فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهکاری برای ترک گناهان🙂🕊:]*
#استادرائفیپور
۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#هدیہیمنبہامامزمانم(عج)
متولدینفروردین: دهصلوات
✨متولدیناردیبهشت:پنجسورهحمد
✨ متولدین خرداد:چهاردهصلوات
✨ متولدین تیر: سہسورهقدر
✨ متولدین مرداد: دهسورهتوحید
✨ متولدین شهریور:پنجصلواتودوسورهحمد
✨متولدینمهر:پنجسورهناس
✨متولدینآبان : یکآیهالکرسی
✨متولدینآذر : پنجسورهفلق
✨ متولدیندی:پنجسورهکافرون
✨ متولدینبهمن:پنجصلواتبا پنج سورهتوحید
✨ متولدین اسفند:ده صلوات و یک سوره حمد
نشردهیدهمخودت ثوابمیکنےوهمدیگران
ذخیرهبشهبرایآخرتتون
#دوستانانجامبدیدافراموشنشهمومن😍
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#انگیزشی
✨وقتے روزگارتورادرشرایط سختــ قرارداد
نگو چرامنـــ؟😡
بگو:نشونتـــ میدمــ😄
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_پنجاه_سوم
با صدای اذان که از مناره های مسجد محل به گوش میرسید ،از خواب بیدارشدم.
عجیب دلم خواب میخواست، بر شیطان لعنتی فرستادم و به سمت حیاط رفتم.
لب حوض نشستم ،تصویر ماه روی حوض افتاده بود با دست مشتی آب برداشتم و با لبخند به تصویر ماه که در برابر چشمانم مواج شده بود نگاه کردم،وضو گرفتم به داخل اتاق برگشتم .
چادرنمازم را به سرکردم و به نماز ایستادم.
لبریز از حس آرامش کمی قرآن خواندم و از خدا خواستم تا کیان از این سفر به سلامت برگردد.
جانمازم را جمع کردم و روی تخت دراز کشیدم و به امروز که قراربود به خانه اقای شمس بروم فکر کردم.
کم کم به خواب افتادم با صدای حرف زدن روهام با خانم جون از خواب بیدارشدم.
دستی به بلوز شلوار عروسکی ام کشیدم و از روی تخت بلند شدم و به انها ملحق شدم.
خانم جون مشغول چایی ریختن بود
روهام پشتش به من بود مشغول لقمه گرفتن.
تا دستش را به سمت دهانش برد از پشت سر لقمه را گرفتم و در دهان گذاشتم.
_به به عجب لقمه شیرینی بوددستت درد نکنه!.سلام بر داداش مهربونم .سلام خانجونم
_سلام بر آبجی کوچیکه.نوش جونت.
خانم جون لبخند زد
_سلام گلکم .بشین واست چایی بیارم
_چشم
روی صندلی مقابل روهام نشستم .نگاهی به صورتم کرد
_کوچولو چرا صورتتو نشستی میخوای باهم بریم من بشورم واست اره عمو
خندیدم
_اره عمو بغلم کن ببر صورتمو بشور
دستانم را از دو طرف بازکردم به نشانه بغل کردن.
روهام نمکدان را به سمتم پرت کرد و گفت
_ با این لباس خواب و موهای ژولیده الحق که شبیه بچه هایی، ولی کور خوندی که من ببرم صورتتو بشورم .خرس گنده پاشو ببینم اشتهامو کور کردی!!
برایش زبان درازی کردم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم.
دقایقی بعد به آشپزخانه برگشتم و دوباره نشستم.
روهام رو به خانم جون گفت
_دستت دردنکنه خانجون خیلی چسبید.با اجازه من برم شرکت .
_نوش جونت پسرم .برو به سلامت.
