eitaa logo
یک حس خوب
205 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
532 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 قهرمان من 💬نفس عمیقی کشید و قدم‌هایش را تندتر کرد. همه جراتش را در دست‌هایش جمع کرد و تمام! 🔺 بالای سرش ایستاد. خودش نمی‌دانست اما آن اسلحه که فقط ۱۱ تیرش شلیک شده بود و چند نفری را شهید و زخمی کرده بود؛ ۲۴۰ تیر داشت. اگر آن تیرها شلیک می‌‌شدند، تعداد داغ‌هایی که بر دلمان می‌ماند‌ بیشتر شده بود. 🔸او قهرمان است. قهرمان مردمی که برای امنیت همدیگر لازم باشد حتی از جان‌شان هم مایه می‌گذارند. @yek_hesse_khob 🌹
💌📚💌📚💌 📕 🚩 ✍ 📔کتاب “پشت پرچم قرمز” به قلم محدثه قاسم‌پور، روایت شرکت ۹۰ دختر ایرانی در پیاده روی اربعین سال ۹۱ شمسی به سمت کربلاست. 📖کتاب در قالب دلنوشته و مونولوگ از زبان شخصیت‌ها و اشیای مختلف کاروان نوشته شده است. پرچم قرمز حرم قمر بنی‌هاشم روایت‌گر ماجراست. ✂️در بخشی از کتاب آمده: 📕 گریه‌های حسرت از سرخی چشم برادرم می‌چکید: (آفتاب کربلا خیلی زود رنگ صورتت را تغییر می‌دهد.‌ دعا می‌کنم روزهای دوری از عباس را نبینی.) نه مرا یارای آمدن مانده و نه بانوی که مرا در دست می‌فشارد و نه کاروانی که ۴ روز پشت پرچم قرمز حرم عباس (ع) راه طی کرده برای دیدن عباس (ع). آفتاب کربلا زود رنگ صورتم را تغییر داد.☀️ 📘این کتاب در ۱۰۲ صفحه سال ۹۹ و توسط انتشارات سفیر منتشر شده است. 📗 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚 🌸رمان 🦋 را در کانال بخوانید...👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔 📚 🦋 💌 چشمم پر از اشک بود وقتی سر برگردوندم و طاها رو دیدم. _خوبی ریحانه؟ دلم می‌خواست با یه نفر حداقل درددل کنم! کسی که فقط گوش شنوا باشه اما لب از لب باز نکنه و هرچی که بشنوه بین خودمون بمونه فقط. اما نباید می‌گفتم و نتونستم چیزی بگم. فقط آه کشیدم و زیر لب "خوبم" ی تحویلش دادم. انگار ایندفعه اون حرف داشت واسه گفتن که پا به پا می‌شد. یه دقیقه نگذشته بود که فاطی با اون صدای جیغش از بالای پله‌ها داد زد: _داداش زیر چشمی نگاهش کردم که کلافه سر بلند کرد و جواب داد: _بله؟ _امیرعباس زنگ زد گفت بنزین تموم کرده. سر چهارراه مونده. _خب؟ _وا! برو دنبالش دیگه... _الان؟ دستم بنده. _کو قربونت برم؟ وایسادی بروبر داری منو نگاه می‌کنی که. _وقت گیر آورده‌ها شوهرت. _حالا کف دستشو بو نکرده که داریم برنج دم می‌کنیم الان... خسته‌ست بیا برو انقد نق نزن دیگه. _لا اله... بده سوییچ رو _فدات شم وایسا اومدم. همین که فاطی رفت، دستی به ریشش کشید و یجوری که انگار جون می‌کند گفت: _راستی... زنعمو در جریانه... یعنی قراره مامان بهشون بگه که ایشالا آقاجون داره کارا رو ردیف می‌کنه... که ما و شما همین روزا... _بفرما، اینم سوییچ. و سوییچ رو پرت کرد پایین. این‌بار حرص خودمم دراومده بود از خروس بی‌محل شدن فاطی. البته می‌دونی که عمو همون موقع‌ها هم بدش می‌اومد به دخترش بگیم فاطی. می‌گفت اسم فاطمه عزت و احترام داره. ولی خب من هنوزم از رو عادت میگم فاطی. _بیخیال ریحانه. این فاطی راستکی بی‌موقع میاد وسط بحثا... حرف نصفه مونده‌ی طاها چی بود حالا؟ _بنده خدا تو معذورات قرار گرفته بود و خب حیاطم کم شلوغ نبود. این بود که اصلا تا آخر شب یه کلمه هم نتونستیم دیگه صحبت بکنیم. همین که حرفش نصفه موند ذهنم درگیر شده بود. انگار یه چیزی نیشم می‌زد که فقط بپرسم و بدونم این روزا قراره ما و اونا چی بشیم؟ اما فرصت نشد هیچ‌جوری. تا اینکه بعد از مراسم و شستن ظرفا و خلاصه جمع‌وجور کردن، عزم رفتن کردیم. تو خوابت برده بود و عمو نذاشت بیدارت کنیم. به طاها گفت ما رو تا خونه برسونه. برای اولین‌بار و فقط از روی کنجکاوی دونستن خوره‌ای که افتاده بود به جونم خوشحال شدم از همراهی طاها. فاصله‌ی زیادی نبود. من عقب نشسته بودم و از همونجا هم می‌تونستم بفهمم که اونم بی‌طاقت گفتنه. اما چی... اینو نمی‌دونستم. کلید انداختم و توقع داشتم مامان که داشت توی خوابالو رو می‌برد تو خونه، زودتر خداحافظی کنه اما برعکس وایساد و مجبور شدم من باشم که زودتر خداحافظی می‌کنم. از پنجره دیدم که با یه تک بوق راه افتاد و رفت. پوفی کشیدم و رفتم سراغ رختخواب پهن کردن. داشتم جای تو رو می‌نداختم که خانم‌جان از وسط هال و همونجوری که چادر مشکیش رو تا می‌کرد گفت: _اگه بهت بگم چه خبری امشب رسید به گوشم، از خوشحالی بال درمیاری ریحانه. وحشت داشتم از شنیدن. من حالا نقص داشتم و البته این رو خانم‌جان خوب می‌دونست... می‌ترسیدم از اینکه طاها از علاقش چیزی گفته باشه. هرچند که هنوز مطمئنم نبودم. _اون پتو رو بکش رو بچه سرما نخوره، داشتم می‌گفتم. می‌دونی زنعموت چی می‌گفت؟ شونه بالا انداختم که یعنی حالا هرچی! ولی از دلم فقط خدا باخبر بود... ... 📨 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌 امیدوارم امروز قدم‌هات، به سمت خوبی‌ها باشه و دست خدا، همراهِ هر لحظه‌ت... صبح‌تون پر از رزق الهی♡ ☀️ 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
13.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🎞 🔺قاب‌ ماندگاری از آخرین حضور حاج قاسم سلیمانی فرمانده شهید نیروی قدس در دیدار فرماندهان سپاه با رهبر انقلاب- مهرماه ۱۳۹۸ 🥺🥺 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
🌾 💌یا ایّها العَزیز... دعای این همه چشم انتظار کافی نیست؟ خودت بخواه که این انتظار سر برسد...🤍 🪴 🌸 @yek_hesse_khob 🦋
💌 هر صبح، یه مسافره با یه چمدون پر از اتفاقای رنگارنگ و خوب سلام به مسافرِ از راه رسیده‌ی امروز... صبح‌تون پر نور باشه الهی♡ ☀️ 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
🌿🌿🌿 دعای هر روز ماه صفر 🦋 @yek_hesse_khob 🌹