یک درصد طلایی
#رمان #رویای_نیمه_شب ❣قسمت پنجاه و سه ✨به چهره ام دقیق شد. _چرا رنگت زرد شده؟ صبحانه خوردی؟ نخور
#رمان #رویای_نیمه_شب
❣قسمت پنجاه و چهار
✨باز ساکت شد و مالیدن زانوهایش را از سر گرفت.
_با او صحبت نکردی؟
_نکند انتظار داشتی همان جا برایت خواستگاری اش می کردم؟
_نه، ولی...
🍁_مجلس که تمام شد و زن ها رفتند، من از جایم تکان نخوردم. او و زنی که بعد فهمیدم مادرش است، آمدند کنارم نشستند. با مهربانی احوالم را پرسیدند. گفتم: از دو محله بالاتر کوبیده ام و آمده ام تا سر پیری، چیزی یاد بگیرم. حیف که راهم دور است، وگرنه هر روز می آمدم.
ریحانه خودش رفت و برایم خرما و شربت آورد.
ساکت ماند و باز به چهره ام خیره شد. پرسیدم: دوباره چه شد؟ چرا مثل کسانی که جن دیده اند، نگاهم می کنی؟
_باور کن اگر ریحانه قسمت تو باشد، بهترین مادر زنِ دنیا را داری. به هر حال ریحانه، دست پرورده اوست. چنان با من گرم گرفته بودند که انگار سال هاست با هم رفت و آمد داریم. بعد مادرش از من چیزی پرسید که به فکر افتادم مخم را به کار بیندازم.
ساکت ماند. به کاری که کرده بود لبخند زد و زانوهایش را مالش داد. با دستپاچگی پرسیدم: بگو چه گفت؟ چرا هر بار که دو جمله حرف می زنی، این قدر زانوهایت را می مالی؟
_صبر داشته باش بچه! یک سال آنجا نبوده ام که انتظار داری تا شب اینجا بنشینم و حرف بزنم. داشتم چی می گفتم؟
_مادرش چیزی پرسید که مجبور شدی کلّه ات را به کار بیندازی.
_پرسید: خانه تان کجاست؟ شاید روزی گذرمان افتاد و توانستیم به شما سری بزنیم. گفتم: باید نام ابونعیم زرگر را شنیده باشید...
فریاد زدم: امّ حباب! قرار نبود خودت را معرفی کنی. یک بار هم که مخت را به کار انداختی، همه چیز را خراب کردی.
ادامه دارد...
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _
👈 مطالعه کتاب زیبای ""رویای نیمه شب"" را از دست ندهید.....
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
یک درصد طلایی
#رمان #رویای_نیمه_شب ❣قسمت پنجاه و چهار ✨باز ساکت شد و مالیدن زانوهایش را از سر گرفت. _با او صحبت
#رمان #رویای_نیمه_شب
❣قسمت پنجاه و پنج
✨عاقل اندر سفیه، چشم غره ام رفت.
_دندان به جگر بگیر! گوش کن بعد حرف بزن! گفتم: لابد نام ابونعیم زرگر را شنیده اید. چشم های ریحانه درخشید. مادرش گفت: بله، او را می شناسیم.
🍁گفتم: ما همسایه آنها هستیم. آن وقت ریحانه گوشواره هایی را که گوشش بود، از زیر خرمن موهای بلندش نشان داد و گفت: این گوشواره ها را از مغازه آنها خریده ایم.
باز ساکت شد و لبخند زیرکانه ای زد. از کوره در رفتم.
_منظورت را از این ادا و اطوارها نمی فهمم. چرا باز ساکت شدی؟
زانوهایش را مالید.
_تو واقعا خنگی! به حرفی که ریحانه زد، دقت نکردی؟
_کدام حرفش؟
_ریحانه دختر باسوادی است. از روی حساب و کتاب حرف می زند. نگفت این گوشواره را از مغازه ابونعیم خریده ایم. گفت: از مغازه آنها خریده ایم. می دانی این یعنی چه؟
سر در نیاوردم.
_نه نمی دانم.
_یعنی مغازه ابونعیم و هاشم.
