☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_هجدهم
با مهربانی به رویش لبخند زدم
_عزیزم لطفا به حرفام گوش بده.من نمیخوام بگم روهام تا حالا دوست دختر نداشته و یا خیلی پاک و مومنه.زهرا جان روهام از همون اولین دیدار دلبسته شده بود .
بهش هشدار داده بودم که تو از اون دخترایی نیستی که باهاشون دوسته و اون قول داده بوددسمت تو نیاد ولی خب عشق و عاشقی که دست خود آدم نیست.
یکهو به خودت میای میبینی دلبستی با همه اختلاف های عقیدتی که داری.همین اتفاق سر روهام اومده.
نمیخوام بگم عشقش رو قبول کن ولی باور کن عاشق شده .روهام خیلی خطا کرده ولی از وقتی تو رو دیده دور کارهای اشتباهش رو خط کشیده.
ملتمسانه به چشمانش چشم دوختم
-زهرا واقعیتش روهام زیاد مقصر این خطاهاش نیست.
تو جوی بزرگ شده که این کارها واسش بد نبوده.من و روهام هردو بد بزرگ شدیم ولی من شانس آوردم بیشتر پیش خانجون بودم ولی روهام رها شده بود .کیانم منو با زندگی آشنا کرد.
رهام هم با دیدن تو داره بر میگرده مثل من.
لطفا در موردش بد فکر نکن ،اون خیلی ناراحته وبیشتر ناراحتیش بخاطر گذشته سیاهشه.بهش فرصت بده تغییر کنه .
بزار با خدای تو بیشتر آشتا بشه.البته اگر کمی بهش علاقه داری و یا باورش داری.
امشب تولدشه، خواهش میکنم حتما بیا. بزار کنار هم تولدش رو جشن بگیریم
سرش را پایین انداخته بود و با گوشه لباسش بازی میکرد.
_باشه زهرا جان؟
_باشه .
به حرفام فکر کن
_چشم
_ممنونم ازت .زهرا جان من برم بیرون کمی خرید دارم .تو چیزی نمیخوای
_نه ممنونم.
باهم خداحافظی کردیم و من از خانه خارج شدم
&ادامه دارد...