🌾
💌یا ایّها العَزیز...
عاقبت گردد نمایان
قامتِ رعنایِ دوست ...🤍
#نیست_نشان_زندگی_تا_نرسد_نشان_تو 🪴
#صلی_الله_علیک_یا_صاحب_الزمان 🌸
@yek_hesse_khob 🦋
💕💍
❤️حالا یه وقتایی آتش بس کن!😏
والا...🙃
💟وقتی بحث ادامه داری بینتون اتفاق افتاد
و از هر روشی که رفتی حل نشد(دیدی پشت سرهم میخوری به در بسته؟🚪)
اعلام آتش بس کن🙅♀
اگر لجبازی کنی و اصرار به ادامه بحث داشته باشی
مضراتش توی رابطت حتما نفوذ میکنه.
دیدم که میگم.👀
#یک_حس_خوب🦋
@yek_hesse_khob 🌹
#مشکات 💫🌟
✨🌸 فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ
پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم...
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
💌
روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم
برای اینکه اون میدونه چطوری خوب پیش ببره
ولی من یکم دیر میفهمم...
اولین خدایا شکرتِ امروز🌸
سلام یه حس خوبیها♡
روزتون پر نور☀️
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
💎بانوی باشخصیت
✍برنامهریزی خوب است!
برنامهریزی داشتن= آرامش در کارها= تصمیمات بهتر و درستتر
#یک_حس_خوب🦋
@yek_hesse_khob 🌹
.
#مشکات 💫🌟
✨🌸 وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ
و یاری مومنان، حقی بر عهده ماست...
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📘✂️📙✂️📕
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_سوم 📕
ترانه آمده بود با یک کوه حرف و خبر داغ. با دسته گل نرگس و قیمه نذری زری خانم، مادر شوهرش. شاید توی این دنیا تنها کسی که به علایقش اهمیت میداد همین ترانه بود و بس. با دستی که به شانهاش خورد، حواس پرت شدهاش را جمع کرد.
_ریحان جون دیدی که خدا چقدر زود حاجت شکمو میده؟!
_تو هم واسطهای نه؟
_شک نکن. والا انقدری که زری خانوم از دور هوای تو رو دارهها یه وقتایی لجم میگیره ازت...
_چیه خواهری یکیم پیدا شده ما رو یاد میکنه تو ناراحتی؟
_ناراحت که نه چون بالاخره از من هیچی کم نمیشه ولی خب گفتم که در جریان حسادتام باشی!
و چقدر همیشه حسرت زندگی جمع و جور خواهرش را میخورد. بعد ازدواج با مادرشوهرش زندگی میکردند و با همهی سادگی و سختی خوشحال و دور هم بودند. برعکس خودش که ناخواسته اسیر تجمل پوچ خانواده ارشیا شده بود. هر چند مادر و برادرش ایران نبودند اما زخم زبان از دور هم شنیده میشد و خنجر میزد بر دل نازکش.
آلبوم گوشی ترانه را میدید که پر بود از عکسهای دو نفره و خندانش با نوید. خداروشکر تار میدید. گاهی همینقدر حسود میشد. حتی بیشتر از شوخیهای غیرواقعی ترانه. تازگیها دیدش هم دچار مشکل شده بود. مثل قبل نمیتوانست خوب بخواند و ببیند، اما از رفتن پیش چشم پزشک و عینکی شدن هراس گنگی داشت. مثل بچهها. دلش میخواست حالا که مادری نیست، حداقل ارشیا به اجبار دستش را بگیرد و به مطب ببرد. بعد هم دوتایی فِریمِ قشنگی انتخاب کنند، یا نه، حتی هر چه که او میپسندید. مثل همیشه.
آهی کشید و فکر کرد که کاش فقط میفهمید سوی چشمهای زنش چقدر کم شده. دکتر و عینک فروشی پیشکش.
