فرات، اشک خجالت میریزد و خارها از روییدن پشیمانند.
آفتاب شرم دارد از طلوع دوباره.
و از همه محزونتر ناقهایست که تا چندی قبل، بانویی باجلال و جبروت، با سلام و صلوات بر آن سوار میشد.
اما حالا آن بانو، تنها و بیمحرم است،
نه اکبری هست که دستش را بگیرد و نه علمداری که رکاب بگیرد و بانو سوار شود...
اما بانو هنوز همان بانوست؛
با همان صلابت حیدری و نجابت فاطمی.
محکم و امیدوار به آینده…
میداند منتقمی هست تا بیاید و انتقام این خونها را بگیرد.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#محرم
#امام_حسین
_هنوز روسری سرته.
فشار پنجه هایم که در هم قلاب شده بود بیشتر شد. دستانم یه گوله یخ بود.
_گفتم سختته.
آهسته دستانم بالا آمد و گیره ی روسری سفیدم را کشیدم. روسری ام سُر خورد و روی شانه هایم افتاد. اما هنوز سرم پایین بود که صدایش را شنیدم : چقدر موهات بلنده!... چه رنگ قشنگی داره!... رنگ طبیعی خودشونه؟
_بله.
_حالا دیگه نمیخوای سرتو بلند کنی و منو ببینی؟
ناچار آهسته سر بلند کردم و نگاهم باز اسیر تیله های مشکی نگاهش شد.
_سلام خانومم.
آب شدم از خجالت و با لبخندی که داشت روی گونه ام چال کوچکی می انداخت آهسته زمزمه کردم : حامد!
_جان حامد....
https://eitaa.com/joinchat/4242997634C3e5158d9b7
حامد و مستانه تازه به عقد هم در آمدند و و با هم تنها شدند و عاشقانه های خاصی دارند در تنهایی خودشان که ..
عالیه این رمان
انعکاس ، رمان خاص عاشقانه😍 ❤️
پارت اول پازل
https://eitaa.com/3261002/75879
پارت اول به وقت لیلی
https://eitaa.com/3261002/65771
#حضرٺ_ارباب_سلام✋
دارم همه دم روی تمنّـا به حسین
محتاجترم از همه ؛ امّا به حسین
نزدیکترین جواب را میشنـــوم
از دور سـلام میکنمتا به حسین
#من_الغریب_الے_الحبیب❤️
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا✋
#صبحتون_حسینی
سلام مولای ما ، مهدی جان
خدا کند این آخرین روزهای فراق باشد ...
خدا کند این آخرین نفس های تلخ زندگیِ بدون شما باشد ...
خدا کند این آخرین بازی نکبت بار آخرالزمان باشد ...
دیگر جان به لب شده ایم ...
دق کرده ایم ...
خدا کند ورق روزگار برگردد ...
خدا کند بازآیید 💚🙏💐
#امام_زمان