eitaa logo
یک نکته از بیکران
140 دنبال‌کننده
478 عکس
89 ویدیو
0 فایل
ارتباط با مدیر کانال 👇 @omid21914
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸️▫️🔹️▪️🔸️▫️🔹️▪️🔸️▫️🔹️▪️ «اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم» ✅️ وصیتنامه شهید سردار شهید محمد حسین یوسف الهی ✴️ خون ما را همچون رود سازید تا هر چه بر سر راه دارد بردارد تا به دریای حکومت عدل حضرت مهدی (عج) برسید. بسم الله الرحمن الرحيم قُلْ هَل نُبِّئُكُم بِالأَخسَرينَ أعمالا ¤ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الحَياةِ الدُّنيا و هُم يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا (كهف ١٠٤-١٠٣) الدُّنْيَا خُلِقَتْ لِغَيْرِهَا وَلَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا ،امام على ( عليه السلام) ✳️این سخن کسی است که سرتاسر زندگی اش عامل آن بود و آمر آن.خوشا به حال کسی که سبکبال و بدون وبال دنیای فانی را پشت سر گذاشته و به سوی آخرت می شتابد و چه با سعادت اند آنان که از دنیا همان را گرفتند که به درد آخرتشان می خورد و بقیه را برای اهل دنیا واگذاردند. ✴️چه خوش سعادت اند آنان که برای دنیایشان آن چنان کار می کنند و می کوشند که انگار تا ابد زنده خواهند ماند و برای آخرتشان آن چنان کار می کنند که گویی فردا خواهند مرد و خوشا به حال کسی که مرگ را که هیچ گونه شکی در آن نیست، در جلوی چشمش می بیند و بنابراین مرگ ترمزی برای گناهانش خواهد بود. ✳️خوشا به حال کسی که چون بر سر دو راهی قرار گرفت با توکل و یاری خدا خیلی صریح و قاطع به باطل «لا» گوید؛ همان لایی که اسلام با آن آغاز شد و رو از باطل بر تاباند... و بدون شک به حق رو آورد. اگر چه حق به قول مولا علی (علیه السلام) گوارا است، ولی سنگین و باطل در اوان شیرین و سبک، ولی تلخ و پست است إنَّ الْحَقِّ ثقِيلُ مَرِي ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِي ✴️بر طبق وظیفه بر آن شدم که وصیت نامه بنویسم. شهادت می دهم که خدا یکی است و محمد (صلی الله عليه وآله وسلم) فرستاده و آخرین پیامبر اوست و علی (علیه السلام) ولی الله است و جانشین پیامبر اسلام و اولین امام است. قیامت راست است و جزا و پاداش کلیه اعمال نیز صادق است . ✳️انسان از خاک آفریده شده و به خاک بر می گردد و باز از خاک سر بر می دارد و به اندازه خردلی به کسی ظلم نمی شود و نفس هر کس در گرو اعمال خودش می باشد. ✴️مادر عزیزم! خجالت می کشم که چیزی بنویسم و خود را فرزندت بدانم، زیرا کاری را که شایسته و بایسته یک فرزند بوده است برایت انجام نداده ام؛ مادری که شب تا صبح بر بالین من می نشستی و خواب را از چشمان خود می گرفتی و به من آموختنی ها می آموختی. مرا ببخش و همچنین از شما پدرم که با کمک مادرم تمام زندگیتان را صرف بچه هایتان کردید خداوند اجرتان را به شما عطا کند و درجات شما را متعالی کند و بهشت را جایگاهتان قرار دهد. ✳️ای پدر و مادر عزیز و گرامی چه خوب به وظیفه خود عمل کردید و من چقدر فرزند بدی برای شما بودم. شما فرزند خود را برای خدا بزرگ کردید و برای خدا هم او را به جبهه فرستادید و در راه خدا اگر سعادت باشد، می رود. ✴️از خواهران و برادران خود که در رشد من سهم بسزایی داشتند، متشکرم و از خداوند متعال، پیروزی سعادت و سلامت را برای ایشان خواستارم، ولی ای پدر و مادر و ای خواهران و برادران عزیزم این رسالت را شما باید زینب وار به دوش کشید و از عهده آن به خوبی بر می آیید و می توانید چون پتک بر سر دشمنان داخلی و خارجی فرود آیند و خون ما را هم چون رود سازید تا هر چه بر سر راه دارد بردارد تا به دریای حکومت عدل حضرت مهدی (عج) برسید. امیدوارم که خداوند عمر رهبر عزیزمان را تا انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج) طولانی بگرداند و ظهور حضرت مهدی (عج) را نزدیک بگرداند تا مستضعفین جهان به نوایی برسند و صالحین، وارثین زمین شوند. ✳️ای مردم بدانید که تا وقتی که از رهبری اطاعت کنید، مسلمان و مؤمن و پیروزید و گرنه هر کدام راهی به غیر از این دارید، آب را به آسیاب دشمن می ریزید. همچنان که تاکنون بوده اید، باشید تا مانند گذشته پیروز باشید و این میسّر نیست، به جز یاری خواستن از خدا و دعا کردن. ✴️امیدوارم که خداوند متعال به حق آقا امام زمان (عج) ایران را از دست شیاطین و به خصوص شیطان بزرگ نجات دهد و از این وضع بیرون بیاورد که بدون خدا هیچ چیز نمی تواند وجود داشته باشد.به امید اینکه تمام دوستان گناهان مرا ببخشند،التماس دعای عاجزانه از همگی دارم. محمد حسين يوسف الهی ٢٤ اسفند ١٣٦١ ش ‌ ─═┅═༅𖣔🌸𖣔༅═┅┅─ 📚 کتاب«حسین پسر غلامحسین»روایت زندگی شهیدمحمدحسین یوسف اللهی، نویسنده مهری پورمنعمی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✴️ @yek_nokte_az_bikaran
🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🔸️«اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین»🔸️ ⚫️ قسمت سی و سوم ☑️ حر گفت:به خدا سوگند!خوش ندارم خداوند مرا به جنگ با تو مبتلا کند؛ولی با این قوم بیعت کرده ام و سپس به سمت تو آمده ام.من می دانم که کسی از این امت به قیامت پا نمی گذارد جز آن که امید به شفاعت جدت محمد ﷺدارد. من نگرانم که اگر با تو بجنگم دنیا و آخرتم برباد برود. ولی اینک نمیتوانم بدون شما به کوفه برگردم. پیشنهادم این است که شما راه دیگری را در پیش بگیرید تا من هم برای ابن زیاد نامه بنویسم که حسین از راهی دیگر می رود و من ، توان رویارویی با وی را ندارم. ☑️حرکت کردیم و سپاه حرّ نیز همراه ما در حرکت بود.در این حال حرّ سخن تهدید آمیزی بر زبان آورد: حسین! تو را به خدا مراقب باش. هشدار می دهم اگر بجنگی، کشته می شوی با قاطعیت گفتم: مرا از مرگ می ترسانی؟ مگر بیش از کشتن من،کاری از شما ساخته است؟ در پاسخ شما همان را میگویم که مَرد اوسی به پسر عمویش گفت زمانی که قصد یاری رسول خدا را داشت و پسر عمویش به قصد ترساندن وی به او گفت: کجا می روی؟ کشته می شوی ان مرد چنین سرود: من گام در این راه می نهم مرگ برای جوانمرد، ننگ و عار نیست/ هنگامی که نیتش حق است و برای اسلام می جنگد/ و جان خود را فدای نیک مردان کرده/ و از بدی گسسته و با ستمکار در نبرد است/ پس اگر زنده ماندم، پشیمان نیستم و اگر بمیرم، سرزنش نمیشوم/ولی در مُردن تو همین بس که خوار و ذلیل شوی. ☑️حرّ با شنیدن پاسخ من از مزاحمت دست برداشت و ما به حرکت خود ادامه دادیم.در منزلی فرصتی پیش آمد که برای سپاه حرّ سخنرانی کنم.بعد از این که حمد و ثنای الهی را به جای آوردم،خطاب به آنان گفتم: ای مردم!رسول خدا ﷺ فرمود:هر کس حاکم ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال می شمارد و پیمان الهی را در هم میشکند و بر خلاف سنت پیامبر خدا میرود و میان بندگان خدا با گناه و ستم و دشمنی عمل میکند،ولی در مقابل چنین حاکم ستمگری با کردار و یا گفتار اظهار مخالفت نکند،بر خداوند است که در قیامت او را به جایگاه همان حاکم ستمگر در آتش جهنم ببرد. ☑️ آگاه باشید که اینان به اطاعت شیطان درآمده اند و اطاعت خدا را رها کرده اند.فساد را ترویج و حدود الهی را تعطیل کرده اند ثروتها را به خویش اختصاص داده اند.حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده اند. در این شرایط من سزاوارترین فردی هستم که باید علیه حاکمیت ستم و گناه قیام کنم و آن را تغییر دهم. ☑️نامه های شما به من رسید و نمایندگان شما نزد من آمدند که شما با من بیعت کرده و پیمان بسته اید که مرا در مقابل دشمن تنها نمیگذارید و دست از یاری من برنمی دارید.حالا اگر بر بیعت خویش وفادارید به سعادت خود دست یافته اید،زیرا من،حسین پسر علی و پسر فاطمه دختر رسول خدا هستم.وجودم با شما مسلمانان در هم آمیخته و فرزندان و خانواده ام با شما هستند و میتوانید مرا الگوی خود قرار دهید.اما به جان خودم سوگند اگر به عهد خود وفا نکنید و پیمان خویش را بشکنید و بیعت مرا از گردن خویش بردارید برایم بی سابقه نیست. ☑️ شما با پدرم،برادرم و عموزاده ام مسلم بن عقیل نیز چنین کردید فریب خورده کسی است که فریب شما را بخورد.در به دست آوردن نصیب خود راه خطا را در پیش گرفته اید و سهم خود را رایگان از دست داده اید.هر کس پیمان بشکند به ضرر خویش میشکند. زود است که خدا مرا از شما بی نیاز سازد. سلام و رحمت و برکات خداوند بر شما. ☑️ کاروان ما در حال حرکت بود و سپاه حرّ هم چنان ما را تحت نظر داشت.به منزل عُذَیبِ الهِجانات نزدیک می شدیم که چهار نفر از طرف کوفه به سمت ما آمدند.راهنمای آنها طِرماح بن عدی بود و اسبی را هم برای نافع بن هلال می آوردند.طرماح در مسیر اشعاری را خوانده بود که وقتی به نزد من رسیدند،همراهان وی آن اشعار را برای من خواندند:شتر من! از این که تند می رانمت ناراحت مباش/و شتاب کن که پیش از سحرگاهان/با بهترین سواران و بهترین مسافران/به بزرگ مرد والاتباری برسی/ بزرگوار آزاده،خوش قلب و گشاده دل/ که خدا او را برای بهترین کار آورد/خداوند او را برای همیشه روزگار باقی بدارد/ ☑️از محبت آنها تشکر کردم و گفتم:آری به خدا سوگند!من امیدوارم آن چه خدا برای ما خواسته خیر باشد،چه کشته شویم چه پیروز. حرّ با مشاهده آن چهار نفر تلاش کرد تا مانع پیوستن آنان به کاروان ما شود و گفت:آنها از مردم کوفه اند و تاکنون همراه شما نبودند. من آنها را یا دربند میکنم یا به کوفه بر میگردانم... 🔺️أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ🔺️ ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ 📘 حسین(ع) از زبان حسین (ع) ،زندگی و زمانه امام حسین (ع) از زبان ایشان، نویسنده محمد محمدیان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✅️ کانال «یک نکته از بیکران» 💠 @yek_nokte_az_bikaran
🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🔸️«اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین»🔸️ ⚫️ قسمت سی و چهارم ☑️ در پاسخ به ممانعت حرّ از پیوستن ۴نفر از کوفیان به کاروان ما ،من با قاطعیت به حر گفتم: از آنها همانند خویش دفاع خواهم کرد آنها یاران و انصارمنند. تو تعهد کردی به هیچ وجه متعرضم نشوی تا نامه ای از ابن زیاد برای تو بیاید.آنها یاران من و همانند کسانی هستند که همراه من بوده اند. اگر به قراری که میان من و تو بوده عمل نکنی با تو می جنگم. حرّ که پافشاری مرا دید از آنها دست برداشت. ☑️از آنها وضعیت مردم کوفه را جویا شدم: یکی از آنها گفت:بزرگان قوم رشوه های کلان دریافت کرده اند و کیسه هاشان پر شده. امویان محبت آنها را جلب و به خدمت خویش درآورده اند، به گونه ای که بر ضدّ شما متحد شده اند. بقیه مردم دلشان با شماست و علاقمند به شما هستند ولی فردا شمشیرهایشان بر ضد شما کشیده خواهد شد. طرمّاح نزدیک آمد و گفت:انبوهی از مردم کوفه را دیدم که آماده اعزام به کربلا و جنگ با شما بودند.او پیشنهاد کرد که به منطقه سکونت قبیله آنها بروم و قول داد جمعیت زیادی را برای یاری من بسیج کند. ☑️در پاسخ محبت وی گفتم:خداوند به تو و قبیله تو پاداش خیر دهد.بالاخره میان ما و این مردم،پیمانی است که با وجود آن امکان بازگشت وجود ندارد و معلوم نیست کار ما و آنها به کجا خواهد انجامید.میان من و این مردم عهدی است که دوست ندارم بر خلاف آن عمل کنم.اگر خداوند ما را محافظت کرد مثل همیشه مشمول نعمتهای خداوند بوده ایم و همین برای ما بس است.اگر چاره ای جز نبرد نباشد،نهایت کار شهادت و رستگاری است. إن شاء الله! ☑️طرمّاح اجازه خواست آذوقه ای که برای خانواده اش تهیه کرده را به آنها برساند و برگردد و گفت:ان شاء الله باز میگردم و از جمله یاران شما خواهم بود به وی گفتم اگر قصد یاری ما داری بشتاب خداوند تو را رحمت کند.(طرمّاح رفت و با عجله برگشت. ولی وقتی رسید که امام و یارانش به شهادت رسیدند) ☑️هنگامی که به منزل عذیب الهجانات رسیدیم،سپاه حرّ مانع حرکت ما شد و دلیل آن را رسیدن نامه عبیدالله بن زیاد و دستور بر سخت گیری بر ما اعلام کردند. حرّ اضافه کرد:از طرف امیر جاسوسی بر من گذاشته شده است تا بر خلای دستور او عمل نکنم. ☑️در این هنگام در جمع یاران خود،بعد از حمد و ثنای الهی و صلوات برجدّم رسول خداﷺ چنین گفتم: حوادثی برای ما پیش آمده که می بینید. دنیا تغییر کرده و اوضاع زمان دگرگون گشته. خوبی های دنیا پشت کرده و چهره زشتش آشکار شده است.از فضیلت ها باقی نمانده است مگر اندکی مانند قطرات ته مانده ظرف آب، و زندگی پست و ناچیزی چون چراگاه ناگوار.مگر نمی بینید که بر اساس موازین حق رفتار نمی شود و از باطل اجتناب به عمل نمی آید.شایسته است که در چنین محیطی مؤمن به ملاقات پروردگارش بشتابد به راستی که در چنین محیط ذلت باری، مرگ را جز سعادت و خوشبختی و زندگی با ستمگران را جز رنج و خسارت نمی بینم. ☑️بعد از سخنان من چند تن از یارانم برخاستند و اظهار وفاداری کردند.زهیر برخاست و گفت:سخنت را شنیدیم.خداوند ما را به واسطه شما هدایت کرد.اگر دنیا برای ما باقی بود و ما در آن جاودانه می بودیم همراهی با تو را بر ماندن در دنیا ترجیح می دادیم. ☑️آنگاه نافع بن هلال برخاست و گفت: به خدا سوگند!ما ملاقات پروردگارمان را ناخوش نمیداریم.ما بر نیّتها و بینش های خود استواریم.دوستان تو را دوست و دشمنان تو را دشمن می داریم. ☑️ بُرَیر برخاست و گفت:به خدا سوگند!ای پسر رسول خدا،پروردگار بر ما منت نهاده که در سپاه تو حضور داریم و بدن های ما در راه تو قطعه قطعه شود به آن امید که جدّ تو در روز قیامت شفیع ما باشد. ☑️به حرکت خود ادامه دادیم. تا به سرزمین نینوا رسیدیم. در این جا سواری از طرف کوفه رسید و به حرّ و سپاهیانش سلام کرد ولی به ما سلام نکرد و نامه ای را تحویل حرّ داد، در آن نامه عبیدالله بن زیاد به حرّ دستور داده: به مجرد این که نامه من به تو رسید و فرستاده ام نزد تو آمد، بر حسین سخت بگیر و او را در بیابان بی حصار و بدون آب، فرود آور. فرستاده من تو را تحت نظر دارد و از تو جدا نمی شود تا گزارش دهد که دستور مرا اجرا کرده ای، والسلام. ☑️حرّ پس از خواندن نامه خطاب به ما گفت: این نامه امیرعبیدالله بن زیاد است که به من دستور داده است تا شما را در همان جایی که نامه اش به من می رسد، نگه دارم. این نیز فرستاده اوست که گفته از من جدا نشود تا فرمان وی اجرا شود... 🔺️أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ🔺️ ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ 📘 حسین(ع) از زبان حسین (ع) ،زندگی و زمانه امام حسین (ع) از زبان ایشان، نویسنده محمد محمدیان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✅️ کانال «یک نکته از بیکران» 💠 @yek_nokte_az_bikaran
با سلام و عرض ادب با همراهی شما عزیزان کتاب زیبا «حسین پسر غلامحسین» زندگی نامه سردار شهید محمدحسین یوسف الهی نیز تمام شد. ان شاالله کتاب «حسین از زبان حسین» را تا اربعین ادامه خواهیم داد. با تشکر و سپاس فراوان از همراهی تان
🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🔸️«اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین»🔸️ ⚫️ قسمت سی و پنجم ☑️ پس از رسیدن نامه عبیدالله بن زیاد ، حرّ اجازه نداد که به حرکت خود ادامه دهیم و در کنار آب و یا روستایی فرود آییم.به وی گفتم: بگذار ما در این دهکده یا آن دهکده فرود آییم( نینوا و غاضریّه) یا در آن دیگری (شِفنَه) فرود آییم. ولی او گفت: به خدا سوگند قدرت این کار را ندارم. این مرد به عنوان ناظر بر من گماشته شده. ☑️ زهیر پیشنهاد کرد به خدا قسم! پس از این ، کار دشوارتر خواهد شد.ای فرزند رسول خدا ﷺ جنگ با این جماعت آسان تر است از مقابله با کسانی که پس از این خواهند آمد. به جان خودم! از پی اینان که می بینی، کسانی به سوی ما می آیند که تاب مقابله با آنها را نداریم. و اضافه کرد: ای نواده رسول خدا ﷺبگذار با اینها نبرد کنیم؛ نبرد با اینان در این ساعت، آسانتر از نبرد با کسانی است که در پی اینها می آیند. پاسخ دادم: درست می گویی زهیر! ولی من در جنگ آغاز کننده نیستم. مگر آن که آنان آغاز کنند. ناگزیر در سرزمینی که کربلا نام داشت کاروان فرود آمد و خیمه ها برپا شد. ☑️ روز دوم محرم سال ۶۱ هجری بود که همراه با اهل بیت و یارانم وارد سرزمین کربلا شدیم.از نام آن سرزمین سؤال کردم و با شنیدن نام گریه گفتم: خداوند! به تو پناه می آورم از هر سختی و گرفتاری ☑️به همراهانم توضیح دادم: این سرزمین سرزمین سختی و بلا است. پیاده شوید. این همان سرزمینی است که کاروان ما در آن فرود می آید. خون ما در آن ریخته می شود و آرامگاه ما خواهد بود.این خبری است که جدّم رسول خدا به من اطلاع داده است. ☑️کاروان در کربلا متوقف شد. بارها از پشت شترها بر زمین نهاده شد و خیمه ها را برافراشتیم. حرّ نیز همراه با لشکریانش در نقطه مقابل خیمه های ما ،اردو زد و طی نامه ای به عبیدالله بن زیاد فرود آمدن کاروان ما در کربلا را گزارش کرد. ☑️پس از استقرار در این سرزمین، مشتی از خاک کربلا را در دست گرفتم و در حالی که آن را می بوئیدم به یارانم توضیح دادم: به خدا سوگند! این جا همان سرزمینی است که جبرئیل به رسول خدا ﷺخبر داد که من در آن کشته خواهم شد.این حدیث را ام سلمه برای من چنین نقل کرد: جبرئیل نزد رسول خدا ﷺبود تو همراه من بودی و گریه می کردی.رسول خدا با شنیدن صدای گریه ات فرمود: فرزندم را آزاد بگذار.من تو را رها کردم. آن حضرت در آغوشت کشید و بر روی زانوی خویش نشاند. جبرئیل از پیامبر پرسیده این کودک را دوست داری؟ رسول خدا ﷺ فرمود: آری او را دوست دارم. جبرئیل گفت: اما امّت تو او را خواهند کشت. اگر بخواهی تربت سرزمینی را که در آن به قتل خواهد رسید، به تو نشان می دهم. رسول خدا ﷺ اظهار علاقه کرد که آن تربت را ببیند، جبرئیل نیز بال خویش را بر زمین کربلا گشود و آن را به رسول خدا ﷺ نمایاند. ☑️ خاطره دیگری را از پدر بزرگوارم، علی بن ابی طالب (ع) دارم از وقتی که: همراه ایشان عازم جنگ صفین بودیم. وارد این سرزمین شدیم. پدرم توقف کرد و نامش را پرسید. هنگامی که از اسم این سرزمین مطلع شد فرمود: همین جاست که خیمه هاشان برافراشته می شود، همین جاست که خون هایشان زمین را رنگین می کند.از پدرم پرسیدند:درباره چه کسانی سخن می گویی؟ فرمود: گروهی از اهل بیت رسول خدا ﷺدر این سرزمین فرود خواهند آمد. ☑️ پس از رسیدن به کربلا نامه ای کوتاه به برادرم محمد و خاندان بنی هاشم درمدینه فرستادم: بسم الله الرحمن الرحيم. نامه ای از سوی حسین بن علی برای محمد بن علی و کسانی از بنی هاشم که در نزد او هستند. سخنی که می خواهم بگویم این است :گویا دنیا از آغاز وجود نداشت، و گویا آخرت از ابتدا جاودانه بود! خداحافظ ! ☑️در کربلا نامه ای از عبیدالله بن زیاد دریافت کردم که نوشته بود: حسین! خبر رسیدن تو را به کربلا دریافت کردم.بدان که یزید بن معاویه به من دستور داده که سر بر بالش نگذارم و سیر غذا نخورم تا تو را به قتل رسانم، جز این که در برابر حكم من و حكم يزيد بن معاويه سر تسلیم فرود آورى. والسلام ☑️پس از مطالعه نامه آن را به سویی پرتاب کردم و گفتم:به رستگاری نمی رسد قومی که خواستهای نفسانی خویش را بر رضای خالق مقدم می سازند.به هیچ وجه زیر بار درخواست ابن زیاد نمی روم.آیا جز مرگ چیز دیگری نیزهست؟پس آفرین بر مرگ! آیا من زیر بار فرمان فرزند زن زناکار بروم؟ به خدا قسم که چنین کاری نمی کنم.مرگ بهتر از این و شیرین تر است. به خدا هیچگاه دست خود را در دست فرزند ابن مرجانه قرار نمی دهم. 🔺️أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ🔺️ ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ 📘 حسین(ع) از زبان حسین (ع) ،زندگی و زمانه امام حسین (ع) از زبان ایشان، نویسنده محمد محمدیان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✅️ کانال «یک نکته از بیکران» 💠 @yek_nokte_az_bikaran
🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🔸️«اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین»🔸️ ⚫️ قسمت سی و ششم ☑️ هرثمه یکی از یاران پدرم درجنگ صفین بود.که اکنون در سرزمین کربلا برای دیدار من آمده بود.او خاطره ای از جنگ صفین نقل کرد و گفت:همراه امیرالمؤمنین بودم که در بازگشت از صفین به سرزمین کربلا رسیدیم و آن حضرت پیشگویی کرد که فرزندش حسین در این محل به شهادت خواهد رسید. ☑️با شنیدن این سخنان از او پرسیدم:اکنون تو همدل و همراه مایی یا به جنگ ما آمده ای؟ پاسخ داد:نه همراه با تو و نه علیه تو. کودکانی در خانه دارم که میترسم عبيدالله بن زياد به آنها آسیب برساند.به وی توصیه کردم:پس به جایی برو که کشته شدن ما را نبینی و حتی صدای ما به گوش تو نرسد. سوگند به او که جان حسین در دست اوست، امروز هر کس فریاد ما را بشنود و به کمک ما نباید،خداوند او را به صورت در دوزخ می اندازد. ☑️یک روز پس از ورود ما به کربلا،عمربن سعد همراه با ۴هزار تن از لشکریان کوفه وارد سرزمین کربلا شد و از عزرة بن قیس خواست که نزد من بیاید و از انگیزه حرکت من سؤال کند.عزره به دلیل این که جزو نویسندگان دعوت نامه به من بود خجالت کشید و از پذیرش این مسئولیت خودداری نمود.عمربن سعد به هر کدام از بزرگان کوفه که در لشکر حضور داشتند این پیشنهاد را کرد،چون جزو نویسندگان دعوتنامه ها بودند زیر بار نرفتند.در نهایت قرة بن قیس را برای این مأموریت انتخاب کرد. ☑️ وقتی ابن قیس به اردوگاه ما نزدیک شد از اطرافیان پرسیدم:او را می شناسید؟حبيب بن مظاهر گفت:آری او مردی از قبیله حنظله تمیمی است.من او را به حُسن رای می شناختم و باور نمیکردم که او در میان این لشکریان باشد. ☑️ قرة پس از سلام پیام عمربن سعد را ابلاغ کرد.به او گفتم:مردم شهر شما برای من نامه نوشته اند و درخواست کرده اند که نزد آنان بیایم.