روهام دماغم رو کشید ،گونه ام رو بوسید و گفت
_خداحافظ آبجی خوشگله
_مراقب خودت باش عزیزم
_ای به چشم .شما هم همینطور
بعد صرف صبحانه به اتاقم رفتم تا برای رفتن به خونه پدری کیان آماده شوم.
استرس داشتم، با دقت به مانتوهایم نگاه کردم.ازبین مانتو های بلندم یک مانتو مشکی عبایی برداشتم که سرآستین هایش یک قسمت سفید داشت و کل آستین با مرواریدهای زیبا سنگ دوزی شده بود.
یک شلوار سفید و روسری بزرگ سفید برداشتم که
برای دیدار با خانواده کیان بسیار شیک و مناسب بود.
دلم میخواست به چشمانشان جذاب به نظر بیایم.
به ساعت گوشی نگاهی انداختم ،ساعت ده شده بود و من هنوز آماده نشده بودم.
با عجله لباس پوشیدم ،کمی آرایش کردم ،کیف و کفش مشکی ام را برداشتم و خانم جون را صدا زدم
_خانجونم آماده اید بریم؟؟
_آره عزیزم تو برو تو ماشین من الان میام عزیزم.
دقایقی بعد خانم جون سوار ماشین شد و گفت:
_عزیزم یه جا نگهدار ،گل بخریم
_چشم خانجون
جلو اولین گل فروشی تو مسیر ایستادم یک دسته گل با رز های رنگارنگ خریدم و دوباره به سمت خانه پدری کیان به راه افتادم
یک ساعت بعد ماشین را جلوی یک خانه ویلایی نگه داشتم .
گل را از صندلی عقب برداشتم و با خانم جون به سمت خانه رفتیم و زنگ آیفون را زدم.
&ادامه دارد...
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_پنجاه_چهارم
کمی نگذشت که صدای شاد زهرا به گوش رسید
_سلام بفرمایید داخل خیلی خوش اومدید
_سلام عزیزم
وارد حیاط شدیم ,به اطراف نگاه انداختم حیاطی بزرگ ،که پر از درختهای سربه فلک کشیده بود ،زیبایی منحصر به فردی داشت.
از جلو درب ورودی تا در ورودی عمارت بوته های گل رز و یاس خودنمایی میکرد .
یک قسمت از راهرو، دالان زیبایی توسط گل های یاس درست شده بود که باید از زیر آن رد میشدی و می رسیدی به حوض بزرگی وسط حیاط که لبه های آن پر بود از گل های شمعدانی در رنگ های مختلف و آبشار کوچکی که در وسط آن خودنمایی میکرد و بعد ازآن ،عمارت قدیمی ولی زیبایی قرارداشت که از دو طرف پله داشت تا وارد خانه شوی و دوطرف هر پله گلدانهای شمعدانی خود نمایی میکرد..
هرچه در توصیف آن خانه و زیبایی ها و آرامش آن بگویم کم است ،چرا که انجا بیشتر شبیه یک تکه از بهشت بود تا عمارت خانواده شمس.!!!
چنان غرق زیبایی های اطرافم شده بودم که حواسم به زهرا که به سمتم می آمد ،نبود .
با صدای زهرا چشم از زیبایی ها گرفتم و به او چشم دوختم
_سلام حاج خانم .خیلی خوش اومدید بفرمایید
_سلام دخترم خوبی عزیزم ؟ممنونم مزاحم شدیم
_این چه حرفیه شما مراحمید خیلی خیلی خوش اومدید.
گل ها را به سمت زهرا گرفتم و گفتم:
_سلام زهرا جون .خوبی ؟قابلت رو نداره
زهرا گل ها را گرفت :
_سلام عزیزم .خیلی خوش اومدی .چرا زحمت کشیدین .خودتون گلید
_ممنون عزیزم .ناقابله
_قربونت برم .بفرمایید داخل
با خانم جون و زهرا به سمت خونه رفتیم.
چندخانم روی تختی چوپی زیر درخت نشسته و مشغول پاک کردن سبزی بودند.