_منظور؟
_او اینجوری به تو اشاره کرد.
_خوب حالا این یعنی چه؟
_یعنی اینکه او هم به تو علاقه دارد.
زنبیل را که در آن گوشت و سبزیجات هم بود، کنار زدم.
_تو رو خدا این قدر آسمان و ریسمان به هم نباف! هیچ وقت این حرف ساده او، این معنایی را که تو می گویی نمی دهد.
_پس چه معنایی می دهد جناب عقل کل؟
_چون می داند من نوه ابونعیم هستم و در مغازه اش کار می کنم، گفته مغازه آنها. حالا بگو بعد چه شد؟
ادامه دارد...
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
👈 مطالعه کتاب زیبای ""رویای نیمه شب"" را از دست ندهید.....
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
#نماز_شب
آثار نمازشب و كـفاره گناهان
رسول خدا صلي الله عليه و آله
عَلَيْكُمْ بِصَلاةِ اللَّيْلِ فَاِنَّهُ دَأْبُ الصّالِحينَ قَبْلَكُمْ، وَاِنَّ قِيامَ اللَّيْلِ قُرْبٌ اِلَى اللّهِ،
وَمِنْهاةٌ عَنِ اْلاِثْمِ، وَتَكْفيرُ السَّيِّئاتِ وَمَطْرَدَةُ الدّاءِ فِى الْجَسَدِ
بر شما باد به نماز شب، زيرا آن روش شايستگان پيش از شماست، و بيدارى شب انسان را به خدا نزديك مى كند،
و از گناه باز مى دارد و گناهان را مى پوشاند، و بيمارى را از بدن مى زدايد.
بحارالأنوار، ج87، ص123
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانيم
📿نماز شب به نیابت از اعضای محترم کانال#یک_درصد_طلایی
🌱🌷اگر دوست داری اعضای کانال رو در ثواب هات #شریک کنی به آیدی زیر پیام بده:
@farzane_zare
🍃@yek_darsad_talaiii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀
🖤محرم با فاطمیه خیلے فرق میکند...
#یافاطمهزهرا(س)
🌱 @yek_darsad_talaiii
27.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀
🕊🌿کارسازترین #توسل
✨توسل به حضرت زܣرا(س) است.
👌🏻این ویدیو را از دست ندܣید....
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
🌱 @yek_darsad_talaiii
یک درصد طلایی
#رمان #رویای_نیمه_شب ❣قسمت پنجاه و پنج ✨عاقل اندر سفیه، چشم غره ام رفت. _دندان به جگر بگیر! گوش
#رمان #رویای_نیمه_شب
❣قسمت پنجاه و شش
✨با دلخوری و اخم زانوهایش را مالید.
_خیلی خب. شاید هم حق با تو باشد. خواهش می کنم ادامه بده!
🍁همچنان با دلخوری، لب و لوچه اش را ورچید.
_من گفتم: عجب گوشواره خوشگلی است! آفرین به ابونعیم و دست پنجه اش! آن وقت مادر ریحانه گفت: این را نوه اش هاشم ساخته. من به ریحانه نگاه می کردم. اسم تو را که شنید، گونه هایش قرمز شد و سرش را پایین انداخت.
_راست بگو امّ حباب! تو داری اینها را برای دل خوشی من می گویی.
حرفم را نشنیده گرفت.
_من پرسیدم: هاشم همان جوان زیبا و خوش قد و قامت است؟ کاش بودی و می دیدی که ریحانه چه جور به من نگاه کرد. مادرش گفت: بله، همان است.
_امّ حباب!
_باور کن از نگاه ریحانه فهمیدم حال و روز او بدتر از توست. ازش پرسیدم: حالت خوش نیست دخترم؟
مادرش گفت: دو هفته ای به شدت بیمار و بستری بوده.
_این را خودم می دانستم. ابوراجح به من گفت. وقتی به مغازه آمد، حدس زدم که ناخوش احوال بوده.
_ما زن ها این چیزها را خوب می فهمیم. تو حالی ات نیست.
نمی توانستم حرف هایش را باور کنم. برای دلداری دادن به من، حاضر بود حرف های ساده را آب و تاب بدهد.
_کاش این طور بود که تو می گویی!
_بعد من حرفی زدم که نباید می زدم. خدا مرا ببخشد! حرفی زدم که آن دختر پاک و معصوم، دیگر خواب و خوراک نخواهد داشت.
در قصه گویی استاد بود. چه شب ها که با قصه هایش به خواب رفته بودم! ساکت ماندم تا حرفش را بزند.
ادامه دارد...
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
👈 مطالعه کتاب زیبای ""رویای نیمه شب"" را از دست ندهید.....
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
یک درصد طلایی
#رمان #رویای_نیمه_شب ❣قسمت پنجاه و شش ✨با دلخوری و اخم زانوهایش را مالید. _خیلی خب. شاید هم حق ب
#رمان #رویای_نیمه_شب
❣قسمت پنجاه و هفت
✨_گفتم: خبر دارید دختر حاکم، او را پسندیده و به مغازه شان رفت و آمد می کند؟ همسر حاکم از هاشم دعوت کرده به دارالحکومه برود و طلا و جواهراتی را که آنجاست، صیقل بدهد.
🍁کاش این حرف را نمی زدم! یک دفعه دیدم چیزی توی صورت به آن قشنگی، خاموش شد.
با صدایی لرزان گفت: برایش آرزوی خوشبختی می کنیم! من و او در کودکی، هم بازی بودیم. حالا او جوان ثروتمند و متشخصی است. قنواء شوهری بهتر از او گیرش نمی آید.
فریاد زدم: از این حرفش معلوم است ذره ای هم به من فکر نمی کند.
_اشتباه می کنی هاشم. باید بودی و موقعی که خداحافظی می کردم، می دیدی اش. نمی توانست درست راه برود. حال و روز تو را پیدا کرده بود. چند قدم بدرقه ام کرد. شاید می خواست چیزی درباره تو بپرسد که رویش نشد. خیلی باحیاست!
_بس است امّ حباب! از زحمتی که کشیدی ممنونم. صحبت معمولی و ساده ای با هم داشته اید. برداشت تو از این حرف ها، ساخته فکر و خیال خودت است. نمی توانم باور کنم. انتظار نداشته باش عقلم را دست تو بدهم. کاشکی خودم آنجا بودم و از نزدیک می دیدم!
_تو یکی صحبت از عقل نکن که خنده ام می گیرد. فعلا که عقلِ نداشته ات را داده ای دست دلت!
_کاش درباره قنواء چیزی نمی گفتی!
امّ حباب برخاست. با زنبیل به طرف آشپزخانه راه افتاد.
ادامه دارد...
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
👈 مطالعه کتاب زیبای ""رویای نیمه شب"" را از دست ندهید.....
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
#نماز_شب
فوايد نماز شب
اميرالمؤمنين عليه السلام
قيامُ اللَّيْلِ مُصِحَّةٌ لِلْبَدَنِ، وَ مَرْضاةٌ لِلرِّبِّ عَزَّوَجَلَّ، وَ تَعَرُّضٌ لِلرَّحْمَةِ وَ تَمَسُّكٌ بِاَخْلاقِ النَّبِيّينَ.
بيدارى شب باعث سلامتى بدن و خشنودى پروردگار بزرگ و در معرض رحمت و لطف خدا قرار گرفتن و چنگ زدن به اخلاق پيامبران است.
بحارالأنوار، ج87، ص144
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانيم
📿نماز شب به نیابت از اعضای محترم کانال#یک_درصد_طلایی
🌱🌷اگر دوست داری اعضای کانال رو در ثواب هات #شریک کنی به آیدی زیر پیام بده:
@farzane_zare
🍃@yek_darsad_talaiii
#عهدی_با_مولا
📝 چه تکلیف سنگینے است
بلا تکلیفے، وقتے که نمیدانم
منتظرت ماندم یا فقط خودم را
به انتظار زدهام آقا... 😥
🌱وعده ما هر روز صبح دعای عهد 🌾 همراه با شما اعضای کانال#یک_درصد_طلایی
🍀@yek_darsad_talaiii