eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
رفقآ سوالی چیزی داشتید من اینجام🤓👇🏼 @yazahra4599 🦋
WWW.ZAKERIN.IR 1.mp3
6.78M
•°🌱 آقا این همه زائر فقط من اضافی ام؟! シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🏻 فلسفۀ التماس دعا گفتن چیه؟ 🔻چرا به دیگران می‌گوییم برای‌ ما دعا کنند؟ シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ ارمیا:تو هم مواظب خودت و دخترم باش. آیه: باشه.خداحافظ ارمیا:خداخافظت عزیزم. **************************** چهارده روز بعد بود که ارمیا بازگشت. حاج علی دستانش را فشرد و در آغوشش گرفت: خسته نباشی مومن خدا! ارمیا خندید: مونده نباشی مرِد خدا! زینب سادات به آغوشش رفت و آیه به یاِد ارمیای از سوریه برگشته افتاد. همان شبی که زینب سادات از خواب بیدار شد و بابا بابا میکرد. همان شب که اولین بار بود که در خانه ماند... زینب سادات که در آغوش پدر به خواب رفت. ارمیا از جمع عذرخواهی کرد و به اتاق رفت. خیلی بیشتر از خیلی خسته بود. خدارا شکر کرد که روزهای آینده، پنجشنبه و جمعه است و می تواند استراحت کند. پاهایش دو روز از بس داخل پوتین و چکمه بود، ورم کرده و دردناک بود. فشاری که راه رفتن و ایستادن طولانی مدت آن هم در ِگل و لای، به کمرش آورده بود،آن را دردناک کرده بود. آنقدر خسته بود که به دقیقه نکشیده روی زمین بدوِن زیر انداز خوابش برد. آیه که به اتاق آمد، دلش لرزید از این مظلومیت خاموش. آیه این مرد را دیگر خوب میشناخت. مظلوم بود و آرام. اهِل خانه و زندگی. همسر و فرزندش همیشه اولویت اولش بودند. تمام زندگی اش در آن دو خالصه َ میشد. آیه این مرد را خوب میفهمید. این مرد ، مرِد این روزهای آیه بود. (دوستت دارم با همه سختی ها. دوستت دارم با همه اختلاف نظر ها. دوستت دارم با همه نداشته ها. دوستت دارم...) آیه پتوی سبکی روی همسرش انداخت. لبخندی به پدرانه های ارمیا زد که دخترش را روی رختخواب خوابانده و خودش روی زمین بدون حتی بالشی زیر سر خوابیده. در ادامه با ما همراه باشید ☂ シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ از اتاق خارج شد و رو به حاج علی گفت: خوابش برد. فخرالسادات که برای دیدن او آمده بود بلند شد و گفت: خیلی خسته است. من فردا صبح میام دوباره. اگه مزاحم نیستم! زهرا خانوم بلند شد و دست فخرالسادات را گرفت: مزاحم چیه؟شب اینجا بمون. کجا میخوای بری؟ فخرالسادات: محمد و سایه میخوان بیان. برم خونه بهتره! حاج علی: آقا سید هم میاد همین جا. تعارف نکنید سید خانوم! آیه: بمونید دیگه مامان. زینب و ارمیا خوشحال میشن صبح شمارو ببینن! همین دورهمی ها بود که حال و هوای فخرالساداِت همیشه تنهای آن خانه ی خاک ُمرده پاشیده را عوض میکرد. ************************* ارمیا نشست و اشک چشمانش را پاک کرد: خیلی مامان رو تنها گذاشتم. اگه اون روز خونه بودم،این اتفاق نمی افتاد. اشک چشمان ارمیا را پر کرده بود: مرگ حقه پسر!تو چرا این حرف رو میزنی؟عمر دست خداست. ایلیا که سعی میکرد مردانه، اشک هایش را پنهان کند با دیدن اشک چشمان پدر و عمو، اشک از چشمانش راه پیدا کرد و هق هقش را در سینه ی حاج علی خاموش کرد. مرد هم که باشی، بعضی وقت ها دلت زار زدن میخواهد.مرد که باشی،مردانه زار زدن را بلدی. مرد که باشی،مردانه تکیه گاه میشوی و تکان ِشانه هایت، همان زار زدن دلت اشک هایت بی صدا میشود... سید محمد: دیگه تنها شدم. دیگه هیچ کس برام نمونده. چطور بی کسی رو طاقت بیارم؟چطور طاقت آوردی ارمیا؟ در ادامه با ما همراه باشید ☂ シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ ارمیا: تو زن داری، بچه داری، زینب رو داری، ما رو داری. بی کسی یعنی هیچ کس منتظرت نباشه. یعنی شبا که میترسی، کسی نباشه بغلت کنه و بهت بگه نترس، من هستم!