🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_چهارم
#قسمـت_هشتاد_دو
شما به آمادگی نیاز دارید. من چند وقتی هست شما رو زیر نظر دارم، درباره شما تحقیق کردم و با آمادگی کامل قدم جلو گذاشتم. بهتره شما هم فرصتی داشته باشید.
خیلی حرف نزدند. یک معارفه ساده و بعد خواستگاران رفتند. سایه از خوبی های مادر حمید میگفت. سیدمحمد از اصالت و شخصیت خانوادگی آنها تعریف میکرد و هر دو حواسشان به بیحواسی زینب سادات بود.
دقایقی بعد زنگ در به صدا در آمد. قلب زینب سادات به تپش افتاد.
****
احسان خیلی با خود کلنجار رفت. در نهایت مقابل صدرا و رهایش ایستاده بود و می گفت: پدر و مادرم پشتم رو خالی کردن. پشتم باشید!
من امشب باید از زینب خانم خواستگاری کنم.
رها لبخند زد: برو دوش بگیر و تیپ بزن. مهدی جان مامان! کلید ماشین رو بردار، برو دسته گل و شیربنی بخر!
مهدی با خنده کلید را قاپید و ضربه ای میان کتف احسان زد و رفت.
محسن کرد: دو قلو ها با من. فقط اون دختر بد اخلاق رو با خودتون ببرید.
خانواده داشتن خوب است! خیلی خوب! اما خوب تر این است که دور و بر خودت کسانی را داشته باشی تا شادی ات برایشان مهم باشد. که پشت و پناه تو باشند...
احسان به طلب زینب سادات رفت! نمی توانست شکست را بدون هیچ تلاشی بپذیرد. حداقل جلوی وجدان خودش شرمنده نبود!
رها زنگ را زد.
قلب احسان به تپش افتاد...سیدمحمد در را گشود و به مهمان های پشت در نگاه کرد. لبخند زد و گفت: آقا ما که گفتیم بیاید برای مراسم، خودتون ناز کردید، الانم دیر تشریف آوردید، خواستگارها رفتن.
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_چهارم
#قسمـت_هشتاد_سه
صدرا، سیدمحمد را کنار زد و رها با یک با اجازه از در وارد شد. بعد صدرا دخترک نق نقوی سیدمحمد را در آغوشش گذاشت و گفت: ما خودمون خواستگاریم، زودتر می اومدیم دعوا میشد!
سیدمحمد به احسان کت و شلوار پوشیده و برازنده شده نگاه کرد و گفت: پس بفرمایید، خوش اومدید!
زینب سادات در آشپزخانه پناه گرفته بود و خارج نمیشد. قلبش بی مهابا می تپید. باورش نمیشد. همه چیز خیلی ناگهانی بود. تمام امروز عجیب
بود.
هر چه سایه و زهرا خانم به دنبالش آمدند، پاهایش یارای رفتن نکردند و همان جا نشست.
اصلا چه میگفت؟
در همین فکر بود که کسی مقابلش نشست.
نگاهش محجوبانه بود. پر از شرم و زینب سادات پر از حیا شد و صورتش گلگون...
احسان: شما نیومدید، مجبور شدم من بیام! من یک توضیح به شما بدهکار هستم. اول درباره اون صحبت کنیم، بعد بریم سر اصل مطلب.
زینب سادات گوش میداد و احسان با همه توجه و دقتش، کلمات را میچید: شاید ناراحت شدید از دستم اما برعکس شما که توجهی ندارید،همکارها متوجه توجه من به شما شده بودن. در حقیقت دروغ هم نگفتم. رهایی یک جورهایی جای مادر من هست و خاله شما!
زینب سادات شرمگین گفت: کاش به من هم میگفتید.
احسان: حق با شماست، اشتباه کردم. در واقع فکر نمیکردم اینقدر براشون مهم باشد.
زینب سادات: انگار خیلی مهم بود. برعکس همیشه که به من توجهی نداشتن، خیلی مورد توجه بودم. احتمالا باید برای خاله از کمالاتشون تعریف کنم. امروز هجده مدل غذا و دسر به من تعارف شد!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_چهارم
#قسمـت_هشتاد_چهار
احسان لبخند زد: بیچاره ها خبر ندارن، جای بدی سرمایه گذاری کردن. چون من امشب اومدم، دختر آرزوهام رو خواستگاری کنم. زینب خانم!
میدونم در حد شما نیستم، میدونم خیلی مونده تا مثل کسی بشم که مورد قبول شما باشه، این چند سال تمام سعی خودم رو کردم اما این خواستگارهای شما دلم رو لرزونده! میترسم از دستتون بدم.به من فکر کنید. به من اجازه بدید یکی از خواستگار های شما باشم. من تمام سعی
خودم رو برای خوشبختی شما میکنم. چیزی برای تضمین ندارم اما قول میدم در شان شما بشم!
زینب سادات گفت: بابا ارمیا تضمینتون کرده. شما ضامن معتبردارید!زینب سادات دارید!زینب سادات، احساِن هاج و واج مانده را تنها گذاشت و کنار زن عمویش نشست.
رها با لبخند پرسید: چی شد؟ داماد کجاست؟
احسان با سری پایین افتاده وارد شد و کنار صدرا نشست.
صدرا دستی به شانه احسان زد: پکری؟ جواب رد شنیدی؟
احسان نگاه گیج و مبهوتش را به صدرا دوخت و لب زد: فکر کنم جواب مثبت گرفتم!
زینب سادات سرش را با شرم پایین انداخت و لبه چادرش را روی صورتش گرفت تا سرخی آن را بپوشاند. همه متعجب نگاهشان میکردند.
سیدمحمد گفت: به این سرعت؟
بعد اخم کرد و به زینب سادات نگاه کرد: یعنی چی؟
احسان بلند شد و به سمت زینب سادات رفت. سه قدم تا زینب سادات فاصله داشت که مقابلش روی زمین زانو زد و نگاهش روی او میخکوب شد: آقا ارمیا چی گفت؟ چی گفت که گفتید ضامن من شد؟
اشک از چشم رها افتاد. سایه که دخترکش را در آغوش خوابانده بود، مات شد و سیدمحمد و صدرا سر جایشان میخکوب شدند. زهرا خانم
اشک چشمانش را زدود و گفت: برامون بگو چی شده عزیزم.
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
#سرگرمی 😁🖇 #شخصیت_شناسی 🤨😎 سوال: نحوه نگه داشتن کیف تان چگونه است؟! 😃 シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
#سرگرمی 😁🖇
#شخصیت_شناسی 🤨😎
شمارهی 1:
اگر شما هم ترجیح میدهید کیف خود را مانند کوله پشتی روی پشتتان قرار دهید باید بگوییم که شما انسانی هستید که همیشه آمادهی ماجراجویی بوده و به سرعت برای کارها و سفرهایتان آماده میشوید. علاوه بر این شما شخصیت بسیار باملاحظه و دلسوزی هستید و به دیگران اهمیت میدهید به همین دلیل دیگران خیلی زود به شما اعتماد کرده و از شما پیروی میکنند.
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
#سرگرمی 😁🖇 #شخصیت_شناسی 🤨😎 سوال: نحوه نگه داشتن کیف تان چگونه است؟! 😃 シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
#سرگرمی 😁🖇
#شخصیت_شناسی 🤨😎
شمارهی 2:
اگر شما متعلقاتتان و به خصوص
کیفتان را محکم در دستتان نگه میدارید، شعار شما این است که باید روی همه چیز کنترل و حاکمیت داشته باشید. شما دوست دارید که همیشه از همه چیز آگاه باشید و همیشه دیدگاه خاص خودتان را دارید. رک هستید و اگر از شما بخواهند همه چیز را بدون ملاحظه در مورد دیگران به آنها خواهید گفت. قابل اعتماد بودن شما حد و مرز ندارد و دیگران به شما اتکا خواهند کرد.
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
#سرگرمی 😁🖇 #شخصیت_شناسی 🤨😎 سوال: نحوه نگه داشتن کیف تان چگونه است؟! 😃 シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
#سرگرمی 😁🖇
#شخصیت_شناسی 🤨😎
شمارهی 3:
افرادی که کیفشان را روی شانه میاندازند میتوانند کتابهای مورد علاقهی خود را همیشه همراه داشته باشند حتی اگر تقریباً جایی برای نگه داشتن آن در کیف موجود نباشد. این افراد چنان مبادی آداب و با نزاکت هستند که اگر بین حرفهای شما خوابشان برود نیز این کار را با چشمهای باز انجام خواهند داد و گهگاهی سرشان را نیز به تایید تکان خواهند داد.
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
#سرگرمی 😁🖇 #شخصیت_شناسی 🤨😎 سوال: نحوه نگه داشتن کیف تان چگونه است؟! 😃 シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
#سرگرمی 😁🖇
#شخصیت_شناسی 🤨😎
شمارهی 4:
اگر از افرادی هستید که کیفتان را به صورت مورب روی شانهی مخالف میاندازید باید بدانند که هیچکس نمیتواند وسایل شما را بدزدد. البته این دسته افراد ممکن است کمی در مورد دارایی هایشان غلو کرده و ثروتشان را به رخ دیگران بکشند، اما در همین حال معمولاًً افراد سخاوتمندی هستند. البته این افراد باید بسیار مراقب باشند، زیرا ممکن است برخی این گشاده دستی را مایهی ضعف شما دانسته و از شما سوء استفاده کنند.
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
#سرگرمی 😁🖇 #شخصیت_شناسی 🤨😎 سوال: نحوه نگه داشتن کیف تان چگونه است؟! 😃 シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
#سرگرمی 😁🖇
#شخصیت_شناسی 🤨😎
شمارهی 5:
افرادی که کیف را از گردن آویزان کرده و روی شکم قرار میدهند انسانهای خلاق و باهوشی هستند. بی قاعدگی این افراد بسیار قابل توجه و خارج از هر محدودیتی است. آنها معمولاً انسانهای بی نظم و شلختهای هستند، اما این موضوع نمیتواند مانع تفکر سریع، ذهن خلاق و پویا و تصورات درست و واضح این افراد داشته باشد. آنها انسانهای واقع بینی هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میکشه مارو فراق......
#شب_زیارتی
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃
.
میگفت..،
اگر چیزی برای شکرگذاری ندارید
نبضتان را چک کنید :)
#همین..
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🍃