یکی دونفر هم گوشه ای دیگر کنار دیگ بزرگی که روی اجاق گاز بود ،ایستاده بودند.
زهرا رو به انهایی که سبزی پاک میکردند کردوگفت:
_معرفی میکنم دوستم روژان جون و مادر بزرگ مهربونشون .این خانمهای مهربون هم خاله های عزیزمن هستند.خاله زهرا خاله زهره خاله فاطمه
بعد از احوالپرسی، با زهرا به سمت دوخانم دیگر رفتیم ،که دوباره زهرا گفت :
_این دوخوشگل خانم عمه های من هستند .عمه فروغ و عمه مهدخت.
دست مرا گرفت و گفت:
_این خوشگل خانم هم دوست من و مهمون ویژه داداش کیانم ،روژان جون هستند و ایشون هم مادربزرگ روژان جون هستند.
وقتی زهرا مرا به عنوان مهمان ویژه کیان معرفی کرد، متوجه نگاه پر تمسخر فروغ خانم شدم و از خجالت لب گزیدم و به اجبار با عمه های زهرا احوالپرسی کردیم و به سمت داخل عمارت رفتیم .
پا روی پله اول گذاشته بودم که خاله ثریا از خانه خارج شد و گفت:
_به به ببین کی اومده .سلام حاج خانوم خیلی خوش اومدید
_سلام ثریا خانم خوبید .جای آقا کیان خالی نباشه .ببخشید که مزاحم شدیم
_سلامت باشید .این چه حرفیه .خدا میدونه چقدر خوش حال شدم تشریف آوردید.بفرمایید داخل.
خاله ثریا مرا به آغوش کشید و گفت:
_سلام دختر .خوبی عزیزم.خیلی خوش اومدی .ماشاءالله چقدر خوشگلی عزیزم .زهرا از صبح منتظر اومدنته .بیا داخل عزیزم.
همگی باهم به داخل خانه رفتیم.دکوراسیون داخلی ترکیبی از دکوراسیون کلاسیک و مدرن بود.
زیبایی انجا نشان دهنده خوش سلیقه بودن خاله ثریا بود.
زهرا ما را به سمت پذیرایی راهنمایی کرد و خودش به آشپزخانه رفت .
روی مبل کنار خانم جون نشستم .خاله ثریا روی مبل رو به رویی من نشست و گفت:
_روژان جون خوبی عزیزم .هنوز درست تموم نشده دخترم ؟
_ممنونم خاله جون ،نه هنوز یک سال دیگه مونده تا درسم تموم بشه
_به سلامتی عزیزم . اگه راحت نیستی میتونی بری تو اتاق زهرا لباستو عوض کنی ،تا موقع نهار هیچ مردی اجازه نداره بیاد خونه.راحت باش عزیزم
_ممنونم من راحتم
زهرا با لیوان های شربت به سمتمان آمد و بعد از تعارف کردن شربت کنارم نشست
خاله با خانم جون مشغول صحبت شد...
&ادامه دارد...
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_پنجاه_پنجم
زهرا دستم را گرفت و گفت :
_بیا بریم تو اتاقم کمی باهم صحبتای دخترونه کنیم .تا یک ساعت دیگه دخترای فامیل میان، وقت نمیشه صحبت کنیم
_باشه عزیزم بریم.
باهم از روی مبل بلند برخواستیم تا به اتاق زهرا برویم که خاله ثریا گفت:
_زهرا جان ببین بیرون کسی چیزی لازم نداره؟
_چشم مامان جون .
زهرا رو به من کرد و گفت:
_تا تو بری تو اتاقم، منم اومدم.طبقه بالا سمت چپ
_باشه برو
زهرا به حیاط رفت و من هم با آرامش پله ها را بالا رفتم .
سمت چپ دوتا اتاق قرارداشت ،نمیدانستم کدام اتاق زهراست .
