eitaa logo
یک درصد طلایی
946 دنبال‌کننده
191 عکس
164 ویدیو
0 فایل
˹﷽˼ متفاوت ترین ‌جمع‌منتظران‌‌مܣدی‌‹عج›🕊🌿 حضرت مهدی(عج): 💌ما در رعایت حال شما کوتاܣے نمےکنیم و یادشمارا ازخاطرنبرده‌ایم.. گرفتارے یا مشکلے دارے🥺 مطمئن باش توے اینجا قراره خیرمعنوے و حس‌آرامش را تجربه کنے ☺️ ادمین👈🏽| @admin_yek_darsad_talaiii
مشاهده در ایتا
دانلود
✿ 🪴فردا اول ماه جمادی الاول هست 🕊اگر دوست داری برای ❤️ ارواحنا فداه و همچنین نابودی کامل رژیم صهیونیستی صدقه ای پرداخت کنی و 👈 این مبلغ هم در راه تعجیل در فرج امام زمان عج هزینه بشه بسم الله‌.. 💳شماره کارت(کلیک روی شماره کارت کپی می گردد) 👇
5859837010479307
موسسه سیمای خورشید یزد 🌿لطفا در صورت تمایل عکس فیش واریزی خود را به آیدی زیر ارسال نمایید. @admin_yek_darsad_talaiii 🌱به خانواده بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
🪴باز آمدیم با یه قراره این هفته هر روز چالش های متنوع باهم داشته باشیم.. ☺️ ❣فقط نکته این هست، هرروز شما تو زمان معین باید ارسال کنید⏰ و براتون امتیاز 🧮لحاظ میشه آخر هفته به بیشترین امتیازات جایزه تعلق میگیره..... 🥳 🌿دوستانتونم به کانال ما دعوت کنید.... https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
😎👇🏻 شماره۲ 🧐آیا می‌دونستید الوالعزم بودن پیامبران به چه معناست؟ 🪴شما می‌توانید تا ⏰ساعت ۲۴، ۱۲آبان ماه 😊جوابتون را به آیدی زیر ارسال کنید؛ 👇🏻 @admin_yek_darsad_talaiii https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک درصد طلایی
#رمان #رویای_نیمه_شب ❣قسمت سی و چهار ✨قنواء گفت: بهتر است هاشم را بفرستید. چهره اشراف زادگان را د
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣️قسمت سی و پنج ✨خسته از کار روز، در بسترم دراز می کشیدم و راضی از زندگی بی دغدغه ام، خود را به سفرهایی که خواب برایم تدارک می دید، می سپردم. 🍁گاهی ساعتی پس از شام، پدربزرگ با دو پیاله جوشاندهٔ آرام بخش که امّ حباب آماده می کرد به اتاقم می آمد. چند دقیقه ای را به گفتگو می گذراندیم. می گفتیم ومی خندیدیم و برای آینده نقشه می کشیدیم. آن شب هم مثل چند شب قبل، آرام و قرار نداشتم. تا دیر وقت خواب به چشمم نیامد. از پنجره به حرکت آرام شاخه های نخل، زیر ابرهای تیره، چشم دوختم و تا سحر به آینده بی سرانجامم فکر کردم. هیچ راهی در مقابلم نمی دیدم. هر سو بن بست بود. بین من و ریحانه دیواری بود که هیچ دریچه ای در آن باز نمی شد. بارها در دل ساکت و سنگین شب، صحنه آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم. می خواستم از معمای عشق سر درآورم. چه اتفاقی می افتاد که یک نگاه یا یک لبخند می توانست قلابی شود و انسانی آزاد را به دام اندازد؟ میان خواب و بیداری سعی می کردم بدانم چه چیزی از وجود ریحانه، مرا آن طور به هم ریخته بود؛ شبحی از چهره اش؟ نگاهش که لحظه ای به نگاهم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟ همه اینها؟ هیچ کدام شان؟ همه اینها بود و هیچ کدامشان نبود. امیدوار بودم پس از چند روز فراموشش کنم، ولی نتوانستم. مثل صیدی بودم که هر چه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر گرفتار حلقه های دام می شدم. گیج و ناامید در بسترم نشستم و چنگ در موهایم زدم. باید در ظلمتی که دوره ام کرده بود، راهی به روشنایی می گشودم. در آن بیچارگی، این تنها چاره بود؛ ولی چگونه؟ ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ 👈 مطالعه کتاب زیبای ""رویای نیمه شب"" را از دست ندهید..... https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