اگر از آمدن من ناراحتید بر میگردم. از جانب من به فرمانده خویش بگو،من به این سرزمین پا ننهادم مگر پس از آن که مردم شهر شما به وسیله نامه با من بیعت کردند و تأکید داشتند که مرا تنها نخواهند گذاشت و به یاری ام قیام خواهند کرد.اگر اکنون نسبت به آمدن من بی میل شده اند آنان را رها کرده و به همان محلی که از آن آمده ام باز میگردم. ☑️ به فرمانده لشگر کوفه پیام دادم:میخواهم با تو سخن بگویم.امشب در محلی بین دو لشکر با هم ملاقات کنیم. ابن سعد از این پیشنهاد استقبال کرد و همراه ۲۰ تن از سربازانش به محل تعیین شده آمد.من نیز به همراه ۲۰ تن از یارانم در آن محل حاضر شدم و به آنها دستور دادم که از خیمه ای که برای گفت و گو برافراشته شده بود فاصله بگیرند و فقط برادرم عباس و فرزندم علی اکبر را همراه خود بردم.عمربن سعد نیز سربازانش را از خیمه دور کرد و فقط فرزندش حفص و غلامش، با او باقی ماندند. ☑️به عمربن سعد گفتم:وای بر تو ابن سعد!از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست پروا نمیکنی که به جنگ من آمده ای؟در حالیکه مرا میشناسی و نسبت مرا با رسول خدا که میدانی.این مردم را رها کن و در زمره یاران من باش که تقرب به سوی خدای بزرگ در پیوستن به من است. ☑️عمربن سعد پاسخ داد:میترسم که خانه ام را ویران سازند.به وی گفتم:خانه تو را از نو میسازم.او بهانه دیگری آورد که میترسم املاک و باغاتم را مصادره کنند.گفتم:از مال خویش در حجاز بهتر از آن املاک و باغها برای تو فراهم میکنم.او که دیگر بهانه ای نداشت ساکت شد و پاسخی نداد.لحظاتی به سکوت گذشت و من با این سخنان به گفت و گو پایان دادم:تو را چه شده؟ خداوند تو را در بسترت بکشد و در روز محشر مورد آمرزش قرار ندهد.امیدوارم که جز به اسارت از عراق بیرون نروی. ☑️هنگام جدا شدن ازاو گفتم:آنچه چشمم را روشن می کند این است که تو پس ازمن جز اندکی از گندم عراق نخواهی خورد.او با حالت تمسخر پاسخ داد:اباعبدالله جو هست! (خاندان عمربن سعد که طایفه بنی زهره هستند،مخالف عزیمت او به جنگ با امام بودند.ولی او به دلیل دریافت وعده حکومت ری این مسئولیت را پذیرفت.انتخاب عمربن سعد برای جنگ با امام نیز به این دلیل بود که وی نزدیک ترین فرد از خاندانهای موجود قریش به امام بود.او کسی است که مسلم بن عقیل در وقت شهادت از فرط بی کسی وصیت هایش را به وی گفت. مطابق برخی نقل ها،امام، بریر را نزد عمربن سعد فرستاد تا او را نصیحت کنند و او در پاسخ وی گفت:می دانم که هر کس با این گروه بجنگد و آنان را بکشد در آتش است. اما بریر! تو از من میخواهی حکومت ری را رها کنیم و آن را به دیگری بسپارم؟ 🔺️أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ🔺️ ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ 📘 حسین(ع) از زبان حسین (ع) ،زندگی و زمانه امام حسین (ع) از زبان ایشان، نویسنده محمد محمدیان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✅️ کانال «یک نکته از بیکران» 💠 @yek_nokte_az_bikaran
🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🔸️«اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین»🔸️ ⚫️ قسمت سی و هفتم ☑️ روز هفتم محرم، نامه ای از عبدالله بن زیاد به دست عمر بن سعد رسید که به او مأموریت داده بود تا بین ما و شریعه فرات حایل شوند و ما را از نوشیدن حتی قطره ای از آب محروم کنند. استدلال آنها برای توجیه این عمل غیرانسانی محاصره عثمان خلیفه سوم و تشنه جان دادن وی بود. ☑️عمر بن سعد برای اجرای فرمان، پانصد تن از لشکریانش را بر شریعه فرات گماشت و دستور داد مانع از رسیدن یاران من به آب شوند. یکی از افرادی که در کنار آب به نگهبانی مشغول بود با مشاهده من با وقاحت تمام فریاد کرد: حسین این آب را می نگری چه زلال و گواراست، به خدا سوگند حتی یک قطره از آن را نخواهی نوشید تا تشنه جان دهی. سخن او که از دل پر شقاوتش بر می خواست بر من سنگین آمد و دعا کردم: خداوندا! او را در حال تشنگی به قتل برسان و هیچگاه مورد آمرزش قرار نده! ☑️وقتی عطش در کاروان ما زیاد شد، به برادرم عباس دستور دادم شبانه با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده به سوی شریعه حرکت کنند تا پیادهها در پناه سواره ها بتوانند ظرف های آب را پر کنند. آنها در عین درگیری مختصری که در تاریکی