eitaa logo
یک حس خوب
205 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
532 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☎️ 📲 🧑‍💻عصر دیجیتال 💢همونطور که می‌دونید، ما در عصر ارتباطات و اطلاعات، یا عصر رایانه و دیجیتال زندگی می‌کنیم. 💬ارتباطات و تعاملات انسانی به قدری مهمه که عصر امروز، «عصر ارتباطات» نامگذاری شده. ♦️اما انواع ارتباط، چی هست؟ 🤔 🔺ارتباط مستقیم و شخصی 🔻ارتباط غیرمستقیم و غیرشخصی 🔺ارتباط جمعی ... 💻 🌐 📺 👑 📲 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💕💍 ❤️محترمانه زندگی کنیم. 🙏به نظرات همسرمون احترام بگذاریم. 💟 اگر توی یک مساله‌ای، نظر همسرتون مخالف شما بود، آرامش‌تون رو حفظ کنید. و نگران نباشید، فرصت برای صحبت هست.🤭 نقد کردن رو بذارید برای یه وقت مناسب. اجازه بدید همسرتون حس کنه می‌تونید باهم تبادل نظر داشته باشید.🤝 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
💫🌟 ✨🌸 وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق می کنند. 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚 🌸رمان 🦋 را در کانال بخوانید...👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔 📚 🦋 💌 بعد از این همه صبوری ارشیا را ول کرده و رفته بود؛ آن هم در بدترین موقعیت ممکن. تمام مسیر را در سکوتِ ترانه اشک ریخت. نمی‌دانست خوشحال باشد که خانواده‌دار بودنش‌ به رخ همسرش کشیده شده، یا ناراحت و غمزده از این دوری اجباری و بی‌موقع. خودش‌ را روی‌ مبل پرت کرد. بغضش ترکید و بعد از چند دقیقه اشک ریختن به هق‌هق افتاد. ترانه لیوان آب را روی میز گذاشت و با لحن جدی گفت: _بلند شو خودت رو جمع کن. نمی‌فهمم این مرد همیشه اخمو و یخ، چی داره که اینطوری براش بال بال می‌زنی؟ خواهر بیچاره من، تو هیچ چیزی‌ از زندگیت نفهمیدی. هیچ مهر و عاطفه‌ای نصیبت نشده. شوهر‌ بی‌چشم و روت هم که اصلا معنی فداکاری رو نمی‌فهمه. چیه چرا چپکی نگاه می‌کنی؟ دروغ می‌گم؟ آخه کدوم زنیه که داوطلبانه و بخاطر شوهرش از طلا و پس‌انداز و خونه و ویلا و ماشینش بگذره. تازه مجبور باشه رضایت آقا رو هم کسب کنه‌ سرم داره سوت می‌کشه... فعلنم هنوز تو شوکم. حالا خدا کنه بچت به طایفه‌ی خودمون بره وگرنه بدبختیم. آخ الهی فداش بشم من... باورم نمی‌شه دارم خاله می‌شم‌. دلم می‌خواد از خوشی جیغ بزنم. اه تو رو خدا انقد آبغوره نگیر ریحانه. بلند شو یه آبی به سر و صورتت بزن، منم لباسامو عوض بکنم. چند قدمی رفت اما دوباره برگشت و انگشت اشاره‌اش را سمت او به نشانه تهدید تکان داد: _بخدا ریحانه اگه این بار بخوای مثل همیشه تو‌ سری‌خور بمونی‌ و برگردی سر خونه و زندگیت با من طرفی. اصلا باید از روی جنازه‌ی من رد بشی. انقدر اینجا می‌مونی تا با عزت و احترام بیاد دنبالت. تا هر وقتی هم که شد قدمت روی چشم ما. یادته خانوم‌جان همیشه چی می‌گفت؟ که زن مثل ریحانه‌ست؛ حدیثش رو می‌خوند اصلا! که باید با زن چجوری رفتار کرد تا پژمرده نشه. پاشو یه نگاه به خودت بنداز شبیه تنها چیزی که نیستی همین ریحانه‌ست. هیچ راه حلی به ذهنش نمی‌رسید. کاش زری خانم بود... تمام شب را دنده به دنده شد و چشم روی هم نگذاشت. یعنی ارشیا تنها بود؟ او که نمی‌توانست حتی از جایش بلند شود. غذا خورده بود؟ قرص‌هایش را چطور؟ دو روز دیگر وقت دکتر داشت. تنهایی که از پس خودش بر نمی‌آمد. تمام این مدتی که از او پرستاری کرده بود سخت می‌گذشت اما نه اندازه‌ی آن شب که اینهمه بی‌خبر بود. صبح هیچ اشتهایی برای خوردن صبحانه نداشت، اما ترانه درست مثل مادرها برایش با حوصله لقمه می‌گرفت و تقریبا به زور در دهانش‌ می‌گذاشت. اصلا زورگویی از خصلت‌های خواهرش بود. دلشوره دست از سرش بر نمی‌داشت و کلافه شده بود. به ترانه که مشغول آماده شدن بود گفت: _کجا؟ _بریم بیرون یه دور بزنیم. _با نوید؟ _نوید بیچاره که شب از سرکار میاد، با تو بریم. _حوصله ندارم، دلم شور می‌زنه. _بیخود. دلواپس نباش. ارشیا از تو بیشتر به فکر خودشه. شما برو لباس بپوش تا بریم بازار. _عزیزم تو برو، من واقعا الان اعصاب گشت زدن توی بازار رو ندارم. _به جهنم. فقط به فکر ارشیا جونت باش که برات حتی تره هم خرد نمی‌کنه، خواهر می‌خوای چیکار؟ در کمد را محکم بست و با قهر روی تخت نشست. واقعا هم تمام زندگی ریحانه شده بود کسی به اسم ارشیا. تا کی می‌خواست همینجور ادامه دهد؟ نفس پر دردی کشید و تکیه‌اش را از دیوار برداشت. _می‌رم آماده بشم. برق شادی در چشم‌های ترانه درخشید و لبخند دندان‌نمایی زد. چند وقت بود که اینطور خواهرانه قدم نزده بودند؟ که با مترو و بین جمعیتِ آدم‌ها جایی نرفته بود؟ که از مغازه‌های معمولی خریدهای ارزان قیمت نکرده بود؟ که این همه جنس‌های ریز و درشت گلدار دوست داشتنی نخریده بود؟ چقدر سر خرید شال و پانچو و جوراب‌های بافتنی، ترانه چانه زد و او حرص خورد و خندید. ارشیا که اینطوری نبود، معمولا بجز دادن هزینه، پولی را هم به عنوان عیدی یا هر چیزی روی پیشخوان می‌گذاشت... ولی ترانه معتقد بود خرید بدون تخفیف و آف اصلا نمی‌چسبد. از همه بیشتر دلش پیش چادر جدیدش بود. چون هیچ وقت چادر مشکی طرحدار نداشت. همین که به خانه رسیدند، ترانه مجبورش کرد تا قبل از آمدن نوید هر چیزی را که خریده‌اند امتحان کند. به چشم‌های عسلی رنگش نگاه کرد. شفاف بودند هنوز. داشت پا به سی سالگی می‌گذاشت، اما رد خطوط روی صورتش بیشتر نشان می‌داد. یک قدم عقب رفت و خودش را در آینه قدی دوباره برانداز کرد. هنوز جوان بود و جذاب... از دیدن تیپ جدیدش لبخند رضایتی زد. چقدر حس خوبی بود دور شدن از چرم و خز و جنس‌های اینطوری... برگشته بود انگار به سال‌های قبل. آن وقت‌ها که همه چیز برایش رنگ و بوی دیگری داشت. و اولین خرید دونفره‌شان... ... 📨 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌 روز جدید شده تاریکی‌ها رفته نور اومده☀️ نور که میاد، دل آدم روشن می‌شه دل‌تون پر نور همیشه... پربرکت باشه امروزتون یه حس خوبی‌ها♡ 🌤 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🎞 امسال با شکوهترین محرم تاریخ زیر خیمه امام حسین (ع) بود. ببینیم ☝ 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
🌿 یا اباعبدالله ♡ با روضه حسین♡ نفس تازه می کنم وقتی هوای شهر نفس گیر می شود ♡ ♥️ ✋🏻 🌿 @yek_hesse_khob 🦋
🌾 💌یا ایّها العَزیز... اگر تو را رها کنم، مرا رها نمی کنی ز جود و مرحمت مرا، ز خود جدا نمی کنی...🤍 🪴 🌸 @yek_hesse_khob 🦋
💫🌟 ✨🌸 فَإِنِّي قَرِيبٌ ۖ           بگو من نزدیکم 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