در اتاق اول را باز کرده و وارد شدم.
چشمم افتاد به قاب عکس بزرگی از کیان که روبه روی در قرارداشت.
در اتاق بوی عطرهمیشگی او پیچیده بود و من با تمام وجود عطرش را نفس کشیدم تا روزهایی که دلتنگشم با یادآوری بوی عطرش به آرامش برسم .
به دور تا دور اتاقش نگاهی انداختم ،دکوراسیون اتاقش سفید و سیاه بود.
یک دیوار، کاملا مشکی بود .
با گچ سفید رویش شعری را خوشنویسی کرده بود هرچه دقت کردم نتوانستم شعر را بخوانم .
پایین نوشته هم امضا زده بود و نوشته بود کیان!
چشمم به دیوار مقابلش خورد سفید رنگ بود و روی آن پر بود از قاب عکس های کوچک و بزرگ خوشنویسی، زیر همه انها امضا و اسم کیان خودنمایی میکرد.
میخواستم به سمت پنجره اتاقش بروم تا به بیرون نگاهی بیاندازم که چشمم به یک برگه خوشنویسی افتاد که روی میزتحریرش قرارداشت.
بی اراده به سمتش رفتم و شعر را خواندم
ای در دل من میل و تمنا همه تو
وندر سـر من مایه سودا همه تو
هرچنـــــد به روزگار در مینگرم
امروز هـمه تویی و فردا همه تو
زیر شعر دوباره امضا زده بود و تاریخ و ساعت نوشته بود
وقتی به تاریخ و زمانش دقت کردم ،متوجه شدم این شعر را بعد آخرین دیدارمان نوشته است.از خوشی اینکه ممکن است مخاطب این شعر من باشم دلم بی قراری اش را آغاز کرد .
اشک روی گونه ام جاری شد .بیشتر از قبل دلتنگش شدم به قاب عکسش زل زدم و گفتم
_من دیگه تحمل این عشق یک طرفه رو ندارم کیان.کاش بودی تا همین الان بهت میگفتم که چقدر عاشقتم و دوریت داره منو به جنون میرسونه .کاش تو هم عاشقم بودی .کاش واقعا مخاطب این شعر من می بودم
_من عشق رو تو چشمای داداشم دیدم
با شنیدن صدای زهرا با ترس و دلهره به سمتش برگشتم.سریع اشکهایم را پاک کردم ،با خجالت و سربه زیر گفتم
_ببخشید حواسم نبود اومدی.
_بله میدونم حواستون پیش داداش بنده بود
گونه هایم سریع رنگ عوض کرد .
دلم میخواست از خجالت زمین دهان بازکند و مرا درخود فرو ببرد
آبرویم رفته بود و دست دلم برای زهرا بازشده بود.
زهرا خندید و گفت:
_حالا چرا انقدر رنگ به رنگ میشی دختر خوب.
_من..... راستش من.....
_نمیخواد عشقتو انکار کنی من خیلی وقته برق عشق رو علاوه بر چشم تو ،توی چشم کیان هم دیدم.تا قبل رفتنش امید داشتم که عشق تو باعث بشه که قید رفتن رو بزنه ولی نشد.
به سمت میز تحریر رفت و کاغذ خوشنویسی را برداشت ،درحالی که بغض کرده بود گفت:
_همیشه وقتی شعری رو مینوشت به من نشون میداد .اون روزی که این شعر رو مینوشت من تو اتاقش بودم .بهم گفت وسایلش رو بزارم تو ساکش و برای این سفر طولانی آماده اش کنم.
بهش گفتم
_داداشی نمیشه نری
خندیدوگفت
عزیزم چندبار در موردش حرف بزنیم.من نمیتونم از اعتقادم بگذرم
_از عشقت چی ؟از اون میتونی بگذری
انگار خشکش زده بود باور نمیکرد پیش من رسوا شده باشه.
