eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
💫ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻧﺪﺍﺭﻩ ! ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺫﻫﻦ ﺷﻤﺎ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﻃﺮﺡ ﺭﯾﺰﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ... ﺍﮔﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺑﺪﯼ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ و ﺍﮔﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﯾﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ... ﺫﻫﻦ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﺳﺖ؛ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ، ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﯿﺪ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈••✾•✨💙✨•✾••┈•
シ︎ ❥︎ @yazainab314
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
#سوال2⃣؛ چرا‌‌شورای‌نگهبان‌‌در‌کشور‌وجود‌داره؟! چرا ‌اجازه‌نمی‌دهندمردم‌مثل‌کشورهای ‌مختلف‌هرکسی‌رو‌
⃣؛ مگر‌نظام‌در‌طول‌این‌چھل‌سال‌که‌رأی‌دادیم‌چه‌کاری‌برای‌مردم‌‌انجام‌داده‌که‌مجدد رأی‌بدیم؟! ⃣ الف)ببینید‌در‌ساختار‌نظام‌یک‌"باید‌ها" وجود‌داره‌ویک "واقعیت‌ها" که‌حضرت‌آقا‌در‌بیانیه‌گام‌دوم‌فرمودند: بی‌شک‌فاصله‌ی‌میان"بایدها"و"واقعیّت‌ها" همواره‌وجدان‌های‌آرمان‌خواه‌را‌عذاب‌داده‌ و‌می‌دهد، امّااین، فاصله‌ای‌طی‌شدنی‌است و‌در‌چهل‌سال‌گذشته‌درمواردی‌بارها‌طی شده‌است‌و‌بی‌شک‌درآینده، باحضور‌نسل جوان‌مؤمن‌و‌داناوپُرانگیزه، باقدرت‌بیشتر طی‌خواهد‌شد. ب)‌ایران‌در‌این‌۴۰‌سال‌درموارد‌علمی‌ رشدهای‌بالایی‌داشته مثلا: درعلم‌نانو‌از‌رتبه۵۹به‌رتبه‌۱۶‌در‌جهان‌رسیده درعلوم‌داروسازی‌از‌رتبه۴۹به‌رتبه‌۸‌رسیده در‌علوم‌هسته‌ای‌از‌رتبه۸۶‌به‌رتبه‌۱۲‌‌رسیده در‌علوم‌هوا‌فضا‌از‌رتبه۴۶به‌رتبه۱۲‌رسیده در‌علوم‌فیزیک‌ازرتبه۵۶‌به‌رتبه۱۴‌رسیده در‌علوم‌ریاضی‌ا‌رتبه‌۴۷‌به‌رتبه۱۲‌رسیده درعلوم‌کشاورزی‌از‌رتبه۶۵‌به‌رتبه۱۵‌رسیده و... ج)ا‌زلحاظ‌امنیتی‌ایران‌جزء‌نا‌امن‌ترین ‌کشور‌در‌زمان‌‌پهلوی‌بوده‌اما‌امروزه امن‌ترین‌کشور‌در‌دنیا‌هست. د) تمام‌این‌پیشرفت‌در‌بدترین‌شرایط‌مثل‌ ‌تحریم‌‌ها‌و‌توطئه‌ها‌و‌ترور‌ها اتفاق‌افتاده. ...
シ︎ ❥︎ @yazainab314
••شفاعت•• خیلی‌شوخ‌و‌با‌روحیه‌بود. وقتی‌مثل‌بقیه‌دوستان‌به‌او"التماس‌دعا"‌می‌گفتیم؛ یا‌از‌او‌تقاضای"شفاعت"می‌کردیم... می‌گفت: مسئله‌ای‌نیست😌 دو‌قطعه‌عکس‌سه‌در‌چهار و‌یک‌برگ‌فتوکپی‌شناسنامه‌بیاور؛ ببینم‌برایت‌چکار‌می‌توانم‌بکنم.😂 در‌ادامه‌هم‌توضیح‌می‌داد: که‌حتما‌گوش‌هایت‌پیدا‌باشد، عینک‌هم‌نزده‌باشی، شناسنامه‌هم‌بایدعکس‌دار‌باشد!🤣 ـ●○●○●○●○●○●○●○●○● 🖐🏻😁 😋
シ︎ ❥︎ @yazainab314
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌برای این انقلاب و نظام کماندو باش😁😉😁🔥 برای این انقلاب دغدغه داشته باش @yazainab314 🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ 🌻 رها کنارش بود، تمام ثانیه ها؛ حتی لحظه ای که نماز ظهر میخواند؛ حتی لحظه ای که نهارش را نخورده رها کرد و دم در چشم به راه نشست... تمام لحظه ها خواهرانه خرج آیه اش میکرد. مردی، کمی آنطرفتر میان دوستانش، خیره به زنی که گاه میافتد روی زانو و گاه با کمک برمیخیزد و گاه کمر خم میکند، چقدر حسرت دارد این زندگی و این عشق؛ اگر روزی بمیرد، کسی برای او اینگونه روی زانو افتان و خیزان میشود؟ اصلا کسی برایش اشک میریزد؟ فاتحه میخواند؟ شبهای جمعه کسی به دیدارش میآید؟ چقدر سخت است بدانی جواب تمام سوالهایت یک "نه" به بزرگی تمام دنیاست. کمی آن سوتر، مرد جوانی به همسری نگاه میکرد که تمام دنیاهمسرش میدانند و داشته هایش میگفتند"خونبس زن نیست، اسیر است؛ خدمتکار است!" که حق زندگی را از همسرش میگرفتند، که رویایی داشت در مقابل رهایش! رهایی که چه زیبا همدلی میکرد برای دوستش.لحظه‌ای از گوشه ذهنش گذشت "کاش لحظه‌ای که برادر خاک کردم، تو کنارم بودی!" چقدر حسرت داشت یاد نبود مرهمی روی قلب زخم خورده‌اش. صدرا نگاهی به ارمیا کرد. نگاه خیره‌اش به آیه حس بدی در دلش انداخت، اگر جای آن شهید بود و کسی به همسرش... افکارش را برید، پس راند به گوشه ای دور از ذهنش. جنس نگاه ارمیا ناپاک نبود... عاشقانه نبود... حسرت در نگاهش موج میزد، این نگاه را به حاج علی هم داشت برایش عجیب بود. آرام به کنارش رفت: _تو چرا اینجایی؟ _خودمم نمیدونم. _دلم برای زنش میسوزه! _دلم برای خودش میسوزه که اینهمه داشته و قدرشو ندونسته. _از کجا میدونی که قدرشو ندونسته؟ در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314
🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ 🌻 _چون همه رو جا گذاشته و رفته، به همین سادگی! _شاید دلیل مهمی داشته، خیلی مرده به‌خاطر دیگران از جونش گذشته! _برای کشورش اگه میمرد یه حرفی، دلیلش‌هرچی که‌بود،برای‌من‌مسخره ست! _حتما دلیل محکمی بود که از این زن عاشق گذشته و رفته! _شاید عاشقش نبوده! برادرم تازه مرده، برادرم و همسرش عاشق هم بودن روزی که جنازه ی برادرمو آوردن اونقدر ضجه زد، اونقدر خودشو بچه ی تو شکمشو زد که همه میترسیدن اتفاقی برای بچه بیفته! هنوز پاشو تو خونه نذاشته که‌یادآوریش حالشو بد میکنه؛ اما به نظر من این زن عاشقتره!خودشو نمیزنه! داد و فریاد نمیکنه؛ انگار دوست نداره دیده بشه، نگاه ها رو به سمت خودش نمیکشه! هربار دیدمش چشماش کاسه ی خون بود اما هنوز صدای گریه هاشو نشنیدم. این زن با زن داداش من خیلی فرق داره، شاید چون نوع همسراشون فرق داره! سکوت بینشان برقرار شد. سکوت بود و اندیشه ی این زن! مسیح و یوسف چشم درخانه می چرخاندند، خانه ی حسرتهای ارمیا... خانه ی آرزوهای ارمیا... حواس آیه در پی َمردش بود. َبدون شنیدن حرفها هم میفهمید مردش نزدیک است، ُ اگر یعقوب باشی، بوی پیراهن یوسف رااستشمام میکنی..دستهایش یخ کرد پاهایش میلرزید.قلبش یک در میان میزد "آرام باش قلب من! آرام باش که یار میآید! آرام باش و بگذار بار دیگر نگاه در چشمانش بدوزم و عطر تنش را به جان کشم! بگذار دیدار تازه کنم آنگاه دیگر نزن! دیگر کاری به کارت ندارم،الان صبرکن قلب من! در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314
🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ 🌻 صدای لااله الله میآید. بوی اسپند میآید. آیه دست به چهارچوب در گرفت. شهید را تمام شهر به خانه آورده بودند. "چگونه رفته‌ای که شهر را سیاهپوش کرده ای؟ چگونه دنیا را زیر و رو کردی؟ این شهر به بدرقه ی تو آمده اند؟ این شهر را تو زیر و رو کردی؟ نگاه کن... شهری سیاه پوشیده‌اند! بی انصاف! دلت به حال من نسوخت؟ دلت به حال قلب بی پناهم نسوخت! بی انصاف!این شهر که تو را نمیشناسد اینگونه سیاهپوشند، من که دلم بند دل توست؛ چگونه تاب بیاورم وداع را؟مگر اینجا کربلاست که اینگونه مرا میآزمایی؟ من آیه ام... من که زینب نیستم! من که ایوب نیستم دراسانسور باز شد قامت مردش نمایان شد. "بلندشو مرد! بلند شوکه‌مهمان داری! تو که رسم مهمان نوازی بلد بودی! تو که مهمان نواز بودی! تو که با پای خودرفتی، با پای خودباید برگردی!بلندشو مردخوش قامت من! بلندشو که تاب ندارم اینگونه دیدنت را! بلندشو که تو را با آن لباسهایت دوست دارم! بلندشو تا من قربان صدقه‌ات روم! قرار نبود بیمن سفر روی! قرار نبود مرا راهی این جهنم کنی و خودت عازم بهشت شوی!" ارمیا به مردان کلاه سبز مقابلش نگاه میکرد. "خدای من! اصلا فکرش را نمیکرد که به خانه ی همکارش آمده است!" آیه قامت مردش را وجب میکرد. آخرین دیدار است: _بابا! میخوام صورتشو ببینم! _الان نه بابا جان! الان وقتش نیست! آیه التماسگونه گفت: _خواهش میکنم، اگه نبینمش میمیرم بابا! کنار تابوت نشست. حاج علی صورتش را باز کرد. آیه دست بر صورت سفید شده ی مردش گذاشت: _سلام! اومدی؟ ایندفعه زود اومدی! همیشه دو سه ماه میرفتی! حالا هم که زود اومدی، اینجوری؟ در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314
🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ 🌻 نموندی دخترکت رو ببینی؟ مگه عاشق دختر نبودی؟ مگه چند سال انتظاراومدنشو نکشیدی؟ حاال که داره میاد تو کجا رفتی؟ کجا رفتی آخه؟ منَ تنها نمیتونم دخترت چند روزه تکون نمیخوره نمیتونم از پس زندگی بربیام! نخورده ها! صورتش رو صورت مردش گذاشت... تپش نداشت، سرد بود و خاموش! َ دست روی قلب مردش چسباند. به دنبال امید َسرش را خم کرد و گوشش را به قلب مردش َ میگشت، به دنبال صدای قلب مردش میگشت. آه کشید... مردش رفته بود! هیچ امیدی نبود. یک نگاه دیگر مرا مهمان کن.. یک نگاه دیگر! "کجا مرد من؟ دخترت هواتو کرده آقای پدر! دخترت دلتنگ نوازشه... َ رفتی مرد من وقتِ بابا گفتناشه... پاشو مهدی! پاشو آقا! قلبم جون زدن دخترت دلتنگ ، دختر دل نداره آقا! دستام جون نداره! بدون تو نفس کشیدن سخته! زندگی بدون تو درد داره! آیه رو تنها گذاشتی؟ بهشت و تنها تنها برداشتی؟ من چی؟ چطور به تو برسم؟ قرار ما پرواز نبود! قرار ما پا به پای هم بود! نه بال پرواز و پریدن تنها! شهادتت مبارک..." رها هق میزد! حاج علی میشنید، اشک میریخت. ارمیا نگاه به صورت مردی داشت که خوب میدانست چه کسی استــ مردی که حالامیدانست که روزهای زیادی را کنارش گذرانده بود. میدانست اصالتا هیچ شناختی از او نداشته. "شهادتت مبارک همرزم!" آیه که بلند شد، همه بلند شدند. خانه را سکوت فرا گرفته بود. گویی همه مسخ وداع آیه بودند... َ هدی را بست، حاج علی که خم شد و صورت سیدرابوسید مردان کلاه سبز، بار دیگر شهید را روی دوش بلند کردند. مسیح و یوسف با چند همکار خود مشغول صحبت بودند. چقدر سخت است که رفیق از دست بدهی و ندانی! ندانی همرکاب که بودی و وقتی رفت، بدانی چه کسی را از دست داده ای؛ حتی فکرش را هم نمیکردند سر از تشییع همکاری درآورند که روز قبل بحث آن بود.... در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314
🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
تاحالابه‌مُردَنتون‌‌فکرکردین؟! چند‌دقیقه‌فکر‌کنیم... خُب‌‌چی‌داریم؟! ؟؟ رفیق‌هیچکس‌نمیدونه،۱۰دقیقه‌بعد زنده‌س‌یا‌نھ‌! حالا‌ڪه‌هستیم دیگھ‌دروغ‌نگیم،دیگه‌دل‌نشکنیم... 💔:) シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦`
شــهدا اجرکسانی‌ڪه‌درزندگی‌خود مدام‌درحال‌درگیری‌بانفس‌هستندو زمانی‌ڪه‌نفس‌سرکش‌خودرا،رام‌نمودند خداوندبه‌مزداین‌جهاد اکبر شهادت‌راروزی‌آنان‌خواهدکرد. 🌱 シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦`