خیلیا میگن اگه ما به خیلی از چیزا فکر نکنیم پس به چی فکر کنیم؟ صبح تا شب به نماز فکر کنیم؟🙄😐
🔵 ببینید ما نمیگیم صبح تا شب به نماز و قرآن فکر کنید. هر چیزی سر جای خودش.
ما میگیم برای چیزای الکی ذهنت رو درگیر نکن.❌
✔️ اگه جایی درس میخونی خب ذهنت رو درگیر درست کن تا بهترین نمره ها رو بگیری و لذتش رو ببری.💕
یا داری چیزی اختراع میکنی یا دنبال معامله پر سودی هستی و...
💢 ولی اگه چیزایی باشه که فقط الکی ذهنت رو درگیر میکنه کلا بریزشون دور!
❌ مثلا جدول حل کردن و تلویزیون دیدن و چک کردن لحظه ای گوشی و جلسات غیبت و حرفای خاله زنک بازی و ....
دلم نیومد بهتون یه هدیه ندم...
یه کلیپ که دلت رو ببره...
ذهنت رو ببره به اصلی ترین جایی که باید باشه...👇🌹
https://www.aparat.com/v/HzDBa/%D9%84%D8%B0%D8%AA_%D8%A8%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C_%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%86%D8%AF%21
هدایت شده از تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
درس امروز به پایان رسید مهربونآ🤩🌸
ان شاءالله با دقت فراوان مطالب رو بخونید💛
موفق باشیم همگی 💪🏻🤝🏻
هدایت شده از تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
رفقآ سوالی چیزی داشتید من اینجام🤓👇🏼
@yazahra4599 🦋
WWW.ZAKERIN.IR 1.mp3
6.78M
•°🌱
آقا این همه زائر
فقط من اضافی ام؟!
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🏻 فلسفۀ التماس دعا گفتن چیه؟
🔻چرا به دیگران میگوییم برای ما دعا کنند؟
#استوری
#پناهیان
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_سوم
#قسمـت_پانزدهم
ارمیا:تو هم مواظب خودت و دخترم باش.
آیه: باشه.خداحافظ
ارمیا:خداخافظت عزیزم.
****************************
چهارده روز بعد بود که ارمیا بازگشت. حاج علی دستانش را فشرد و در آغوشش گرفت: خسته نباشی مومن خدا!
ارمیا خندید: مونده نباشی مرِد خدا!
زینب سادات به آغوشش رفت و آیه به یاِد ارمیای از سوریه برگشته افتاد.
همان شبی که زینب سادات از خواب بیدار شد و بابا بابا میکرد. همان شب که اولین بار بود که در خانه ماند...
زینب سادات که در آغوش پدر به خواب رفت. ارمیا از جمع عذرخواهی کرد و به اتاق رفت.
خیلی بیشتر از خیلی خسته بود. خدارا شکر کرد که روزهای آینده، پنجشنبه و جمعه است و می تواند استراحت کند. پاهایش دو روز از بس داخل پوتین و چکمه بود، ورم کرده و دردناک بود. فشاری که راه رفتن و ایستادن طولانی مدت آن هم در ِگل و لای، به کمرش آورده بود،آن را دردناک کرده بود. آنقدر خسته بود که به دقیقه نکشیده روی زمین بدوِن زیر انداز خوابش برد.
آیه که به اتاق آمد، دلش لرزید از این مظلومیت خاموش. آیه این مرد را دیگر خوب میشناخت. مظلوم بود و آرام. اهِل خانه و زندگی. همسر و
فرزندش همیشه اولویت اولش بودند. تمام زندگی اش در آن دو خالصه َ میشد. آیه این مرد را خوب میفهمید. این مرد ، مرِد این روزهای آیه بود.
(دوستت دارم با همه سختی ها. دوستت دارم با همه اختلاف نظر ها.
دوستت دارم با همه نداشته ها. دوستت دارم...)
آیه پتوی سبکی روی همسرش انداخت. لبخندی به پدرانه های ارمیا زد که دخترش را روی رختخواب خوابانده و خودش روی زمین بدون حتی بالشی زیر سر خوابیده.
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_سوم
#قسمـت_شانزدهم
از اتاق خارج شد و رو به حاج علی گفت: خوابش برد.
فخرالسادات که برای دیدن او آمده بود بلند شد و گفت: خیلی خسته است. من فردا صبح میام دوباره. اگه مزاحم نیستم!
زهرا خانوم بلند شد و دست فخرالسادات را گرفت: مزاحم چیه؟شب اینجا بمون. کجا میخوای بری؟
فخرالسادات: محمد و سایه میخوان بیان. برم خونه بهتره!
حاج علی: آقا سید هم میاد همین جا. تعارف نکنید سید خانوم!
آیه: بمونید دیگه مامان. زینب و ارمیا خوشحال میشن صبح شمارو ببینن!
همین دورهمی ها بود که حال و هوای فخرالساداِت همیشه تنهای آن خانه ی خاک ُمرده پاشیده را عوض میکرد.
*************************
ارمیا نشست و اشک چشمانش را پاک کرد: خیلی مامان رو تنها گذاشتم. اگه اون روز خونه بودم،این اتفاق نمی افتاد.
اشک چشمان ارمیا را پر کرده بود: مرگ حقه پسر!تو چرا این حرف رو میزنی؟عمر دست خداست.
ایلیا که سعی میکرد مردانه، اشک هایش را پنهان کند با دیدن اشک چشمان پدر و عمو، اشک از چشمانش راه پیدا کرد و هق هقش را در سینه ی حاج علی خاموش کرد.
مرد هم که باشی، بعضی وقت ها دلت زار زدن میخواهد.مرد که باشی،مردانه زار زدن را بلدی. مرد که باشی،مردانه تکیه گاه میشوی و تکان
ِشانه هایت، همان زار زدن دلت
اشک هایت بی صدا میشود...
سید محمد: دیگه تنها شدم. دیگه هیچ کس برام نمونده. چطور بی کسی رو طاقت بیارم؟چطور طاقت آوردی ارمیا؟
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