تو بی کس نیستی. سید محمد: اگه پیشش بودم اینجوری نمیشد. تو تنهایی رفت. حداقل نبودم که دستش رو بگیرم. نبودم که تلاشمو بکنم. نبودم. ارمیا من خیلی وقته نیستم و اون خیلی وقته تنهاست. اگه آیه نمیومد بهش سر بزنه، معلوم نیست چند ساعت و چند روز جنازه ی مادرم تو خونه میموند. ارمیا خواست چیزی بگوید که صدایی مانع از حرف زدنش شد: روزی که گفتم زنم بشه، همتون گفتین عمو دنبال هوا و هوسه. اون روز همتون منو با چشم بد دیدین. اگه ازدواج کرده بود، تو تنهایی نمیمرد. سید محمد ابرو در هم کشید: ما با ازدواجش مشکلی نداشتیم. عمو غرید: پس چرا نذاشتین زنم بشه؟ سیدمحمد: چون زن داشتین. عمو متعجب گفت: یعنی چی؟ سیدمحمد: چطور اجازه میدادیم مادرمون زن دوم بشه؟مادرمم راضی نبود بره سر زندگی جاریش خراب بشه. بهش گفتیم ازدواج کنه، گفت با غریبه نمیتونه چون براش حرف در میارن. با شما هم نمیتونه ازدواج کنه چون زن داشتین. اینها به کنار، مامان میگفت براش غیر قابل قبوله که بخواد با برادرِشوهرش زندگی کنه. سالها برادر بودید، نمیتونست با این موضوع کنار بیاد. عمو: باورم نمیشه. با این فکرای احمقانه یک عمر تنها زندگی کرد؟ سیدمحمد: احمقانه نبود عمو!اعتقاد بود. حرف دل و باور عقلش بود.مامان تنها موند چون تنها راهی بود که داشت. ارمیا دست سیدمحمد را گرفت: خدا رحمتش کنه.مادر خیلی خوبی بود. عمو پوزخندی زد: چه عجب شما تشریف آوردید. این قدر فخرالسادات سنگ تو رو به سینه زد، حتی تو خاک سپاریشم نبودی؟ در ادامه با ما همراه باشید ☂ シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ سیدمحمد: عمو... ارمیا: شرمنده مامان فخری شدم. اما دست من نبود. بیمارستان بستری بودم. میدونم که منو میبخشه. عمو: از اول هم ازدواجت با آیه اشتباه بود. بدبخت کردیش. این همه سال داره لگن میذاره سید محمد حرفش را برید: بسه عمو. دوباره شروع نکنید. عمو پوزخندی زد: خودت رفتی پی زندگیت و امانت برادرت داره کلفتی یه افلیج رو... سیدمحمد این بار ببند تر گفت: بسه عمو. چرا تمومش نمیکنی؟ اینجا، امروز، جای این حرفا نیست! ارمیا: اشکال نداره سید. من خوبم. بعد رو به عمو کرد و گفت: من شرمنده ی آیه خانومم. همیشه خانوم بوده و محبت رو در حق من تموم کرده. حاج علی که سعی در کنترل کردن ایلیای رگ گردن بیرون زده میکرد،دستش را گرفت و از آنها دور کرد. اصلا صلاح نمیدید که ایلیا حرفی بزند و مداخله کند. ارمیا عاقل تر از آن بود که وارِد بازِی این مرد شود. ایلیا دستش را از دست حاج علی بیرون آورد و به سمت خانه دوید. میدانست با حاج بابا نمیتواند مخالفت کند اما مادر را که میتوانست پیدا کند. به سمت ساختمان رفت و از یکی از زنها خواست مادرش را صدا کند. آیه که نگران حالِ ارمیا بود سریعا خود را به حیاط رساند. رها و زینب سادات هم پشت سرش حرکت کردند. آیه: چی شده ایلیا؟بابات کو؟ ایلیا: دارن بابا ارمیا رو اذیت میکنن. حاج بابا نذاشت من حرف بزنم. مامان بابا دوباره مارو تنها نذاره؟ در ادامه با ما همراه باشید ☂ シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
وقتے‌ما‌حتے‌توی‌نمازی‌که‌کمتر‌از یک‌ساعت زمان‌می‌خوادسستے‌می‌کنیم‌😔 خیلی‌باید‌پرو‌باشیم‌که‌‌توی‌ مشکلات‌از‌خدا‌طلبکار‌باشیم‌و‌کمک‌بخوایم رفیق،هر‌کاری‌می‌کنی‌نمازتو‌‌ترک‌ نکن❌🙃 هرجا‌یی‌هستی‌بیخیال‌نماز‌اول‌ وقتت‌نشو☝🏻 وقتی‌کار‌درست‌رو‌داری‌انجام‌ میدی‌نه‌خجالت‌داره🙂 نه‌ترس،نه‌بهونه🌱
♥️🖤 سلام بر تو ای مولایی که دستگیر درماندگانی. بشتاب ای پناه عالم که زمین و زمان درمانده شده! 🌼 السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ 🌼 ...وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ و 🌼 سلام بر تو اي پرچم برافراشته 🌼 سلام بر تو ای فريادرس 🌼 و ای رحمت گسترده 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺
🖤