🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_شصت_نهم
زهرا لیوان را به دستم داد کنارم نشست.
_کیان برمیگرده روژان،بخاطر توهم که شده برمیگرده
به ضریح زل زدم و در دلم گفتم
_کاش بخاطر من برگرده،کاش
یک ساعتی را در امامزاده ماندیم و سپس به سمت خانه به راه افتادیم.
ماشین را مقابل درپارک کردم و با زهرا وهرد عمارت شدیم.
روهام عصبانی به سمتمان آمد
_میشه بگید کجا تشریف داشتید؟روژان گوشیت کو ؟صدبار زنگ زدم چرا جواب نمی دادی؟
لبم راله دندان گرفتم و آهسته لب زدم
_ببخشید سایلنت بود.
روهام با شنیدن حرفم عصبانی شد و به زهرا توپید
_شما گوشیتون کجا بود؟نکنه گوشی شما هم سایلنت بوده و شاید چون من زنگ زدم قابل ندونستید جواب بدید !
زهرا با صدایی که از بغض میلرزید،گفت:
_گوشیم خونه جامونده بود
با اتمام حرفش در حالی که اشکش درآمده بود ببخشیدی گفت ورفت.
با دیدن اشک زهرا،ناراحت شدم و به روهام توپیدم
_همش تقصیر من احمق بود،چرا با زهرا اینجوری حرف میزنی،تو چطور عاشقی هستی که مواخذه اش میکنی، هان !
_بس کن روژان ،میدونی چه حالی شدم وقتی دیدم تو خونه نیستی و صدبارزنگ زدم و جواب ندادی.به زهرا هم زنگ زدم جواب نداد نگران شدم فکر کردم بلایی سرت اومده و زهرا حرفی نمیزنه.
_بخاطر من بی فکر ،زهرا رو آزاردادی ،آقای عاشق برو از دلش دربیار وگرنه نه من نه تو!
_منو تهدید نکن.برم درخونه اشون چی بگم آخه.اصلا چطوری بگم میخوام با زهرا صحبت کنم.
گوشی را از داخل کیفم بیرون آوردم و شماره زهرا را گرفتم.بعد از چندین بوق صدای ناراحتش به گوشم رسید
_جانم ؟
گوشی را به دست روهام دادم
_معذرت می خوام
نایستادم تا به بقیه حرفهایشان گوش بدهم ،پاتندکردم و به سمت خانه رفتم.
در را که باز کردم ،هوای گرم و مطبوع خانه گونه های یخ زده ام را نوازش کرد.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️🍄
🍄🌈🦋
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 🐾.↓
@yazainab314