دست از نوشتن برداشت و با چشمانی مبهوت به من نگاه میکرد.یکهو دست و پاش رو گم کرد و نگاهش از نگاهم فراری شد
&ادامه دارد...
12.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونم یه جمعه دیگه
برمیگردی با آقامون
تولیدی از گروه دختران تمدن ساز
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷
#شهید_فخری_زاده
#انتقام_سخت
#تولیدی
کاری از دوست عزیزمون خانم معزی فر☺️
۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
| حجابــ |
خودِ آزادی ستــ !
چرا ڪه تو
آزاد هستے تا انتخابــ
ڪنی دیگران چہ ببینند....!
#مطالعه
۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
⭐️ جملاتي كوچك، مفاهيمي بزرگ
💟آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا
آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید!
اگر احساس افسردگی دارید، درگير گذشته هستید.
اگر اضطراب دارید، درگير آینده!
و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر مي بريد.
پس در لحظه زندگی کنید...!
💟قدر لحظه ها را بدانيد!
زمانی می رسد که دیگر شما نمی توانید بگویید جبران می کنم.
💟یك نكته را هرگز فراموش نكنيد :
لطف مکرّر ، حق مسلّم مي گردد!
پس به اندازه لطف کنيد...
💟از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟
چون سعي مي كند با دروغ هاي پي در پي، شما را قانع كند!
💟غصّه هایتان را با قاف بنویسيد تا هرگز باورشان نکنيد!
انگار فقط قصّه است و بس...
💟هیچ بوسه ای جای زخم زبان را خوب نمی کند!
پس مراقب گفتارتان باشيد...
💟جاده زندگي نبايد صاف و هموار باشد
وگرنه خوابمان مي برد!
دست اندازها نعمت بزرگي هستند...
💟و نكته آخر :
هيچ وقت فراموش نكنيد كه :
" دنيا تكرار نمي شود . .
۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
باید فقط به خدا پیله کرد
زیرا فقط با او می توان
پروانه شد!!!
خدا بدون من هم خداست
اما من بدون او هیچ نیستم
۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#حکمت_9_نهج_البلاغه :
قال الامام علی علیه السلام:
" إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَى أَحَد أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ،
وَإِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ"
امام امیرالمومنین علی علیه السلام میفرمایند:
" هنگامی که دنیا به کسی روی بیاورد،نیکی های دیگران را به او عاریه میدهد وهنگامی که دنیا به کسی پشت کند،خوبی های خودش را نیز از او میگیرد"
📝شرح:
✅هنگامی که فرد،افراد یا جریانی در اموری مانند حکومت وسیاست،اموراجتماعی،اقتصادی،علم ومعنویت،سخنوری و..معروف ومشهور می شوند،بسیاری از کارهای خوبی را که قبلا دیگران انجام داده بودند،به آنها نسبت می دهند واین یک واقعیت است
😞اما وقتی ورق برگردد همه چیز برعکس میشود تا جایی که کارهای خوب وبزرگی که آنهاانجام داده باشند،به دیگران نسبت میدهند
واین وضعیت معلول چند علت است:
⚠️1_انسانهای چاپلوس،برای نزدیک شدن به ارکان قدرت و سیاست،به دروغ،خوبی هایی را برای افراد یا جریانات میتراشند و مردم هم کم کم باور میکنند اما وقتی خواسته آنها برآورده نشد قضیه برعکس میشود
⚠️2_روحیه قهرمان سازی پوشالی زیرا افرادی هستندکه تا می بینند کسی به جایگاهی رسید ومعروف شد از او یک قهرمان میسازند که به برخی از انگیزه های آنها اشاره میشود:
⚠️2-1_ایجادفضایی سنگین تا کسی نتواند فرد یا جریان محبوب آنها را نقد کند وفرد،افراد یا جریان مورد نظر همیشه در اوج قله وقهرمان باقی بماند
⚠️2-2_عدم تعادل در رفتار یعنی افرادی،روحیه افراطی دارندوبعد از یک دوره افراط،در وادی تفریط می افتند
⚠️2-3_عشق ومحبت بیش از حد که باعث میشود،عیوب افراد را نبیند وبرعکس خوبی های دیگران هم به پای او بنویسد
⚠️2-4عده ای هم خود را اجیر کرده و مواجب بگیر هستند تا تاریخ را جعل کنند و وارونه جلوه دهند و..