ذهنش پَر کشید به سالها قبل و خاطرهی اولین هدیهای که گرفته بود. هوا سوز برف داشت اما خبری از سپیدپوش شدن زمین نبود هنوز. کلاسش تمام شده بود و با نگار مشغول حرف زدن و قدم زدن به سمت ایستگاه بود که با شنیدن صدای بوق برگشت. ارشیا بود. توی ماشین آن چنانیش لم داده بود و با غرور همیشگی نگاهش میکرد. دلش غنج زد هم برای او هم برای نشستن در جایی گرم و نرم. تند و با عجله از دوستش خداحافظی کرد و سوار شد. برای سلام پیشدستی کرد و به جواب زیر لبی او رضایت داد. دستهای یخ زدهاش را جلوی بخاری گرفت تا گرم شود. با هم محرم بودند و تازه عقد کرده ولی هنوز هم کمرویی میکرد وقتی اینطور خلوت میکردند.
ماشین راه افتاد بدون هیچ حرفی. نمیفهمید این همه سکوت خوب بود یا بد، از نداشتن علاقه بود یا...؟
چند وقتی بود که قدرت تفکیک و حتی حس اعتمادش نسبت به همهی آدمها کم و کمتر شده بود. خودش وارد بیست و سه شده بود. اما ارشیا سی و دو را پر میکرد.
دقایقی از باهم بودنشان گذشته بود که بالاخره دستش را گرفت و گفت:
_از این به بعد دستکش چرم بپوش!
پر از تعجب شد. از شوق شکستن سکوت خندید و با لحنی که بیشباهت به مخالفت بچگانه نبود گفت:
_ولی من از چرم خوشم نمیاد.
اخم ارشیا را جذاب میکرد و همانقدر ترسناک شاید.
_چون هنوز بچه ای! به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس...
ادامه دارد...
#الهام_تیموری ✍
#یک_حس_خوب 🦋
💌روی لینک زیر بزنید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌
و تـو خُـدای
اتفـاقهای محـالی
وقتی دلم قرصِ به بودنت
هیچ چیزی برام غیرممکن نیست...
پشتتون به خدا گرم باشه☀️
سلام یه حس خوبیها♡
صبحتون پرخیر و برکت🍒
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
♦️🌀♦️🌀♦️
🏆باز هم قهرمانی فرزانه فصیحی
🏅در جریان مرحله نهایی رقابت ماده ۱۰۰ متر در مسابقات بینالمللی دوومیدانی جام کازانوف، فرزانه فصیحی با رکورد ۱۱.۴۱ ثانیه زودتر از سایر رقبا از خط پایان عبور کرد و ضمن شکستن رکورد ملی، عنوان #قهرمانی این مسابقات را به دست آورد.
#یک_حس_خوب 🦋
#بانوی_موفق☀️
@yek_hesse_khob 🌹
💕💍
❤️تکروی خوبه؟
جنگ که نیست...
💟توی صحبتها از فعل مفرد استفاده نکن
مثلا به جای "من" قشنگتره که بگی" ما "👩❤️👨
⭕️وقتی همیشه حواست باشه که شما دیگه "ما" هستید،
اهدافتون یکی میشه و زودتر به تکتکشون میرسید.👌
#یک_حس_خوب🦋
@yek_hesse_khob 🌹
.
#مشکات 💫🌟
✨🌸 أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ
اوست که دعای بیچاره را اجابت می کند و غمش را برطرف می سازد.
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📘✂️📙✂️📕
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_چهارم 📕
اخم جذابش میکرد و شاید همانقدر ترسناک.
_چون هنوز بچه ای. به همین دستبافت های خانمجانت اکتفا کن پس.
و نگاهش چرخید روی ژاکت بنفشی که خانمجان سال پیش برایش بافته بود. مسخرهاش کرد؟ این یادگاری بود. اصلا قابل مقایسه نبود با کت و پلیورهای گران قیمت او.
بُق کرد و دستش را پس کشید. اینجور علاقه را نمیخواست که با تحقیر و نیش کلام بود. البته اگر جایی برای مهر و علاقه وجود داشت. از مقایسهی وضعیت مالی خودشان و خانواده او معذب میشد.
نگاهش را به بیرون دوخت. ارشیا با نیشخند گفت:
_تلخ شدی ریحان خانم.