💌 غصه هات رو باور نکن مثلا مثل یک غلط توی املای بچگی بنویسش قصه میگذره... صبحتون به زیبایی امید🍃🍀🌸 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
☎️ 📲 🧑‍💻عصر دیجیتال ♦️انواع ارتباط، چی هست؟ 🤔 🔺ارتباط مستقیم و شخصی: یک نوع ارتباط گرفتن بدون واسطه‌ست. مثل گفتگو و حرف زدنِ دو نفر باهم. ارتباط شخصی، درواقع ارتباط دوستانه و صمیمانه‌‌ای هست. 🔻ارتباط غیرمستقیم و غیرشخصی: این نوع ارتباط بین فرستنده و گیرنده، باواسطه هست. وقتی که پیام با وسایل ارتباطی مثل کتاب و مجله و موبایل، ردوبدل می‌شود. 🔺ارتباط جمعی⁉️ ... 💻 🌐 📺 👑 📲 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 همراه خانواده مهمان رستخیز عام شوید! 🔹حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی از امروز به مدت یک هفته میزبان ضیافتی از هنرهای عاشورایی است. ضیافتی از هنرهای نمایشی و تعزیه و عکس تا سینما و تکیه عزا و سینما و اتفاقاتی ویژه برای کودکان و نوجوان. 🔹درهای حوزه هنری از امروز به روی شما باز است تا همراه خانواده مهمان رستخیز عام باشید؛ ضیافت هنرهای عاشورایی 🔹تهران، تقاطع خیابان حافظ و سمیه؛ مشتاق دیدار 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🥀 یا زین العابدین(ع)🖤 یک عمر گریه کرده‌ام از غربت حسین بنیان‌ گذار نهضت اهل بکاء منم 🏴شهادت مظلومانه امام سجاد علیه السلام تسلیت باد. @yek_hesse_khob 🌹
💫🌟 ✨🌸 فَسُقْنَاهُ إِلَىٰ بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ كَذَٰلِكَ النُّشُورُ           زنده شدن مردگان نیز همین گونه است. 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚 🌸رمان 🦋 را در کانال بخوانید...👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔 📚 🦋 💌 از همان روزهای اول فهمیده بود ارشیا مردی نیست که احساساتش را نشان بدهد یا اصلا احساساتی بشود. ولی ترانه می‌گفت مردها غرور دارند و محبت‌شان از جنس ما نیست. بخاطر همین دلش را خوش کرده بود به توجه کردن‌های وقت و‌ بی‌وقتی که شاید پیش می‌آمد. اما کم‌کم و بعد از مدتی دیده بود که نه؛ انگار در خیالاتش‌ خیلی بال و پر داده بود به دوست داشتن ارشیا... بعضی وقت‌ها چند روز از او بی‌خبر بود و حتی دریغ از یک تماس. می‌دانست مدام کار دارد و مسئولیتش سنگین است، اما دلش که همیشه حرف گوش کن نبود. از طرفی هم وقتی چند روز آفتابی نمی‌شد زیر نگاه‌های سنگین خانواده‌اش اذیت می‌شد و متاسفانه تظاهر کردن و دروغ گفتن کم‌کم پا گذاشت به دنیای ساده‌اش تا هر طوری بود آبروداری کند. کنار آمدن با خواسته‌های عجیب و غریبش هم جور دیگری معذبش می‌کرد. از طرز لباس پوشیدنش مدام ایراد می‌گرفت. معتقد بود، زن باید شیک‌پوش باشد اما ساده و رسمی. ریحانه عادت داشت که مانتوهای ساده و راحت بپوشد، کفش‌های اسپرت بخرد و مقنعه مشکی و سورمه‌ای را دوست داشت... ارشیا اما عجیب بود. انگشت انتخاب روی لباس‌های گران قیمتی می‌گذاشت که ریحانه در خواب هم ندیده بود. هرچند بعد از مدت‌ها فهمیده بود که منظور ارشیا از سادگی در پوشیدن، لباس‌هایی بود که پوشش مناسب داشتند. یعنی دقیقا برعکس سلیقه‌ی نیکا و مادرش! ریحانه وقتی می‌دید طاقت کشمکش ندارد، هر چند که هیچ دفاعی جز سکوت نداشت و شاید اشتباهش همین بود، ولی تصمیم گرفت به