شب پیش آمد، توانستند ظرفهای خویش را پر کنند و با موفقیت به خیمه ها برگردانند. ☑️محاصره آب برای اصحاب من سختی هایی داشت. به دلیل حضور کودکان و زنان در کاروان، اصحابم ناچار بودند آبی را که با مشقت به دست می آمد در اختیار آنها بگذارند و خود عطش را تحمل کنند. این تشنگی فرصتی پدید آورد تا رو در رو با سپاه کوفه سخن بگویم و برای آنها که نامه های فراوانی مبنی بر اشتیاق به حضور من و بیعت و وفاداری به من ارسال کرده بودند، مجدداً خود را معرفی و حجت را بر آنها تمام نمایم. ☑️ در حالی که به شمشیر خویش تکیه کرده بودم با صدای بلند و رسا، سپاه کوفه را مخاطب خویش ساختم و سؤالاتی از آنها پرسیدم که به همه پاسخ مثبت دادند و سخن مرا تأیید کردند. از آنها پرسیدم ◾️شما را به خدا سوگند! مرا می شناسید؟ پاسخ دادند: آری تو فرزند رسول خدا و نوه اویی! پرسیدم: ▪️شما را به خدا سوگند! می دانید که رسول خدا پدر بزرگ من است؟ ▪️شما را به خدا سوگند! می دانید که علی بن ابی طالب پدر من است؟ ▪️شما را به خدا سوگند! می دانید که فاطمه زهرا دختر محمد مصطفی ﷺ مادر من است؟ ▪️شما را به خدا سوگند!می دانید که خدیجه دختر خویلد که اولین زن از این امت است که اسلام را پذیرفت و ایمان آورد مادربزرگ من است؟ ▪️شما را به خدا سوگند! می دانید که حمزه سیدالشهدا عموی پدر من است؟ ▪️شما را به خدا سوگند! آیا میدانید که جعفر طیار عموی من است؟ ▪️شما را به خدا سوگند! آیا می دانید این شمشیری که در دست من است همان شمشیر رسول خدا است؟ ▪️شما را به خدا سوگند! آیا می دانید این عمامه ای که بر سر من است عمامه رسول خدا است؟ ▪️شما را به خدا سوگند! آیا می دانید که علی اولین کس از این امت است که اسلام را پذیرفت و در میان امت از جهت علم عالم ترین و از جهت حلم و تحمل بزرگ ترین بوده و او ولی هر مرد و زن مؤمنی است؟ ☑️سپاه کوفه به این سؤال من هم پاسخ مثبت دادند و گفتند: آری چنین است.پس از گرفتن اعتراف صریح از مردم کوفه این سؤال را مطرح کردم: پس به کدام دلیل ریختن خون مرا حلال می شمرید؟ در حالی که پدر من صاحب حوض رسول خدا ﷺ در محشر است و مردانی را از کنار آن حوض کنار خواهد زد همان گونه که شتران را از آب کنار می رانند و در روز قیامت پرچم حمد در دست او خواهد بود؟ ☑️جمعی از سپاه کوفه که پاسخی در برابر این منطق قوی نداشتند، با کمال شقاوت پاسخ دادند: آن چه گفتی می دانیم و انکار نمی کنیم اما تو را رها نخواهیم کرد تا از فرط تشنگی مرگ را بچشی. ☑️ خانمها و دخترانی که در خیمه ها سخنان مرا می شنیدند تحمل را از دست دادند و صدای گریه آنها به گوش رسید. به برادرم عباس و فرزندم علی اکبر دستور دادم آنها را ساکت کنند: آنها را ساکت کنید که به جانم خودم قسم! گریه های زیادی پیش رو خواهند داشت. 🔺️أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ🔺️ ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ 📘 حسین(ع) از زبان حسین (ع) ،زندگی و زمانه امام حسین (ع) از زبان ایشان، نویسنده محمد محمدیان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✅️ کانال «یک نکته از بیکران» 💠 @yek_nokte_az_bikaran
🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🔸️«اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین»🔸️ ⚫️ قسمت سی و هشتم ☑️ شمر بن ذی الجوشن به دلیل نسبتی که با قبیله مادر عباس و سه برادرش داشت، هنگام عزیمت به کربلا از عبید الله بن زیاد برای آنها درخواست امنیت جانی کرده بود و نظر مثبت وی را برای این امر جلب کرده بود. او پس از ورود به کربلا و در روز نهم محرم سراغ آنها آمد و در مقابل خیمه ها ایستاد و آنها را به عنوان فرزندان خواهر صدا کرد. ☑️چون آنها پیش بینی می کردند که مقصود شمر از این دعوت چیست،احساس شرمندگی کردند و از پاسخ به وی امتناع ورزیدند. خطاب به آنان گفتم:او فاسق هست اما با شما نسبت فامیلی دارد پاسخ وی را بدهید. آنها پاسخ شمر را دادند و شمر به آنان گفت: شما فرزندان خواهر منید و درامانید.