چی میشه که انقدر از یه آدم توقعمون میره بالا که یادمون میره وظیفه نداره انقدر تحمل کنه ...
چرا همیشه اون باید باشه باید اون باشه که حواسش به همه باشه ، اون باشه که پیش قدم بشه برای تماس و پیام و پرسیدن حال و احوال ....تاحالا به این فکر کردیم که خودش نیاز داره به اینکه برای یه بارم شده نفر دوم باشه؟ خودش نیاز داره حالو احوالش پرسیده بشه؟همونقدر دلسوزانه و بدون قضاوت!
چرا همیشه اون باید همه کارارو بکنه بجنگه ، نگهداره، بمونه، صبوری کنه؟!
چرا هیچ وقت به این فکر نمیکنیم که شاید خسته است..شاید غمگینه، شاید نیاز داره یه بارم که شده بشینه ببینه آدمایی که براش تمام خودشو گذاشته یک سومش رو میزارن؟!:)
یه وقتایی بد نیست مهربون تر باشیم با آدمایی که همیشه نفر اول بودن؛ تا از دستشون ندادیم..:))
#دلارام(ز_ع)
هدایت شده از قهوه ی سرد آقایِ نویسنده
در آخر آنچه درون آدم باقی میماند بسیار بیشتر از آن چیزی است که با کلمات بیرون میآید.
داستایفسکی
هدایت شده از -مغموم-
خوبم اما
اگر فکر کنم
گریهام خواهد گرفت...
دیـــــوانه ایی در شهر عُقَلا
امروز به این نتیجه رسیدم دختر بودن خیلی سخته²🦦
امروز به این نتیجه رسیدم دختر بودن خیلی سخته³🦦
یه جا فروغ فرخزاد میگه که:
"من به آغاز زمین نزدیکم..."
"من به آغاز زمین نزدیکم"
"نبض گل ها را می گیرم"
"آشنا هستم با، رازِ شب بوها، سرنوشتِ تر آب"
"عادت سبز درخت"
"روح من در جهت تازه اشیا جاری است..."