خواسته‌هایش احترام بگذارد. این بود که در عرض چند روز، کنج اتاقش پر شد از کفش و کیف‌های مارک‌دار ست، ساعت‌های برند اصل، مانتو و پالتوهای قشنگ و گران قیمت و هر چیزی که از نظر‌ او ضروری بود. ترانه ذوق می‌کرد از دیدن خوش سلیقگی‌های شوهر خواهرش، اما خانم‌جان با اینکه حرفی نمی‌زد ته نگاهش دریای نارضایتی بود که موج می‌زد... و او از این‌که هربار دست پر بر می‌گشت خانه، خجالت زده‌تر می‌شد. خوب بخاطر داشت یک‌بار که ارشیا با پسند خودش چیزهایی خریده بود و ترانه همه را وسط سالن ریخته بود و موشکافی می‌کرد، خانم‌جان دیگر طاقت نیاورد و در حالیکه سبزی خرد می‌کرد با اخم گفت: _ریحانه بلند شو جمعشون کن تا خواهرت بیشتر از این هوایی نشده. طعنه‌ی کلامش را نشنیده گرفت و گفت: _چطور مگه؟ _ببین مادر، قرار نیست چون وضع مالی همسرت خیلی از ما بهتره، اینطوری تحقیر بشیم.، _چه تحقیری مامان؟ _پس مناعت طبعت کجا رفته دختر؟ تو چه احتیاجی به این همه لباس و کفش و هزارتا چیز دیگه داری؟ چرا تاحالا با دو دست مانتو سال رو سر می‌کردی و صدایت در نمیومد؟ _اشتباه... _گوش کن! به ارشیا بگو تا عقد کرده‌ای انقدر بریز و بپاش نکنه. هر وقت عروسی کردین و دستت رو گرفت و رفتین سر خونه زندگی خودتون، سر تا پات رو طلا‌ بگیره. ما هم ذوقش رو می‌کنیم. ولی حالا نه... خودت که بهتر مادرت رو می‌شناسی. طوری با اخم غلیظ حرف زد و چاقو را با دست‌هایی که پر شده بود از خرده سبزی به سمتش تکان می‌داد که‌ ترس ورش داشت. خانم‌جان آدمی نبود که به این راحتی‌ها از کوره در برود. ترانه هم گوشه‌ای کز کرده بود و مستاصل نگاهش بین آن‌ها چرخ می‌خورد. سوخت از فکری که مادرش در موردش می‌کرد. او که هنوز همان ریحانه بود. توقعاتش عوض نشده و جایگاه خودش را به این زودی فراموش نکرده بود اصلا. خواست حرفی بزند که خانم‌جان تخته و سبزی‌ها را برداشت و رفت آشپزخانه. کنار سینک ظرفشویی ایستاد و با صدایی که از ترس می‌لرزید گفت: _فکر می‌کردم دخترتون رو بشناسید. من بخاطر پول به ارشیا جواب ندادم که حالا... بغض گلویش را گرفت، چقدر سخت بود دل هر دو طرف را به دست آوردن. _مامان بخدا ارشیا مجبورم می‌کنه. مدام کنار گوشم از ارزش و طرز برخورد اجتماعی و آداب معاشرت و هزارتا چیز دیگه می‌گه. هنوز یه ماه از عقد نگذشته کلافه شدم. شما که می‌بینید دارم مثل قبل می‌پوشم و دانشگاه میرم. اما وقتی با اونم انگار حکم شده که باید فلان کفش رو بپوشم یا فلان دستبند رو بندازم. خانم‌جان تخم‌مرغ‌ها را با مهارت توی ظرف سبزی شکست و گفت: _بیخود! اولا که شان اجتماعی به پول خرج کردن بی‌حساب کتاب نیست و هیچ‌کسی از اسراف بالا نمی‌ره. دوما اون اگه زن شیک و باکلاس می‌خواست چرا دست گذاشت روی خانواده‌ی ما که هیچ‌جوری هم قد و قواره‌شون نیستیم؟ همه این آتیش‌ها از زیر سر اون دوستت بلند می‌شه. یعنی ندید تو چه دختری هستی که معرفیت کرد؟ نکنه شوهرت می‌خواد عروسک فرنگی درست کنه؟ روغن داشت دود می‌کرد که مایه‌ی کوکو را هری ریخت توی تابه و تمام آشپزخانه‌ی نقلی را بو برداشت... ... 📨 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌 برات زندگی ای آرزو میکنم به زیبایی رقص نور و آفتاب... 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
💍💕 رعایت ادب، نشانه‌ی شخصیت شماست!😊 اولین راه ارتباطی صحبت کردن هست، با همسرت خوب حرف بزن تا باهات خوب حرف بزنه 👥 داد نزن 🗣 لحنت نامناسب نباشه 🫵 کلمات ناپسند هم لطفا به کار نبر 🤬 اگه این اصول رو رعایت کنی، کدورتی بین شما به وجود نمیاد👩‍❤️‍👨 🦋 💍 @yek_hesse_khob🌹
🌷 💎بانوی با شخصیت 💢 همیشه حواست به شان و منزلت خودتت باشه👌 اگه کسی به هر علتی بهت توهین کرد، تو تلافی نکن😏 اگه صداش رو روی تو برد بالا،تو خودت رو تا سطح اون  پایین نیار و صدات رو بالا نبر 🤫 خودت رو هم مرتبه اون نکن 🙄 یه لبخند بزن و محل رو ترک کن 😊 بهترین کار 👌 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
🌸✨ 💫🌟 🌸✨يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ          خداوند می خواهد بار مشکلاتت را سبک گرداند 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚 🌸رمان 🦋 را در کانال بخوانید...👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔 📚 🦋 💌 ناراحت شد از حرف‌های رک مادرش. لب ورچید و گفت: _اتفاقا مخالف شدید این یه قلمه _پس دردش چیه ازین ولخرجیا؟ _خب بالاخره اون فرهنگ زندگیش با ما فرق داره... _اینا بهانست مادر. اصلا ببینم چرا باید راه بیفته هلک‌هلک دنبال تو ازین مغازه به اون مغازه برای خرید؟ حالا اگه یکی دوبار بود و خرید عقد بودو این چیزا، حرفی نبود. ولی هفته‌ای چندبارش چیه؟ کار و زندگی نداره؟ _من بگم؟ نگاه هردوشان زوم شد روی ترانه که به چهارچوب در آشپزخانه تکیه زده بود. _چی رو بگی؟ فال گوش وایسادی؟ _نه خانم‌جون. شما دارین داد می‌زنید. خب آدم گوش داره می‌شنوه دیگه. حالا بیخیال. _درست حرف بزن دختر _ببخشید، یعنی حالا بگذریم. من میگم آقا ارشیا احتمالا می‌ترسه از اینکه آبجی مثل زن قبلیش بشه _زبونتو گاز بگیر، ریحان رو چه به اون دختره؟ _خب منو شما می‌شناسیمش. آقا ارشیا که نمی‌دونه این اهل چه چیزایی هست یا اهل چه کارایی نیست. مگه دوستت نگفت از اون زنش بخاطر رعایت نکردن خیلی مسائل دلش پر بوده؟ ریحانه که انگار به کشف جدیدی رسیده باشد چشم‌هایش را ریز کرد و جواب داد: _خب چرا... اتفاقا می‌گفت اون دختره مدام لج ارشیا رو درمیاورده. مخصوصا وقتی با نظراتش مخالفت می‌کرده. مثلا سر همین خرید انگار خودش به مزون‌های معروف سفارش می‌داده و کلی خرج می‌ذاشته رو دست ارشیا، بعدشم که باهاش مخالفت می‌کرده، می‌گفته سلیقه‌ی تو داغونه. رو مد نیستی یا... هوووف خلاصه که همش جر و بحث داشتن، حتی بخاطر سرکار رفتن یا مهمونی. گر گرفته بود. حتی صحبت کردن از زن اولش هم برایش عذاب محسوب می‌شد. آن هم مقابل خانواده‌اش. _خب بفرما. تابلوعه که این بنده‌خدا دردش چیه بابا. می‌ترسه توام لنگه‌ی اون بشی خواهره من. _عجب حرفی می‌زنیا، من با اون یکیم؟ _لیلی زن بود یا مرد؟ خانم‌جان شعله‌ی گاز را کم کرد و گفت: _بی‌راه نمی‌گه ترانه. اون هنوز تو رو نشناخته. لابد پس فردایی که رفتین زیر یه سقف اون موقع تازه می‌فهمه تو از چه رگ و ریشه‌ای هستی. که یه تار موهات رو هنوز مرد نامحرمی ندیده چه برسه به پوشیدن لباسای... لا اله الا الله... چی بگم والا. بازم جای شکر داره بخدا اگه اینجوری باشه. مرد باید غیرت و جربزه داشته باشه، یعنی چی که دختره زیر بار حرف حق شوهرش نمی‌رفته. اینا زن زندگی نیستن مادر. وگرنه این همه