یک درصد طلایی
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رمان #رویای_نیمه_شب ❣️قسمت سی و پنج ✨خسته از کار روز، در بسترم دراز می کشیدم و راضی از
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣️قسمت سی و شش ✨تصمیم گرفتم صبح فردا، سراغ ریحانه و مادرش بروم و هر چه را در دل داشتم، به آنها بگویم. ساعتی بعد تصمیم گرفتم سراغ ابوراجح بروم و با فریاد بگویم: آن مشتری که علاوه بر گوشواره، دل مرا هم با خود برد، دختر تو بود. 🍁وقتی فکر و خیالم پس از جست و جوی کوره راهی، باز به بن بستی صخره مانند بر می خوردند، خود را روی بالش می انداختم و به خواب التماس می کردم بیاید و مرا با خود به سرزمین رویاها ببرد. در آن شبها، خواب، خرگوشی گریزپا بود که هر چه سر در پی اش می گذاشتم، بیشتر از من می گریخت. دلم می خواست او را در خواب ببینم و بگویم: تمام خاطره های گذشته ما با یک نگاه تو، در ذهن و دلم به رقص در آمده اند. آرزو داشتم در خواب با او، کنار پل فرات قدم بزنم و درد دل کنم. در خواب هم آرامش نداشتم. او را می دیدم، اما همراه با مسرور که از من دور می شدند. شبی خواب دیدم مسرور گوشواره های ریحانه را کَند و از بالای پل، میان رود انداخت. من که دزدانه مراقب شان بودم، در آب شیرجه رفتم تا گوشواره ها را پیدا کنم. در بستر رود، پیدای شان کردم، ولی چنان بزرگ شده بودند که با زحمت توانستم آنها را از جا بکنم و به سطح آب بیاورم. به پل نگاه کردم. هیچ کس آنجا نبود. سنگینی گوشواره ها مرا به زیر آب می کشید. به پشت سر که نگاه کردم، ریحانه و مسرور را در قایقی پر از انگور دیدم. هر چه دست و پا می زدم و شنا می کردم. قایق از من دورتر و دورتر می شد. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ 👈 مطالعه کتاب زیبای ""رویای نیمه شب"" را از دست ندهید..... https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
. 👈مهم و فوری🇮🇷 🌱 ختم ۳۴۰ سوره نصر به نیت پیروزی جبهه حق علیه اسرائیل جنایتکار 🌷🇮🇷 سهم شما دوست عزیز👇 https://EitaaBot.ir/counter/mzl 🪴 @yek_darsad_talaiii
💠آیت الله مظاهری: 🔸یک نمازشب می تواند زمین و زمان را به هم بدوزد،این نماز شب کارها می کند.این نمازشب مرحوم محقق همدانی تحویل جامعه می‌دهد. 📿نماز شب به نیابت از اعضای محترم کانال 🌱🌷اگر دوست داری اعضای کانال رو در ثواب هات کنی به آیدی زیر پیام بده: @farzane_zare 🍃@yek_darsad_talaiii
🌱سـلام بـرتـو چقدر زیبـاسـت عـیـڹ عـشــق اسـت❣ چہ ڪـسي را مي‌شود همـاننـد تـو دوسـت داشت وجـواب چـہ ڪسي آنـقدر شـیریڹ اسـت..🪴 🌱وعده ما هر روز صبح دعای عهد 🌾 همراه با شما اعضای کانال 🍀@yek_darsad_talaiii
🪴زمانه عجیبی است! 🕊برخی مردمان، امام گذشته را عاشقند، نه امام حاضر را... 🧐میدانی چرا؟؟؟ 🕊امام گذشته را هرگونه که بخواهند تفسیر میکنند!!! اما امام حاضر را باید فرمان برند!!! 🥀و کوفیان اینگونه عاشورا را رقم زدند... 🌿🕊 🌱 @yek_darsad_talaiii