eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ ☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 از دانشگاه که پیاده شدم ،روهام و کمیل را دیدم که به ماشین تکیه زدند و هردو در افکار خودشان غرق شدند و حواسشان نیست با لبخند به سمتشان رفتم _چیزی اون پایین گم کردید،چشم دوختید به زمین؟ هردو به یکباره سرشان را بالا آوردند و به من نگاه کردند. هردو لبخند زدند،لبخندی که مصنوعی بودنش از صد فرسخی معلوم بود _سلام زنداداش _سلام خوبید؟ _ممنونم روهام دستم را گرفت _سلام آّبجی خانم _سلام داداش.خوبی؟شما اینجا چیکار میکنی؟ _ممنونم.با کمیل از اینجا رد میشدیم گفتیم بیایم دنبالت باهم بریم مشکوک نگاهشان کردم _از کجا میدونستید من دانشگاهم،من خیلی وقت بود دانشگاه نیومده بودم هردو نمیدانستند باید جوابم را چه بدهند ،کمیل کمی کمی در گفتن چیزی تردید داشت.تا خواست لب باز کند و چیزی بگوید. استاد حسینی به ما نزدیک شد _سلام خانم شمس حالتون خوبه؟ _ممنون استاد ،شما خوب هستید؟ _ممنونم همه به استاد حسینی سلام کردند.استاد بعد از سلام و علیک با آنها مرا مخاطب قرارداد _وقتی خبر رو شنیدم خیلی متاثر شدم ان شاءالله که خبر دروغ باشه و آقا کیان به سلامت برگردند. احساس کردم قلبم دیگر نمی تپد،صدایش در سرم بازتاب میشد. انگار توان از پاهایم رفته بود به بازوی روهام چنگ زدم. صدای یا فاطمه گفتن کمیل به گوشم می رسید و صدای فریاد روهام ! _روژان عزیزدلم ،منو ببین با دو دستش صورتم را گرفته بود _خواهری هیچ اتفاقی نیفتاده فقط نگاه مهربان کیان مقابل چشمانم بود با صدایی که انگار از ته چاه بیرون می آمد لب زدم _کیان شهید شده؟ روهام ضربه آرامی به صورتم زد _نه ،بخدا زنده است .روژان جان کیان نفس بکش ،بخدا کیان حالش خوبه،اشتباه شده .منو ببین عزیزم کیان خوبه .مرگ من نفس بکش،لعنتی نفس بکش انگار کسی راه گلویم را بسته بود . صدای گریه زیبا و مهسا بیشتر آزارم میداد. به قلبم چنگ انداختم _کی......یان کمیل به صورتم سیلی زد،انگار همان سیلی کافی بود تا از شوک بیرون بیایم و راه نفسم باز شود. راه نفسم که باز شد ،روهام مرا به آغوش کشید _تو که منو کشتی خواهری! صدای گریه‌ام بلند شد و روهام مرا محکمتر در آغوشش فشرد _هیچی نشده عزیزم ،هیچی نشده !آروم باش خواهری &ادامه دارد... 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