زن هست که راست میره راست میاد. سرکار و دانشگاه و همه‌جا هم هستن. منتها دست از پا خطا نمی‌کنن. ببین دیگه چه آتیشی سوزونده اون که ارشیا رو خوف ورداشته که همه رو با یه چوب می‌رونه... _همینه دیگه خانم‌جان. شما خودت خوبی و دخترات گلن، فکر می‌کنی آدمای ناخلف نیستن تو جامعه و دور ورمون. _خب حالا. ماشالا به زبونت دختر. برو یکم خیارشور و گوجه ریز کن برای کنار کوکو، کمترم غیبت کن _چشم. چقدر بعد از شام، ترانه کنار گوشش پچ‌پچ کرد تا خریدهایش را امتحان کند. چقدر دور از چشم خانم‌جان سر هر کدام از وسیله‌ها گفتند و خندیدند. یادش بخیر. با صدای ترانه به زمان حال برگشت... _جوری به آینه خیره شدی و مثل ندید بدیدا می‌خندی که انگار بعد از صد سال نو نوار شدی. بیچاره ارشیا هر قدرم که اخلاق بد داشت، برای تو خوب ولخرجی می‌کرد دیگه. چشم‌ غره‌ای تحویلش داد که یعنی ساکت. شاید از شنیدن اسم او فراری بود فعلا. عذاب وجدان گرفته بود و حس می‌کرد سنگدل شده! ... 📨 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را... 🖤 @yek_hesse_khob 🌹
🌞 خدا تو رو فراموش نکرده اون از هر کسی به تو نزدیکتره و آغوشش به روت بازه بغلش کن...🌸 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
☎️ 📲 🧑‍💻عصر دیجیتال ♦️انواع ارتباط، چی هست؟ 🤔 🔺ارتباط مستقیم و شخصی 🔻ارتباط غیرمستقیم و غیرشخصی 🔺ارتباط جمعی⁉️ 🌀یک نوع ارتباط که از اسمش مشخصه، جمعی و غیر مستقیم هست. 💢ارتباط جمعی، چطور اتفاق می‌افته؟ ▫️به وسیله‌ی رادیو، تلویزیون، مطبوعات، رسانه‌های گروهی و شبکه‌های مجازی مثل تلگرام، اینستاگرام، واتساپ و... ♦️جالبه که ارتباط جمعی، بین هزاران یا صدها نفر از افرادی که همدیگر رو نمی‌شناسند، به وجود میاد. 💬و ما برای ارتباط جمعی، محدودیت زمانی و مکانی نداریم. می‌تونیم هرجا و هر زمانی برقرار کننده‌ی اون باشیم. مثل استفاده از شبکه‌های اجتماعی که همیشه و همه‌جا می‌تونن در دسترس‌مون باشن. ... 💻 🌐 📺 👑 📲 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
32.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🎞 🔴این یک گروه سرود معمولی نیست! 🥀فرزندان شهدا مدافع حرم بر سر مزار پدرانشان می‌خوانند... 🌷 🕊 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌📚💌📚💌 📕   اثر زهرا درویش و طاهره سادات طباطبایی ✍ 📙مرکز نشر هاجر وابسته به مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران کتاب «دُرّ نهان؛ فرهنگ سازی عفاف از نگاه قرآن و روایات» نوشته خانم ها زهرا درویش و طاهره‌سادات طباطبایی امین را چاپ و روانه بازار کرد. 📘کتاب «دُرّ نهان» با استنطاق آیات قرآن و روایات معصومان و سیره هنرمندان برجسته، به دنبال راهکارهایی جهت نهادینه کردن ارزش عفاف در میان زنان و مردان جامعه است. 📕از این رو، علاوه بر ذکر مصادیق رفتاری و بیان راهکارهای فرهنگ سازی عفاف، به تبیین عفاف، راه و تأثیر عفاف بر استحکام بنیان خانواده پرداخته و سعی بر ارائه اثری جامع و نوین در این حوزه دارد. 📒کتاب «دُرّ نهان؛ فرهنگ سازی عفاف از نگاه قرآن و روایات» در ۱۸۴ صفحه و با شمارگان ۳۰۰ نسخه به صورت قطع رقعی در سال  ۱۴۰۱ از سوی ناشر تخصصی زن و خانواده منتشر و در اختیار مخاطبان و محققان قرار گرفته است. 🦋 @yek_hesse_khob 🌹