eitaa logo
یک حس خوب
205 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
532 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔 📚 🦋 💌 واقعا زمان مناسبی برای عیادت نبود آن هم امروز. دلش نیامد به ترانه چیزی بگوید، در عوض او پرسید: _میگم وکیلتون چرا این موقع اومده؟ _می‌خواد با ارشیا صحبت کنه. _تو برو پیش مهمونت. من خودم چایی می‌ریزم و میام. _نه‌ بهتره که ‌من حالا توی اتاق نرم‌. رادمنش می‌خواد موضوع رو به ارشیا بگه. ترانه با دست به صورتش زد و گفت: _ای وای، پس بد موقع اومدم. _تو که هستی‌ خیالم راحت‌تره. فقط دعا کن قبول کنه و خیلی داد و بیداد نکنه. دیشب بخاطر پیشنهاد طلاها کلی جنگ و دعوا راه انداخت. ترانه قندان خالی را از توی کابینت برداشت و به دنبال قند تمام قوطی‌های ریز و درشت را باز و بسته کرد. _بخدا این شوهر تو نوبره. نوید که کلا می‌ترسه بیاد دیدنش. بیچاره از باجناق واقعا شانس نیاورده. بازم تو خوب کنار میای با اخلاقش. ای بابا، قند نداری؟ گیج‌ شده بود از شدت استرس. ترانه هم دل خوشی‌داشت. یک چشمش به اتاق بود و یک چشمش به آشپزخانه. _نمی‌دونم، باید باشه. توت خشک و شیرینی که هست. _عزیزم چایی قند پهلو میگن، نه شیرینی و توت پهلو. یکم به علایق خودت اهمیت بده نه فقط‌ جناب نامجو. می‌خواست جوابش را بدهد که با شنیدن اسمش از اتاق میخ‌کوب شد. _وا. توام شنیدی؟ چرا داد زد؟ _حتما رادمنش همه چیز رو گفته _اوه، حالا می‌خواد پاچه تو رو بگیره؟ _ترانه تو نیا، خب؟ اخم‌هایش را در هم کشید و سکوت کرد. ریحانه بلد بود بعدا از دل خواهر کوچکترش در بیاورد. با شک رفت به سمت اتاق. از بین در نیمه باز دیدش. دقیقا مثل‌ دیشب، دستش مشت شده بود توی موهایش. رادمنش هم کنارش ایستاده بود و می‌گفت: _انقدر مغرور نباش. بهرحال از نظر‌ من فکر خیلی خوبیه. _بس کن. این موضوع به تو ربطی نداره. اصلا چرا همچین پیشنهادی دادی؟ _ریحانه خانوم پیشنهاد داد نه من. ارشیا پر از بهت سرش را بلند کرد اما قبل از اینکه به وکیلش نگاه‌ کند، به او که حالا بین چهارچوب در اتاق ایستاده بود و سعی می‌کرد محکم باشد، خیره شد. یکی باید حرف می‌زد. ریحانه با صدایی که می‌لرزید و تُنش به شدت پایین آمده بود گفت: _من از آقای‌ رادمنش خواستم تا نسبت به فروش خونه و ویلا اقدام کنن. ارشیا رو‌به انفجار بود انگار، بلند گفت: _با چه اجازه‌ای؟ _خب... هم خونه و هم ویلا به اسم منه و ... _چون به اسم توعه خیال کردی که صاحب اختیاری؟ ریحانه این مسخره بازی‌های جدیدت رو تموم کن زودتر. قبلا از این اخلاق‌ها نداشتی. دخالت نمی‌کردی. بفهم که فقط داری منو هر‌ روز بیشتر تحقیر می‌کنی‌ لعنتی. رادمنش با تاسف سرش را تکان داد و در حمایت از ریحانه و بجای او پاسخ داد: _ایشون همسرته و نمی‌تونه نسبت به شرایطت بی‌تفاوت باشه. _بهتر بود که بی‌تفاوت باشه. یعنی چی که راه افتاده و چوب حراج به همه چیز زده؟ اونم بدون اجازه‌ی من. ریحانه بنشین سر زندگیت مثل همیشه. اصلا دوباره برو توی همون آشپزخونه‌ی لعنتی و فقط بشور و بپز. لطفا برای منم دیگه لقمه نگیر. هر وقت دیدم دارم توی بدبختی تا سر‌ فرو میرم می‌فرستمت با عزت و احترام خونه پدرت. خوبه؟ _ارشیا. حواست هست چی میگی؟ داشت از غصه می‌مرد. این چه طرز حرف زدن بود وقتی خلوتی نبود و دو نفر دیگر شاهد گفتگوی بین آن‌ها بودند؟ یعنی جواب مهربانی را اینطور باید می‌داد؟ _آره‌، می‌فهمم‌. اصلا همین حالا برو، برو. و سینی صبحانه که نزدیک‌ترین چیز دم دستش بود را پرت کرد روی هوا، باز هم مثل دیشب. انگار مدل جدید عصبانی شدنش بود. شکستن ظرف ‌مربا و فنجان و... چنان سر و صدایی به پا کرد که ریحانه دست‌هایش را روی گوشش گذاشت. _چه خبر‌شده؟ ارشیا به وضوح از دیدن ترانه جا خورد که طلبکارانه‌ کنار خواهرش ایستاده بود و انگار می‌خواست عوض او صحبت کند. _ببخش خواهرم خیلی سعی کردم دخالت نکنم اما نمی‌شد. خیلی جالبه آقا ارشیا! شما طوری برخورد می‌کنی که انگار مسئول تمام بدبختی‌ها و حتی ورشکستگی‌تون ریحانه ست. ریحانه با دست‌های لرزانش بازوی ترانه را کشید تا سکوت کند، اما او برای اولین‌بار رودرروی شوهر خواهرش قد علم کرده بود. _ولم کن ببینم ریحانه. از بس یه عمر ساکت بودی و هیچ اراده‌ای از خودت نداشتی حالا ایشون به خودش اجازه می‌ده تا هر برخوردی باهات بکنه. ولی تا کی؟ _ترانه جان فعلا و... ترانه دست ریحانه را کشید و بردش مقابل ارشیا... ... 📨 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌 خدایا مطمئنم هروقت که صدات می‌کنم صدامو می‌شنوی... دلم گرمِ به خودت❤️ سلام یه حس خوبی‌ها🌿 روز گرم و تابستونی‌تون بخیر ☀️😎 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
💌📚💌📚💌 📕 ✍ ✳️ کتاب منشور تربیتی زنان، مجموعه‌ای موضوعی از بیانات مقام معظم رهبری در رابطه با تعلیم و تربیت زنان است که از مجموعه کتب بینش ولایی می‌باشد. 📖 این اثر به موضوعاتی از قبیل: خطوط کلی تعلیم و تربیت زنان، ضرورت رشد علمی و فرهنگی زنان، راهبردهای تعلیم و تربیت زنان، خودباوری و خودسازی فکری و معنوی زنان،بازسازی و احیاء هویت زنان،توجه به حیثیت معنوی زنان، مناصب عالیه زنان، تحصیلات عالیه زنان، وظایف زنان متخصص و ورزش بانوان می پردازد. ✂️بریده ای از کتاب «اگر زن در جامعه بتواند به علم ومعرفت وکمالات معنوی و اخلاقی ای که خدای متعال وآئین الهی برای همی انسانها -چه مرد و چه زن- به طور یکسان در نظر گرفته است برسد، تربیت فرزندان بهتر خواهد شد، محیط خانواده گرمتر و با صفا تر خواهند شد، جامعه پیشرفت بیشتری خواهد کرد و گره های زندگی آسانتر باز خواهد شد؛ یعنی زن و مرد خوشبخت تر خواهند شد.» 🦋 🌹
💕💍 🙏 محترمانه زندگی کنیم. ❤️در مورد سبک تربیت فرزندتون هم‌فکری کنید. حتی قبل از بچه‌دار شدن هم می‌شه در مورد سبک تربیت فرزند، باهم صحبت کنید.👌👨‍👩‍👦 این‌کار باعث می‌شه که بعدا اختلافات کم‌تری داشته باشید.🌿 🦋 @yek_hesse_khob🌹
