eitaa logo
یگانه
41.8هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1هزار ویدیو
2 فایل
قراره با تک تک قصه ها عاشقی کنیم ...💚 هر روز دو پارت از داستان ها تقدیم نگاه مهربونتون میشه😍 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🌺 کپی حرام و پیگرد قانونی و الهی دارد تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/3111452818C9571b65a83
مشاهده در ایتا
دانلود
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 شب شد . ساعت نزدیک ۸ شب بود که مسیحا آمد . من در آشپزخانه مادر جان داشتم سالاد درست می کردم که در خانه را گشود و بلند سلام کرد. مادر جان جوابش را داد و نگاهم کرد. _براش چایی ببر ... و من با یک سینی چای وارد پذیرایی شدم. با همان تاپ و شلوارک و .... نگاهش از همان لحظه ای که وارد پذیرایی شدم به من افتاد تا وقتی که مقابلش خم شدم با سینی . چایش را برداشت و نگاهش را بالاخره از من گرفت و آهسته با اخم ریزی گفت: _این چه تیپیه زدی!؟ با پررویی جوابش را دادم. _چیه مگه؟! سکوت کرد که نشستم کنارش. با فاصله ای که سعی داشتم بینمان نباشد. اما مسیحا خودش را کمی از من دور کرد که مادر جان وارد پذیرایی شد و گفت: _کجا رفتی مسیحا؟ _با دوستام قرار داشتم رفتم بیرون. و مادر جان نگاهم کرد و باز پرسید: _چرا به خانومت نگفتی چیزی؟ مسیحا سرش را سمتم برگرداند و اخمی حواله ام کرد. اما بعد رو به مادرش جواب داد: _مگه قراره همه چیز رو بهش بگم؟ و نگاه مادر جان کمی تند شد. _مسیحا....یادت باشه چی باهات شرط کردم... کسی از شرط و شروطمون خبر نداره ولی اگه بخوای حرفم رو گوش نکنی اونوقت.... مسیحا سر پایین انداخت و ناچار گفت: _حواسم هست... مادر جان برخاست و گفت: _باشه.... حسنا جان بیا سالاد رو‌ درست کن مادر.... چشمی گفتم و تا خواستم برخیزم ، مسیحا مچ دستم را محکم گرفت و بعد از رفتن مادرش زیر گوشم گفت: _حرفی زدی ؟ _نه...خودش پرسید. _چی پرسید؟ _از اینکه ...تو دیشب کجا خوابیدی؟ نگاهش را با خشم بالا آورد سمت چشمانم. _چی بهش گفتی؟ _حقیقت رو ... با خشم نگاهم کرد. _یکی طلبت.... و بعد از عمد مچ دستم را فشرد .تا جایی که آخی گفتم و او رها کرد. اما نگاه مادرش دوباره سمت ما آمد. _چی شد حسنا جان؟ _الان میام مادر جون.... ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