#ارسالی
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوش کنید حال دل خیلیامونه🌸
۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
محبتت را❣
اگر جایگاهے برایش نیافتے ،
نثار مڪن...💔🍃
🌱امام علے؏🌱
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
ما باید...!!
جوانان و ڪودڪان را 👨🎓👩🎓
بہ ڪتابخوانے عادت دهیم،📖📚
ڪہ ایـن تـا آخـر عمـر
همـراهشان خـواهـد بـود.•°🌧
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
°•شهادت فقط در جبهه ها نیست ...
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
همیشه آدما رو یاد خدا بنداز
كه این یادآورۍ به نفع مومن
هاسٺ... 🌱
وذَکِّرفَاِنَّالذکرۍتَنفَعُالمُومنین
📖 سوره ذاریات ـــ #آیه ۵۵
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روزشمار شهادت سردار دلها
۲۱# روزمانده تا آسمانی شدنش🌷🌷
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
•🍃🌻•
#فانتزیجات💞
من خودم اینارو میبینم حال و هوام عوض میشه 😉👆🏼 گفتم شمارم تو این حال خوب شریک کنم 🌱💛
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#یادمان
#یادمان_شلمچه
🌸 قطعهای از بهشت...
🍃 شلمچه
#سرزمین_عشق🧡
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
•💗☁️💗•
﹝خوشبخٺآنھ خـدآ
خیلۍبزࢪگٺࢪازدݪوآپسۍها؎
مآهسٺ🌿🌧﹞
-آࢪومتکـࢪاࢪکنباخودٺ
[یہخداییهسٺ،دوسِٺداࢪھ💗
#wall
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
🌸
#حدیث_حجاب
♥️امامصادق(ع)فرمودند :
شایستہ نیست ڪہ زن مسلمان ،
آنگاہ کہ از خانہ خویش بیرون میرود.
لباس خود را وسیلہ
جلب توجہ دیگران نماید..!💞
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
تقدیم به کسانی که
با همه گرفتاریها
حالشون خوب خوبه..
پر از انرژی مثبتند
غمهاشونو تبادل نمیکنند
ولی تا دلتون بخواد
لبخند و مهربونی هدیه می کنند
۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
⇩۶ کلید طلایی🔑⇩
🔑دلی را نشکن؛
شاید←خانه خدا باشد.
🔑کسی راتحقیر مکن؛
شاید←محبوب خدا باشد.
🔑از هيچ عبادتي دریغ مکن؛
شاید←کلید رضايت الله باشد.
🔑سر نماز اول وقت حاضر شو؛
شاید←آخرین دیدارت با خدا باشد.
🔑هيچ گناهي را كوچك ندان؛
شايد←خشم خدا در آن باشد.
🔑ازهیچ غمی ناله نکن؛
شاید←امتحانی ازسوی خدا باشد😊🌷💜
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
⇩۶ کلید طلایی🔑⇩ 🔑دلی را نشکن؛ شاید←خانه خدا باشد. 🔑کسی راتحقیر مکن؛ شاید←محبوب خدا باشد. 🔑از هي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️سلام امام زمانم ❣️
به خودم مینگرم سخت دلم میرنجد
به خودت مینگرم منبع خوبی هایی
سـد راه تـو منـم کاش بمیـــــرم آقا
بعد مرگم به گمانم که شما می آیی
😔💔
اللهم عجل لولیک الفرج
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314