_ریحانه
لجباز نبود اما ناخواسته و با تحکم نامش را کامل گفت. تمسخر کلام ارشیا بغض گلویش را بزرگتر کرده بود. دلش گرفت. با شرایطی که داشت و او هم باخبر بود، توقع حداقل مقداری محبت داشت اما سه روز بعد از عقد و این همه بیتفاوتی؟
داشبورد باز شد و چیزی مثل جعبه روی پایش گذاشته شد. اهمیتی نداد میخواست تلخ بماند.
_برای تو گرفتم. مارک اصل.
و جوری که انگار کمی هم پدرانه بود ادامه داد:
_توی همین هفته هم میریم بوتیک برای خرید پالتو و کفش و چیزای دیگه. خوشم نمیاد مثل دختر دبستانیهایی که لبه جدول راه میرن باشی. خانم من باید شیک پوش باشه.
و روی باید تاکید کرد. رسیده بودند. با اکراه جعبه را برداشت و بدون هیچ حرفی پیاده شد.
یعنی می رفت؟ با این همه دلخوری و قهر؟ بوی دیکتاتور بودن را حس میکرد و وقتی به اطمینان رسید که بیخداحافظی و فقط با بوق، گازش را گرفت و رفت.
صورتش پر از اشک بود. لرز افتاده بود به جانش. انگار واقعا باید پالتو میخرید. حتما سرما پوستش را سوزن سوزن میکرد نه طعنهها و بی محلیهای او!
وسط کوچه، زیر برفی که حالا ریز و چرخزنان بنای آمدن کرده بود و چادر سیاهش را کمکم خالدار میکرد، با صورت پر از اشک و دستهای لرزان هوس باز کردن جعبه را کرد.
همین که چشمش خورد به عینک آفتابیِ بین پارچه ساتن، بلند و با صدا خندید. تضاد قشنگی بود اشک و لبخند و تلخ و شیرین بودنش. یادش افتاد روز عقد که از محضر بیرون آمده بودند آفتاب داغ زمستان چشمش را میزد و تمام مدت دستش را حائل کرده بود روی پیشانی. پس او دیده و انقدرها هم سرد نبود.
و تمام این سالها همینطور گذشت. پشت مه غلیظی که معلوم نبود آن طرفش چه چیزی پنهان است. حداقل برای ریحانه اینطور بود ولی برای ارشیا شاید نه..!
ادامه دارد...
#الهام_تیموری ✍
#یک_حس_خوب 🦋
💌روی لینک زیر بزنید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌
کافیه پر از حس و حال خوب باشی
پر از انرژی مثبت
و امیدوار باشی که خدا حالِ خوبت رو ادامهدار کنه.
سلام یه حس خوبیها♡😍
الهی صبحتون پر نور باشه💫
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
💌📕💌📔💌
#معرفی_کتاب 📚
#خواب_باران 🌧
به قلم #وجیهه_سامانی 📝
💟درباره کتاب خواب باران
💢خواب باران رمانی از وجیهه سامانی، نویسندهٔ معاصر است که با نثر و بیانی لطیف و روان و نگاهی واقعبینانه به مسائل اخلاقی و اجتماعی جوانان، تلاش میکند در پس قصهای عاشقانه، تعریفی درست و واقعی از سرنوشت و قضا و قدر ارائه کند و مرز باریک میان تردید و ایمان را بهدرستی به تصویر بکشد.✍
🌀هما دختری است که مشکلات زیادی دارد اما با وجود تمام آنها، برای رفعشان امیدوار است و میخواهد به عشق زندگیاش برسد. اما اتفاق دیگری باعث میشود دوباره همه چیز خراب شود، عشقش ترکش کند و بدون خانواده در جایی دیگر سر کند. او حالا دیگر هیچ امیدی به آینده ندارد؛ غافل از اینکه خداوند برایش سرنوشت دیگری رقم زده است.
♦️خواندن کتاب خواب باران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
✅این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
#یک_حس_خوب 🦋
#طاقچه 📔
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💎بانوی باشخصیت
⭕️مسائل پیچیده خوب نیستن
بهتره هر طوری هست مسائل رو ساده کنی، پیچیدگی باعث سرگردونی میشه😖
وقتی سختگیری بی جا داریم هم خودمون آسیب میبینیم 🤷♀
و هم اطرافیانمون🙆♀
#یک_حس_خوب🦋
@yek_hesse_khob 🌹
.
#مشکات 💫🌟
✨🌸 إِنَّكَ كُنْتَ بِنَا بَصِيرًا
بی تردید تو به احوال ما بینایی
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
یک حس خوب
📚💌📚 🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/309402009
✂️📘✂️📙✂️📕
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_پنجم 📕
آن وقتها انگار بیشتر شور جوانی داشت. با این که ذاتا محجوب و پر از صبر و آرامش بود اما یک وقتهایی هوس میکرد بچگی کند؛ مثلا لواشک بگذارد کف دستش و آنقدر لیس بزند تا تمام شود. کاری که باعث شده بود ارشیا ماه اول زندگی مشترک سرش دعوا راه بیاندازد.
یا حتی سیب و خیار را بردارد و بیتکلف گاز بزند ولی از نظر همسرش بیکلاسی بود اگر دهانش قرچ قرچ می کرد. باید مثل خانمها میوه را پوست میگرفت و با آدابی خاص و همراه با کارد یا چنگال میخورد. و هزار مورد دیگر که هنوز سر دل ریحانه گره شده بودند تمام خط و نشانهای این چند سال.
هر چند در خلوت خودش هیچ مانعی نداشت اما کمکم به سبک ارشیا بار آمده بود.
گاهی دلش میخواست مثل همهی زوجهای جوان دست هم را بگیرند و بروند سینما، گردش، پیادهروی، مسافرت و...
که هیچ وقت درست و حسابی پیش نیامده بود. شاید هم مشکل از خودش بود و شانس و اقبالی که هیچ وقت نداشت.
آن اوایل ارشیا چند باری برای ماموریت به اروپا رفته بود اما ریحانه از رفتن امتناع میکرد. شاید چون شبیه دخترهای هم سن و سالش خیلی علاقهای به رفتن سفرهای خارجی نداشت. کارش با شمال و مشهد و اصفهان رفتن هم راه میافتاد که البته مجال آنها هم نبود.
برخلاف همسرش که حتما مارکدار و برند با ضمانت میخرید، خودش دوست داشت توی بازارچههای سنتی تهران قدم بزند و لباسهای سنتی و انگشترهای خوش رنگ بدل و شالها و جورابهای جورواجور و بامزه بخرد. حتی از دست فروشها.
یا دلش لک میزد دوتایی توی بازار تجریش با سبد حصیریش بروند و او تا میتوانست سبزیجاتی بخرد که بوی زندگی میدادند و به آشپزی کردن وادارش میکردند، تنها هنری که فکر میکرد دارد.
همسر مغرورش معمولا نمیگفت اما او میدانست که عاشق دستپختش است و قرمهسبزی و معجون مخصوص و مربای بهار نارنجش را بیشتر از هر چیزی دوست دارد. اینها را از عمق نگاه یخیش میخواند.
بعد از این همه باهم بودن، بهرحال بهتر از هر کسی میشناختش. شاید تنها دلخوشیِ ریحانه و عامل صبوریاش هم در این زندگی رفتار عادلانهی ارشیا بود. چون او با همه سرد برخورد میکرد، همه حتی مادر و برادرش.
ادامه دارد...
#الهام_تیموری ✍
#یک_حس_خوب 🦋
💌روی لینک زیر بزنید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌
هر صبح، یه معجزهست
حواستون به معجزههای هر روزهی خدا هست؟
سلام یه حس خوبیها♡😍
صبحتون به روشنا 💫
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🩷❤️
بی سبب نیست اگر عادتش احسان شده است
نوه ارشد آقای خراسان شده است
ای ماه سامرا روحی لک الفداء
🌺میلاد امام هادی(ع) مبارک🌺
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