eitaa logo
یگانه
41.8هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1هزار ویدیو
2 فایل
قراره با تک تک قصه ها عاشقی کنیم ...💚 هر روز دو پارت از داستان ها تقدیم نگاه مهربونتون میشه😍 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🌺 کپی حرام و پیگرد قانونی و الهی دارد تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/3111452818C9571b65a83
مشاهده در ایتا
دانلود
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 تا خود بعد شام مسیحا اخم کرد و حرف نزد و بعد از شام ، وقتی مادر جان نگذاشت حتی دست به سیاه و سفید بزنم و ظرف ها را انداخت گردن حمیرا ، خواهر شوهرم ، مادر جان رو به من گفت: _دخترم شما برو بالا چند دقیقه دیگه مسیحا میاد .... و من از همان لحظه دلشوره گرفتم . مخصوصا که مسیحا یک طوری نگاهم کرد که از شدت نگرانی دل‌پیچه گرفتم. بیقرار و بی تاب بالا رفتم و منتظر شدم تا مسیحا آمد. در خانه را که پشت سرش بست ، بدجوری نگاهم کرد. از همان لحظه که نگاهم کرد ، یک قدم به عقب رفتم و با ترس گفتم: _باور کن من حرفی نزدم.... من ....من فقط گفتم تو پذیرایی خوابیدی.... آهسته لب زد. _تو نگفتی که من تو رو نمی خوام؟! چشمام چهارتا شد! به سودابه خانم گفته بودم حرفی از این موضوع نزند! _من.... من فقط گفتم که....که .... جلوتر آمد و گفت: _گفتی چی؟!... شرطمون رو زیر پا گذاشتی... بهت گفتم مادرم چیزی نفهمه.. .. ولی تو فقط یه روز پای شرطمون موندی.... درسته؟ آنقدر عقب رفته بودم که جایی برای فرار نداشتم و کمرم چسبید به دیوار.... یک طرفم مبل بود و طرف دیگرم میز تلویزیون.... و مسیحا مقابلم ....دو کف دستم را بالا آوردم و گفتم: _آروم باش....قول میدم دیگه چیزی نگم... _بعد که همه چی رو گذاشتی کف دست مادرم؟.... حالا منو خر هم فرض کردی .... تیپم زدی که خر شم هیچی نگم؟! _نه.... باور کن نه.... و یکدفعه مچ دستم را محکم گرفت و سرش را جلو کشید تو صورتم و همانطور که فشار انگشتان مردانه اش را روی مچ دستم زیاد می کرد گفت: _ببین .... زورکی نیست.... نمی خوامت .... زور نزن.... تو برام چغندرم نیستی.... هی تاپ و شلوارک عوض نکن.... دلم پیش بیتاست و اونقدر مرد هستم که بتونم صبر کنم تا برگرده. _آی دستم.... باشه.... دستم .... ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁صدای پای پاییز می آید ... حــــواســــت هـــســـت 🍁که شهریور هم گذشت .. و بــایـد دل خـوش کـنـیـم 🍁بـــه آمــدن پــایــیــز... 🍁یک پاییز خوشرنگ یک پاییزی که مهر و آبان 🍁و آذرش تـــــو را ، به یاد هیچ خاطره ای نیاندازد .. 🍁یک پاییز دوست داشتنی و پــــر از عـــشـــق .. 🍁که شاید مال من و تو باشد .. می مانیم به امید پاییزی که،،، 🍁 نه از فاصله ..نه درد ...نه جنگ ،، نه فقر ،،، فقط عشق، بـاشـد . 🍁پاییزی وقتی به آخرش رسید ،، جوجه ای از جوجه هایش 🍁کـم نـشـده بـاشـد .. بـــه امــیــد عــشــق ... 🍁به امید شیرین ترین لـحـظـه هـای زنـدگـی اش .. 💖Join👇 ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
پارت اول پازل C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/3261002/75879 پارت اول رمان پاد C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/yeganestory/111294
.