💫🌟 ✨🌸 قَالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ           پروردگارا مرا یاری کن 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚 🌸رمان 🦋 را در کانال بخوانید...👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔💌 📚 🦋 💌 _خوب ببین ارشیا خان، داره می‌لرزه. از صبح تا شب فقط بخاطر‌ اخم شما، غرور و کم‌حرفی شما، بی‌محلی خانوادتون و کار و تصادف شما و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه داره با تن لرزه زندگی می‌کنه. این مدت تمام شبانه‌روز مثل‌ پروانه دورتون گشته و حتی یک لحظه هم از بدخلقی‌ها و بد قلقی‌های شما ناراحت نشده. چند کیلو لاغر شده اما گور باباش. نه؟ مهم جناب نامجوی بزرگه و بس... آقای ارشیا خان نامجو که خیلی ادعای غرور و مردونگی دارید، بهتر بود قبل از اینکه بخاطر غصه‌ی ورشکستگیِ کاری، به این روز و حال رقت‌انگیز بیفتید، از غم شکست زندگی مشترکتون اینطور به صرافت می‌افتادید. چیزی که داره این وسط از دست میره زندگیتونه نه پول. همه تقریبا مات سخنرانی‌ پشت سرهم او شده بودند. صدای بستن زیپ چمدان نیمه‌باز در فضای اتاق پیچید. ترانه چمدان را برداشت و با عصبانیت ادامه داد: _من ریحانه رو به عنوان تنها حامی و عضو خانوادش می‌برم تا خار چشم شما نباشه. هروقت احساس کردین که چه جایگاهی اینجا داشته بیاین دنبالش. خواهرم بی‌کس و کار نیست که مدام تحقیر بشه! با یک دست چمدان را می‌کشید و با یک دست دیگر ریحانه را... قبل‌ از اینکه از اتاق خارج بشود قاب نگاهش پر شد از چشم‌های همسرش، که نفهمید حالتش را. که غم بود یا تاسف، بهت بود یا خشم؟ گیج شده و مثل شی سبکی دنبال ترانه کشیده می‌شد. هنوز توی راه پله بودند که صدای شکستن چیزی باعث شد تا استپ کنند. به ترانه نگاه کرد که بر عکس او بی‌تفاوت به راهش ادامه می‌داد. چند پله دیگر را پایین رفت و ایستاد. _چرا وایسادی؟ باز قاطی کرده داره لیوان و بشقاب پرت می‌کنه تو در و دیوار. برا تو که باید عادی شده باشه. بیا بریم زودتر. مگر می‌توانست؟ صداها هر لحظه بیشتر می‌شد. هرچند می‌ترسید اما اگر به دل خودش بود دوست داشت برگردد بالا. چشمه‌ی اشکش جوشیده بود و احساس می‌کرد دیگر طاقت این‌همه استرس را ندارد. از دیشب تنها چیزی که خورده بود حرص و جوش بود. کاش کسی از درد اصلی دل او هم خبر داشت. پاهایش ضعف می‌رفت و بین انتخاب مسیر درست مردد بود که سر و کله‌ی رادمنش پیدا شد. _کجا خانوم نامجو؟ یعنی واقعا تو این شرایط دارین می‌ذارین میرین؟ از شما بعیده... دهانش تلخ شده بود مثل زهرمار... ترانه غرید: _آقا شما لطفا کوتاه بیا. یعنی معلوم نیست چقدر داغونه خودش؟ بمونه که چی؟ چهارتا حرف درشت دیگه بشنوه؟ _خانوم محترم شما حق دخالت... _من کاملا حق دارم که تو زندگی خواهرم دخالت کنم ولی دلیل جسارت شما رو نمی‌فهمم اتفاقا. حالا صداها کشدار می‌شد و منقطع. سرش پیچ و تاب می‌خورد. کاش ساکت می‌شدند. دستش را گذاشت روی سرش. باید جایی را برای نشستن پیدا می‌کرد. دست دراز کرد تا نرده را بگیرد اما انگار روی هوا بود همه چیز. _ت...رانه اما نمی‌شنید!. کمک می‌خواست ولی هیچ بود و هیچ... همه‌جا که خوب سیاه شد و درد که توی جانش پیچید تازه صدای جیغ آشنا و دور ترانه توی مغزش فرو رفت. باید خوب می‌خوابید! ... 📨 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌 به محض این که به خودت اعتماد کنی، متوجه میشوی چطور باید زندگی کنی ... پس دستت رو بزار روی زانوت💪 صبح به خیر 🌱🌸🌺 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
