحانَ اللّه وَالْحَمدُاللهِ .... ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
رفیق خودتو آماده کن به زودی اتفاقی میوفته که شهدای دفاع مقدس و مدافع‌حرم آرزوی اینو دارن که کاش توی این اتفاق حضور داشتن♡:).. 🍃♥️🌙 #و.بسیار.نزدیک.است⚡️ ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
👌🌺نکته 🌺👌 ⛔ترک گناه به عشق مولا ⛔ 👌👌👌این روزا این جمله رو زیاد شنیدیم.. 🌺«من چون شمارو دوست دارم باهاتون دست نمی دم» ☑️چقدر خوبه صحنه وقتی صحنه گناهی هم که پیش می آد، یه لحظه یاد آقامون بیوفتیم و بگیم : 🌺 «مولا جان.... من چون شما رو دوست دارم گناه نمی کنم» 🌺 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
🌱🌼 💠دخترخانوم خوشگل ! 💠آقا پسر خوشتیپ ! 👌لطفا ڪنار آینہ اتاقت بنویس: طورے آرایش ڪن؛ لباس بپوش؛ و تیپ بزن ڪہ؛ "امام زمـــــان" نگاهت ڪنہ نہ مردم ... ترڪ_یڪ_گناه_به_نیت_فرج♥️ ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
•|پوستر|• بخشی از وصیت نامه شهید حسین هریری🌸🍃 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
•|پوستر|• بخشی از وصیت نامه شهید حسین هریری🌸🍃 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
✨حضرت زهرا(س) : خدایا مرا در راهی خرج کن که مرا برای آن آفریدی... «اللَّهُمَّ وَ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ» 📚مهج الدعوات1:139 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
music will only hide your pain but qur'an will heal your pain موسیقۍفَقط‌دردشُماروپِنھوݩ‌مێڪنه اَماقُرآن‌دردشُماروبھبودمۍبخشه!^^🌱 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
😍 _کمیل آروم باش عصبانیت برا زخمت خوب نیست ــ چطور عصبانی نشم،دایی من گفتم که نمیخوام پای سمانه وسط کشیده بشه بعد تو بهش زنگ زدی بیاد اینجا ـ نمیتونستم تنهات بزارم از اینورم باید میرفتم ــ زنگ میزدی به امیرعلی یا به هر کس دیگه ای جز سمانه سمانه عصبی به در خیره ماند،نمی دانست چرا کمیل نمی خواست او اینجا باشد الان دلیل اخم های گهگاهش را به محمد دانست. صدای تحلیل رفته کمیل و حرف هایش آنچنان شوکی به سمانه وارد کرد که حتی نفس کشیدن را برای چند لحظه فراموش کرد. ـــ وقتی اومدید و گفتید به خاطر انتقام از من ،سمانه رو وارد این بازی کردند،از خودم متنفر شدم،بعدش هم گفتید به خاطر اینکه مواظب سمانه باشم تا آسیبی بهش نزنن و از قضیه دور بمونه بهاش ازدواج کنم،الان اوردینش اینجا،اینجایی که ممکنه لو رفته باشه سمانه از شوک حرف کمیل قدمی عقب رفت که با گلدان برخورد کرد و ا افتادنش صدای بدی ایجاد شد،در با شتاب باز شد،و تصویر محمد وکمیل که روی تخت نشسته بود و با نگرانی به سمانه خیره شده بود ،نمایان شد. سمانه با چشمان اشکی به کمیل خیره شده بود،و آرام زمزمه کرد: ــ تو، تو ، به خاطر مواظبت ،با من،ازدواج کردی کمیل با درد از جایش بلند شود و گفت: ــ سمانه اشتباه برداشت کردی،بزار برات توضیح بدم اما سمانه سریع چادر و کیفش را برداشت و به ست در دوید،صدای فریاد کمیل را شنید که میخواست صبر کند و این موقع شب بیرون نرود ،اما اهمیتی نداد،و با سرعت از پله ها پایین رفت و آخرین صداها،فریاد کمیل بود که از محمد می خواست به دنبال او برود محمد سریع به اتاق برگشت و با دیدن کمیل که با سختی و درد در حال پوشیدن پیراهنش است،به سمتش رفت و گفت: ــ داری چیکار میکنی؟ ــ دایی چرا برگشتی؟برو دنبال سمانه ــ بهش نرسیدم،بعدشم نمیشد تورو تنها بزارم کمیل به سمت در رفت که محمد بازویش را گرفت: ــ کجا داری میری با این زخمت ــ حال من خوبه دایی ــ کمیل بشین استراحت کن خودم میرم کمیل کالفه گفت: ــ دایی من نگران سمانه ام ،اون الان بد برداشت کرده باید بهش بفهمونم قضیه چیه ــ باشه خودم میرم دنبالش ــ یا میزارید بیام بهاتون،یا بدون شما میرم **** کمیل عصبی گوشی را کنار دنده پرت کرد و زیر لب لعنتی گفت. محمد فرمون را چرخاند و نگران نگاهش کرد. ــ آروم باش اینجوری که نمیشه ــ چطور آروم باشم ساعت۱۲شبه ،تنها رفت بیرون از کجا مطمئنید اون عوضیا همون اطراف نبودن محمد خودش هم نگران بود ولی نمی خواست جلوی کمیل چیزی بگوید ،سریع شماره خواهرش را گرفت. ــ الو سالم فرحناز جان،خوبی؟محمود خوبه؟ ــ...... ــ سلامت باشی ،سلام میرسونن ،میگم سمانه هستش؟هرچقدر زنگ میزنم گوشی اش در دسترس نیست
😍 کمیل زیر لب آرام ذکر میگفت و منتظر خبر خوشی از محمد بود. ــ...... ــ آها خیلی ممنون اجی،پس برگشت بهش بگو بهم زنگ بزنه ــ..... ــ یا علی ،خداحافظ تماس را قطع کرد و نگاه ناراحتش را به کمیل دوخت ،صدای کمیل که از عصبانیت و نگرانی میلرزید در اتاقک ماشین پیچید. ــ حتما اتفاقی براش اتفاقی افتاده ،باید به بچه های گشت خبر بدم ــ آروم باش کمیل،سمانه بچه نیست،حتما یکم دیگه میره خونه ــ پس چرا گوشیشو جواب نمیده؟ ــ الان هم عصبیه هم ناراحت،حرفایی که شنید کم چیزی نیستند ــ اما من منظورم اونی که فکر میکنه نبود ــ میدونم اما اون الان اینطوری برداشت کرده ساعت یک بامداد بود و کمیل و محمد همچنان در خیابان ها میچرخیدند. محمد نگران کمیل بود،زخمش کمی خونریزی کرده بود اما حاضر نبود که برود و پانسمانش را عوض کند. کمیل خم شد و سرش را بین دستانش گرفت و محکم فشرد،تا شایدکمی از سر دردش کم شود. ــ دایی زنگ بزن به خاله ببین سمانه نیومده ؟ ــ نمیخوام نگران بشن ــ دایی اگه سمانه تا الان نیومده حتما به من زنگ میزدن چون سمانه بهشون گفته که با منه،مگه خاله اینو بهتون نگفت؟ محمد سریع شماره خواهرش را گرفت،که بعد از چند تا بوق آزاد صداب خوابالود فرحناز خانم در گوشی پیچید ــ الو ــ سالم ،ببخشید بیدارت کردم فرحناز،سمانه برگشت؟ ــ آره داداش بعد اینکه زنگ زدی به ربع ساعت اومد،من بهش گفتم زنگ بزنه،زنگ نزد؟ محمد نفس راحتی کشید و دستش را روی شانه ی کمیل گذاشت و فشرد: ــ اشکال نداره شاید خسته بود ــ اره وقتی اومد چشماش سرخ بودند از گریه،فک کنم با کمیل بحثش شده بود ــ خب پس، فردا بهاش حرف میزنم،شب بخیر محمد سریع خداحافظی کرد و روبه کمیل گفت: ــ درست حدس زدی،خونه است ــ خدایا شکرت با ناراحتی گفت: ــ خاله نگفت حالش چطوره؟ محمد نمی خواست به او دروغ بگوید برای همین حقیقت را گفت: ــ گفت حالش خوب نبود،چشماش از گریه سرخ بودند،حدس میزنن که با تو بحثش شده ــ نباید سمانه رو وارد این بازی می کردم نباید این کارو میکردم و مشتی بر زانویش نشاند. *** ــ خسته نباشید سمانه بی حوصله وسایلش را جمع کرد و از کالس بیرون رفت،نگاهی به ساعت انداخت،ساعت۱۱ صبح بود،و کالس بعدیش نیم ساعت دیگه شروع می شد،حوصله صحبت های استاد را نداشت ،با این ذهن درگیر هم نمی توانست چیزی یاد بگیرد،کیف را روی شانه اش درست کرد و از دانشگاه خارج شد. چشمانش درد میکردند،گریه های دیشب اثرات خودشون را کم کم داشتن نشان می دادند،احساس می کرد زخم عمیقی بر قلبش نشست،حرف های کمیل برایش خیلی سنگین بود. با صدای بوق بلند ماشین،سرش را بلند کرد،وسط جاده بود ،خودش هم نمی دونست کی به وسط جاده رسیده بود،خیره به ماشینی که به سمتش می امد بود پاهایش خشک شده بودند و نمی توانست از جایش تکان بخورد. باکشیدن بازویش از جاده کنار رفت و صدای ماشین با بوق کشیده و وحشتانکی در گوشش پیچید. سرش را بلند کردتا صاحب دست مردانه ای که محکم بازویش را گرفته ببینید. با دیدن شخص روبه رویش با عصبانیت گفت: ــ تو .. تو اینجا چیکار میکنی؟ کمیل با چشمان نگران و ترسیده اش به سمانه نگاه کرد و غرید: ــ حواست کجاست؟وسط جاده مگه جای قدم زدنه،اگه دیر میرسیدم میزد بهت ــ منت سر من نزار ،میخواستی نیای جلو میزاشتی ماشین زیرم میکرد از دستت راحت میشدم کمیل سعی کرد آرامش خود را حفظ کند ،آرام گفت: ــ سمانه جان میخوام بهات حرف بزنم سمانه عصبی بازویش را از دست کمیل کشید: ــ من با تو حرفی ندارم نگاهی به چشمان سرخ کمیل انداخت. کمیل غرید: ــ سمانه تمومش کن ــ منم دارم همینکارو میکنم
🌠☫﷽☫🌠 مانند اولین خاکریز است؛ که دشمن برای تصرف سرزمینی حتماً باید اول آن را بگیرد. -شهیدمطهری ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
‌🦋🌸🍃 : هرکس بیشتر کار کرد می‌شـود! حاج‌قاسـم خودش حاج‌قاسـم شده! یعنی هرکس رفت وارد میـدان شد؛ میـاندار شد کار بیشتـر کرد ، می‌شـود حاج‌قاسـم.. حاج قاسم شویم برای نائب امام زمان عج ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
‌: دخترخانماتوجہ‌ڪردین..☄🌸 همہ‌باهاش‌مشڪݪ دارن🤔⛓ همہ‌دربارش نظر میدن😶 اون‌سردنیـ🌍ـادارن‌واسش‌نقشہ‌میڪشن😕به‌اون‌سردنیـاآخہ‌چہ‌ربطےداره‌ڪہ‌ما چےمیپومیشیمـ.😒 واسہ‌ڪےۅ واسه‌چےۅچہ‌رنگےمیپوشیمـ😌👑 همہ‌وقتےتامیبینندتورویاسرشون‌رو میندازنپایین🥀 یابه‌احترامٺ‌بلندمیشنـ😌💙 وڪنارمیرن. اصن‌خداانگارےغرباݪ‌ڪرده.🙈 یہ‌سرےهاهنوزدارنش‌محڪم 🦋🔗 یہ‌سرےهام‌ولش‌ڪردن‌اصن.☹️💔 اون‌چیزےڪہ‌همہ‌دارن‌بہ‌خاطرشـ آتیشـ🔥میگیرن،همین‌یڪ‌چادر قواره‌مشڪے🏴💛توڪہ ‌دنیـ🌍ـابا‌بودنش،داره‌میلرزه.🌪 پس‌بهترنیس😀 ازخودمون‌این‌دُرّنایاب‌روجدانڪنیم..😻👑 .وافتخارڪنیم‌باهاش...😌💜 وجورےقدم‌برداریم‌ڪہ‌اقامون‌لذٺ‌ببره🌼🌱 میدونیدڪہ‌چادرمون‌‌ارثیہ‌مادرمون حضرت‌زهراستـ💚✨هرڪسےلیاقٺ داشتنشونداره🙃🎈 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
❣️ ‼️هیچ وقت نگو: محیط خرابه منم خراب شدم! همانگونه که هرچه هوا سردتر باشد🌨 لباست را بیشتر میکنی! پس هر چه جامعه فاسدتر شد تو لباسِ تقوایت را بیشتر کن.😇 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314