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ زیبای پاییزی پاییز پیشاپیش مبارک 🎉🎂🎁🎂🎉🎂🎉🎁 ┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅ 🕊@tavlod_shad98🕊 ┄┅┅┄┅✶🎉✶┅┄┅┅┄
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 و عمدا زهر خشم نگاهش را در چشمانم ریخت و فشار دستش را تا جایی بالا برد که صدایم بلند شد و با دست دیگرش محکم جلوی دهانم را گرفت و گفت: _جرات داری جیغ بزن تا ببینی چکارت می کنم....لال شو .... از شدت درد اشکانم جاری شد و او هم تا مرز خرد کردن استخوانم، مچ دستم را فشرد . نگاهش در چشمانم بود و من از درد و ترس اشک ریزان خیره در تیله های خشمگین نگاهش که ناگهان دستم را رها کرد اما به عمد چنان مچ دستم را کشید که یک لحظه ضعف کردم.... عقب رفت چند قدمی و گفت: _وقتی مثل سگ ازم می ترسی واسه چی جلوی زبون درازتو نمیگیری؟! و انگار دستم آتش گرفت. صدایم بی اراده بلند شد که.... _دستم .... آی خدا.... دستم.... و او که فکر می کرد دارم الکی سر و صدا راه می اندازم ، با خشم سمتم آمد. _خفه شو دهنتو ببند تا کسی صداتو نشنیده.... اما دست خودم نبود.... دستم از مچ آویزان شده بود و قادر به تکان دادنش نبودم و درد داشتم. _خدا ... دستم .... دستم .... جلوتر آمد و محکم زد توی گوشم. _بهت میگم ساکت شو .... اگه مامان بیاد بالا دستت رو می شکنم.... خفه شو میگم.... اما دست خودم نبود...می گریستم و دستم را از مچ توی بغلم گرفته بودم و مدام با گریه می گفتم. _به خدا دستم درد می کنه.... به خدا راست میگم.... دستم .... چند ثانیه به اشکانم و التماسم خیره شد و بعد دست دراز کرد سمتم. _ببینم دستت رو ... و همین که دستم را نشانش دادم که از مچ آویز شده بود ، خشمش فروکش کرد! و من همچنان با گریه می گفتم: _به خدا درد می کنه.... به خدا دستم درد می کنه.... سرش سمت چشمانم بالا آمد. خشمی در نگاهش ندیدم که لب زد. _تکونش بده ببینم... و من با گریه جواب دادم: _نمی تونم....درد داره...تکون نمی خوره.... و از صدای بلند گریه هایم ، سودابه خانم هم بالا آمد و به در خانه زد: _چی شده؟!... مسیحا...چرا حسنا گریه می کنه؟! مسیحا کلافه به من که هنوز می گریستم و از درد دستم را بغل کرده بودم ، نگاهی انداخت و ناچار شد ، در را بروی مادرش باز کند. ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جذاب به قلم نویسنده پرشور و توانمند سرکارخانم یگانه😍
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 سودابه خانم سراسیمه سمتم آمد. _چی شده مادر؟! و من با گریه نالیدم. _دستم... مادر جان دستم.... و نگاه سودابه خانم رفت سمت مسیحا.... _چی شده ؟ و مسیحا کلافه نگاهم کرد و گفت: _خورد زمین.... مادر جان با عصبانیت سرش فریاد زد. _پس چرا واستادی ، بِر و بِر منو نگاه می کنی ... ببرش درمانگاه یه عکس از دستش بگیرن... تا خود درمانگاه گریستم. هم سودابه خانم و هم مسیحا را نگران کردم. با آنکه مسیحا حرفی نمی زد اما از نگاه روشنش ، نگرانی فریاد می زد. دکتر درمانگاه با دیدن دستم ، دستور به عکس داد و باز راهی بیمارستان شدیم برای گرفتن عکس ... و کمی بعد با عکس برگشتیم درمانگاه. دستم از مچ در رفته بود و باید جا می افتاد. و چه دردی داشت جا انداختن مچ دستم.... در نهایت با یک آتل که به گردنم آویز شد به خانه برگشتیم. سودابه خانم کلی سفارشم را به مسیحا کرد و شب بخیر گفت و ... با چشمانی پف کرده از فرط گریه وارد خانه شدم و پشت سرم مسیحا در خانه را بست . _دردش آروم شد؟ او پرسید و من ....درد دستم آرام گرفته بود اما هنوز درد قلبی که می سوخت نه... یادم بود که چطور تحقیرم کرد... چه حرفایی به زبان آورد و ... بخاطر درد دستم ، توی گوشم زد ... خیلی آهسته جواب دادم: _بله... درگیر در آوردن چادر و روسری ام شدم که مقابلم ایستاد. اخم روی صورتش داشت و دست دراز کرد سمتم که از ترس ، قدمی به عقب رفتم. نگاهم کرد و با همان جدیت گفت: _فقط خواستم کمکت کنم روسریتو در بیاری... بغض کرده گفتم: _ممنون... شما حرفاتو زدی... دستم هم ناقص کردی... همین محبت شما برام کافیه.... ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
پارت اول پازل C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/3261002/75879 پارت اول رمان پاد C꯭᭄ꨄ︎: https://eitaa.com/yeganestory/111294
صبحمون روبا سلام به چهارده معصوم(ع)متبرک کنیم. ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌷صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌷صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌷صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌷صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه. 🌷صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌷صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ. 🌷صَلي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🌷صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيُّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌷 صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌷صَلِي اَللَّهِ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🌷 صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌷صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌷صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