☎️ 📲 😇سلام سلام 🟣ببینم، شما هم این روزها با معضل شبکه‌های مجازی و فیلترینگ و اینستاگرام و بلاگرها و شاخ‌های مجازی و سلبریتی‌ها و اخبار زرد و کمپین‌ها و... مشکل پیدا کردید؟😑🤦‍♀ 🧐🤔دوست دارید یکم ریشه‌ای‌تر بریم سراغ تک‌تک این معضلات و ماجراها؟ ✅پس لطفا با بخش کانال همراه باشید و قسمت‌های مختلفش رو از دست ندید!📎📝 💻 🌐 📺 👑 📲 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
😇😊 💎 چطور یک بانوی با شخصیت باشیم؟ ⏰موقعیت‌شناس باشیم 💌بلد باشیم که توی هر جمعی، پوشش مناسب چی هست، چطور باید صحبت کرد و حتی چه اندازه حرف زد و چه چیزهایی گفت... 😉اینطوری شخصیت محترم‌تری داریم. 🦋 @yek_hesse_khob🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🎞 🖤 واکنش کودکان ایرانی به شنیدن مصیبت‌های امام حسین علیه‌السلام ... 🦋 @yek_hesse_khob🌹
💫🌟 ✨🌸 أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ به راستی دل آرام گیرد به یاد خدا... 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚 🌸رمان 🦋 را در کانال بخوانید...👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔 📚 🦋 💌 با نوازش دست کسی بیدار شد. هنوز چشم باز نکرده تمام وجودش درد می‌کرد. دهنش مثل چوب خشک شده بود. از صداهایی که به گوشش می‌خورد فهمید توی بیمارستان است. چشم باز کرد و چهره‌ی نگران ترانه را دید. _قربونت برم ریحانم، خوبی؟ باید بخاطر داشتن خواهرش، خداراشکر می‌کرد. سرش را تکان داد و با صدای آرام گفت: _چی شده؟ _غش کردی. یعنی فشارت افتاده البته با اوضاعی که تو اون خونه هست طبیعیه خب... وای مُردم و زنده شدم بخدا. باز خوبه این وکیله بود. سریع ماشینش رو روشن کرد، اومدیم درمانگاه. _با رادمنش؟ کجاست؟ _چمی‌دونم، بیرونه لابد. _ارشیا چی؟ تنهاست... _آره تنهاست. می‌خوای پاشو برو پیشش یه وقت گرگ نخوردش. چه بی‌وقت غش کرده بود. ارشیا که نباید تنها می‌ماند. با آن حال و روزش و عصبانیتی که فروکش نکرده بود. _با اجازه با دیدن رادمنش نیم خیز شد تا بنشیند. _راحت باشید، حالتون بهتره؟ _بله ممنونم. ترانه جان میگی یکی بیاد سرم رو دربیاره؟ _تموم نشده که. _حالم خوبه، بریم ازینجا بیرون، بهتر می‌شم. _باشه برم به دکتر بگم بیاد. نگاهش به رفتن خواهرش بود که پرسید: _از ارشیا خبر ندارین؟ _زنگ زدم بهش، نگران شما بود. نیشخندِ روی لبش ناخواسته بود. مگر او نگران هم می‌شد. _راستش خانم رنجبر نمی‌دونم الان وقت خوبی هست برای زدن یه سری از حرفا یا نه. _چه حرفی؟ _خب، شاید دلیل اصلی مشکل ارشیا اینه که... باز شدن در، حرفش را نصفه گذاشت. ترانه همراه خانم دکتر جوانی برگشته بود. دکتر همانطور که توی برگه تند و تند چیزهایی می‌نوشت گفت: _بیشتر مراقب خودت باش. سعی کن کمتر دچار تنش و استرس بشی اصلا برای خودت و بچه خوب نیست. اسم یکی از همکاران خوب رو برات می‌نویسم بهتره که زیر نظر ایشون باشی. داروهاتم حتما استفاده کن. نگرانم نباش چون فقط تقویتی نوشتم برات. می‌تونی سرمت تموم شد بری، با اجازه. عرق شرم روی پیشانی‌اش نشست. چه دکتر بی‌فکری! شاید او نمی‌خواست کسی اینطور از راز مگویی که داشت باخبر شود. دهان ترانه نیمه باز مانده بود و رادمنش هم دست کمی از او نداشت. _این چی گفت ریحانه؟ بچه! سکوت کرد چون معذب بود. رادمنش با ببخشید از اتاق بیرون رفت و ترانه مثل بمب منفجر شد... توی ماشین نشسته بود و سرش روی شانه ی‌ترانه بود و به حرف‌هایش گوش می‌داد: _اصلا غصه نخور ریحان، می‌ریم خونه خودم چند روز استراحت کن حالت جا بیاد. باورم نمی.شه دارم خاله می‌شم! وای خدا دارم می‌میرم از هول گفتنش به نوید... ببینم یعنی تو راستکی به شوهرت چیزی نگفتی هنوز؟ عجب دلی داریا. ولی میگم هر چی فکر می‌کنم توقع داشتم به من بگی، یعنی کاش می‌گفتی. ترانه زبان به دهن نمی‌گرفت، معلوم بود خوشحال شده. رادمنش موقع خداحافظی گفته بود:" می‌دونم به قول خواهرتون نباید مداخله کنم اما ارشیا فقط موکل من نیست، رفیق چندین سالمه از زمان مدرسه تا حالا. نمی‌تونم غمش رو ببینم. درست مثل خود شما. در مورد گذشته‌ش چیزایی هست که باید بشنوید. مطمئنم اون نگفته اما من وظیفه خودم می‌دونم که برای شفاف‌سازی هم شده به شما بگم. در ضمن با وجود همه‌ی مشکلاتی که هست، شاید این بچه بتونه واقعا ارشیا رو سر ذوق بیاره. اون عاشق بچه‌هاست..." چه عجیب. کسی چه می‌دانست که ارشیا اصلا چه قولی سر عقد گرفته بود برای بچه‌دار نشدنش!... ... 📨 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌 هر روز که خورشید طلوع میکنه نوید میده که تاریکی رفتنیه... صبح شد🌞 خیر باشه یه حس خوبی جان🌸👌 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
☎️ 📲 🧑‍💻عصر دیجیتال 💢همونطور که می‌دونید، ما در عصر ارتباطات و اطلاعات، یا عصر رایانه و دیجیتال زندگی می‌کنیم. 💬ارتباطات و تعاملات انسانی به قدری مهمه که عصر امروز، «عصر ارتباطات» نامگذاری شده. ♦️اما انواع ارتباط، چی هست؟ 🤔 🔺ارتباط مستقیم و شخصی 🔻ارتباط غیرمستقیم و غیرشخصی 🔺ارتباط جمعی ... 💻 🌐 📺 👑 📲 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💕💍 ❤️محترمانه زندگی کنیم. 🙏به نظرات همسرمون احترام بگذاریم. 💟 اگر توی یک مساله‌ای، نظر همسرتون مخالف شما بود، آرامش‌تون رو حفظ کنید. و نگران نباشید، فرصت برای صحبت هست.🤭 نقد کردن رو بذارید برای یه وقت مناسب. اجازه بدید همسرتون حس کنه می‌تونید باهم تبادل نظر داشته باشید.🤝 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
💫🌟 ✨🌸 وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق می کنند. 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚 🌸رمان 🦋 را در کانال بخوانید...👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔 📚 🦋 💌 بعد از این همه صبوری ارشیا را ول کرده و رفته بود؛ آن هم در بدترین موقعیت ممکن. تمام مسیر را در سکوتِ ترانه اشک ریخت. نمی‌دانست خوشحال باشد که خانواده‌دار بودنش‌ به رخ همسرش کشیده شده، یا ناراحت و غمزده از این دوری اجباری و بی‌موقع. خودش‌ را روی‌ مبل پرت کرد. بغضش ترکید و بعد از چند دقیقه اشک ریختن به هق‌هق افتاد. ترانه لیوان آب را روی میز گذاشت و با لحن جدی گفت: _بلند شو خودت رو جمع کن. نمی‌فهمم این مرد همیشه اخمو و یخ، چی داره که اینطوری براش بال بال می‌زنی؟ خواهر بیچاره من، تو هیچ چیزی‌ از زندگیت نفهمیدی. هیچ مهر و عاطفه‌ای نصیبت نشده. شوهر‌ بی‌چشم و روت هم که اصلا معنی فداکاری رو نمی‌فهمه. چیه چرا چپکی نگاه می‌کنی؟ دروغ می‌گم؟ آخه کدوم زنیه که داوطلبانه و بخاطر شوهرش از طلا و پس‌انداز و خونه و ویلا و ماشینش بگذره. تازه مجبور باشه رضایت آقا رو هم کسب کنه‌ سرم داره سوت می‌کشه... فعلنم هنوز تو شوکم. حالا خدا کنه بچت به طایفه‌ی خودمون بره وگرنه بدبختیم. آخ الهی فداش بشم من... باورم نمی‌شه دارم خاله می‌شم‌. دلم می‌خواد از خوشی جیغ بزنم. اه تو رو خدا انقد آبغوره نگیر ریحانه. بلند شو یه آبی به سر و صورتت بزن، منم لباسامو عوض بکنم. چند قدمی رفت اما دوباره برگشت و انگشت اشاره‌اش را سمت او به نشانه تهدید تکان داد: _بخدا ریحانه اگه این بار بخوای مثل همیشه تو‌ سری‌خور بمونی‌ و برگردی سر خونه و زندگیت با من طرفی. اصلا باید از روی جنازه‌ی من رد بشی. انقدر اینجا می‌مونی تا با عزت و احترام بیاد دنبالت. تا هر وقتی هم که شد قدمت روی چشم ما. یادته خانوم‌جان همیشه چی می‌گفت؟ که زن مثل ریحانه‌ست؛ حدیثش رو می‌خوند اصلا! که باید با زن چجوری رفتار کرد تا پژمرده نشه. پاشو یه نگاه به خودت بنداز شبیه تنها چیزی که نیستی همین ریحانه‌ست. هیچ راه حلی به ذهنش نمی‌رسید. کاش زری خانم بود... تمام شب را دنده به دنده شد و چشم روی هم نگذاشت. یعنی ارشیا تنها بود؟ او که نمی‌توانست حتی از جایش بلند شود. غذا خورده بود؟ قرص‌هایش را چطور؟ دو روز دیگر وقت دکتر داشت. تنهایی که از پس خودش بر نمی‌آمد. تمام این مدتی که از او پرستاری کرده بود سخت می‌گذشت اما نه اندازه‌ی آن شب که اینهمه بی‌خبر بود. صبح هیچ اشتهایی برای خوردن صبحانه نداشت، اما ترانه درست مثل مادرها برایش با حوصله لقمه می‌گرفت و تقریبا به زور در دهانش‌ می‌گذاشت. اصلا زورگویی از خصلت‌های خواهرش بود. دلشوره دست از سرش بر نمی‌داشت و کلافه شده بود. به ترانه که مشغول آماده شدن بود گفت: _کجا؟ _بریم بیرون یه دور بزنیم. _با نوید؟ _نوید بیچاره که شب از سرکار میاد، با تو بریم. _حوصله ندارم، دلم شور می‌زنه. _بیخود. دلواپس نباش. ارشیا از تو بیشتر به فکر خودشه. شما برو لباس بپوش تا بریم بازار. _عزیزم تو برو، من واقعا الان اعصاب گشت زدن توی بازار رو ندارم. _به جهنم. فقط به فکر ارشیا جونت باش که برات حتی تره هم خرد نمی‌کنه، خواهر می‌خوای چیکار؟ در کمد را محکم بست و با قهر روی تخت نشست. واقعا هم تمام زندگی ریحانه شده بود کسی به اسم ارشیا. تا کی می‌خواست همینجور ادامه دهد؟ نفس پر دردی کشید و تکیه‌اش را از دیوار برداشت. _می‌رم آماده بشم. برق شادی در چشم‌های ترانه درخشید و لبخند دندان‌نمایی زد. چند وقت بود که اینطور خواهرانه قدم نزده بودند؟ که با مترو و بین جمعیتِ آدم‌ها جایی نرفته بود؟ که از مغازه‌های معمولی خریدهای ارزان قیمت نکرده بود؟ که این همه جنس‌های ریز و درشت گلدار دوست داشتنی نخریده بود؟ چقدر سر خرید شال و پانچو و جوراب‌های بافتنی، ترانه چانه زد و او حرص خورد و خندید. ارشیا که اینطوری نبود، معمولا بجز دادن هزینه، پولی را هم به عنوان عیدی یا هر چیزی روی پیشخوان می‌گذاشت... ولی ترانه معتقد بود خرید بدون تخفیف و آف اصلا نمی‌چسبد. از همه بیشتر دلش پیش چادر جدیدش بود. چون هیچ وقت چادر مشکی طرحدار نداشت. همین که به خانه رسیدند، ترانه مجبورش کرد تا قبل از آمدن نوید هر چیزی را که خریده‌اند امتحان کند. به چشم‌های عسلی رنگش نگاه کرد. شفاف بودند هنوز. داشت پا به سی سالگی می‌گذاشت، اما رد خطوط روی صورتش بیشتر نشان می‌داد. یک قدم عقب رفت و خودش را در آینه قدی دوباره برانداز کرد. هنوز جوان بود و جذاب... از دیدن تیپ جدیدش لبخند رضایتی زد. چقدر حس خوبی بود دور شدن از چرم و خز و جنس‌های اینطوری... برگشته بود انگار به سال‌های قبل. آن وقت‌ها که همه چیز برایش رنگ و بوی دیگری داشت. و اولین خرید دونفره‌شان... ... 📨 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌 روز جدید شده تاریکی‌ها رفته نور اومده☀️ نور که میاد، دل آدم روشن می‌شه دل‌تون پر نور همیشه... پربرکت باشه امروزتون یه حس خوبی‌ها♡ 🌤 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🎞 امسال با شکوهترین محرم تاریخ زیر خیمه امام حسین (ع) بود. ببینیم ☝ 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
🌿 یا اباعبدالله ♡ با روضه حسین♡ نفس تازه می کنم وقتی هوای شهر نفس گیر می شود ♡ ♥️ ✋🏻 🌿 @yek_hesse_khob 🦋
🌾 💌یا ایّها العَزیز... اگر تو را رها کنم، مرا رها نمی کنی ز جود و مرحمت مرا، ز خود جدا نمی کنی...🤍 🪴 🌸 @yek_hesse_khob 🦋
💫🌟 ✨🌸 فَإِنِّي قَرِيبٌ ۖ           بگو من نزدیکم 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
💌 غصه هات رو باور نکن مثلا مثل یک غلط توی املای بچگی بنویسش قصه میگذره... صبحتون به زیبایی امید🍃🍀🌸 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
☎️ 📲 🧑‍💻عصر دیجیتال ♦️انواع ارتباط، چی هست؟ 🤔 🔺ارتباط مستقیم و شخصی: یک نوع ارتباط گرفتن بدون واسطه‌ست. مثل گفتگو و حرف زدنِ دو نفر باهم. ارتباط شخصی، درواقع ارتباط دوستانه و صمیمانه‌‌ای هست. 🔻ارتباط غیرمستقیم و غیرشخصی: این نوع ارتباط بین فرستنده و گیرنده، باواسطه هست. وقتی که پیام با وسایل ارتباطی مثل کتاب و مجله و موبایل، ردوبدل می‌شود. 🔺ارتباط جمعی⁉️ ... 💻 🌐 📺 👑 📲 🦋 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 همراه خانواده مهمان رستخیز عام شوید! 🔹حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی از امروز به مدت یک هفته میزبان ضیافتی از هنرهای عاشورایی است. ضیافتی از هنرهای نمایشی و تعزیه و عکس تا سینما و تکیه عزا و سینما و اتفاقاتی ویژه برای کودکان و نوجوان. 🔹درهای حوزه هنری از امروز به روی شما باز است تا همراه خانواده مهمان رستخیز عام باشید؛ ضیافت هنرهای عاشورایی 🔹تهران، تقاطع خیابان حافظ و سمیه؛ مشتاق دیدار 🦋 @yek_hesse_khob 🌹