جان خویش را با همراهی کردن با برادرتان حسین در معرض کشته شدن قرار ندهید و اطاعت امیرالمؤمنین یزید را بپذیرید تا جان خود را حفظ نمایید. ☑️عباس پاسخ دندان شکنی به شمر داد و گفت: دستت بریده باد! لعنت برامانی که آورده ای. ای دشمن خدا! از ما میخواهی که برادر و آقای خویش حسین فرزند فاطمه را رها کنیم و به طاعت ملعونها و فرزندان ملعون ها در آییم ؟! لعنت خدا به تو و امانی که آورده ای! آیا برای ما امان می آوری در حالی که فرزند رسول خدا ﷺدر امان نیست! ☑️بعد از نماز عصر روز تاسوعا در کنار خیمه به شمشیر خویش تکیه کرده و سر بر زانو گذاشته بودم خوابی سبک چشمانم را ربود. خواهرم زینب با شنیدن صدای همهمه دشمن خود را به من رساند و مرا صدا کرد و گفت: برادر صدای دشمن را که به ما نزدیک می شود نمی شنوی؟ رؤیایی را که دیده بودم برای خواهرم باز گفتم. ☑️خواهرم! اکنون جدم رسول خدا لهﷺ و پدرم علی (ع) و مادرم فاطمه(ع) و برادرم حسن(ع) را دیدم که همگی به من بشارت دادند ای حسین! به زودی نزد ما می آیی. زینب با شنیدن این سخن که حاکی از نزدیک شدن لحظات فراق بود منقلب شد و گریست. ☑️ تذکر دادم: صبور باش. آهسته گریه کن. مبادا این قوم زبان به شماتت ما بگشایند. خواهرم! مجال وای و فریاد نیست. آرام باش! خداوند تو را مشمول رحمت خویش قرار دهد! ☑️عصر تاسوعا ، عمر بن سعد لشكر خويش را آماده کرد و با عبارت «ای لشکر خدا سوار شوید که شما را به پیروزی بشارت می دهم» آنها را تشویق به حمله کرد. لشکر کوفه با سر و صدای زیاد به حرکت درآمد و به خیمه گاه ما نزدیک شد. به برادرم عباس گفتم: قربانت شوم برادر! سوار شو و با اینها ملاقات کن و انگیزه و هدف آنان را از این سر و صداها سؤال کن. ☑️عباس با جمعی از یاران به سوی دشمن حرکت کرد و در مقابل آنان ایستاد و انگیزه حرکت شان را پرسید. گفتند: اینک از سوی امیر حکم تازه ای رسیده که شما باید بیعت کنید و گرنه همین الان وارد جنگ خواهیم شد. عباس برگشت و پیام آنان را رساند به او گفتم: برادر! به سوی آنان برگرد و اگر توانستی همین امشب را مهلت بگیر و جنگ را به فردا موکول کن.تا ما امشب را به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات با خدا بپردازیم. خدا می داند به نماز و تلاوت قرآن و استغفار و مناجات با پروردگار بسیار علاقمندم.عباس برگشت و بعد از سخنان زیادی که بین آنها رد و بدل شد، بالاخره آن شب را مهلت گرفت. 🔺️أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ🔺️ ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ 📘 حسین(ع) از زبان حسین (ع) ،زندگی و زمانه امام حسین (ع) از زبان ایشان، نویسنده محمد محمدیان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✅️ کانال «یک نکته از بیکران» 💠 @yek_nokte_az_bikaran
شکر خدا و با عنایت اهل بیت، اسم ما هم امسال در لیست زائرین پیاده روی اربعین ثبت شد. ان شاالله نائب الزیاره همه عزیزان و آرزومندان خواهم بود.
🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🔸️«اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین»🔸️ ⚫️ قسمت سی و نهم ( شهر نجف به وقت پیاده روی اربعین) ☑️توانستیم شب عاشورا را مهلت بگیریم و لشکر کوفه عقب نشینی کرد.پس از نماز اصحاب و یارانم را جمع کردم و با آنان گفت و گو کردم: خداوند را با زیباترین ثناها مدح و ثنا می گویم و از او برای همه راحتی ها و سختی ها سپاسگزارم. خداوندا !شکرگزار توام که ما را با نبوت کرامت بخشیدی، قرآن را به ما تعلیم دادی، فهم دین را به ما عنایت کردی و گوش و چشم و دل به ما دادی. پس ما را از بندگان شاکر قرار بده. ☑️اما بعد، من اصحاب و یارانی با وفاتر و نیکوتر از یاران خود سراغ ندارم. اهل بیت و خاندانی بهتر و صادق تر از اهل بیت خود نمی شناسم، خداوند از ناحیه من به شما جزای خیر عنایت کند.فکر می کنم فردا آخرین روزیست که ما با این مردم خواهیم داشت. بدانید من به همه شما اجازه رفتن می دهم و بیعتی از من بر گردن شما نیست. پس همه شما برای رفتن آزادید،از تاریکی شب استفاده کنید و جان خود را نجات دهید. هر کدام از شما دست یکی از اهل بیت مرا بگیرید و در تاریکی شب متفرق شوید و مرا با این مردم بگذارید که آنان جز من با کسی کاری ندارند. ☑️پس از سخنانم اولین کسی که لب به سخن گشود ،برادرم عباس بود و سپس برادران و فرزندان و برادرزادگان سخنان عباس را تأیید کردند که برای چه این کار را بکنیم؟ برای این که بعد از تو زنده باشیم؟ هرگز! خدا آن روز را نیاورد. ☑️به فرزندان مسلم بن عقیل نگاهی کردم و گفتم: مصیبت شهادت مسلم برای شما کافی است. من به شما اجازه می دهم که بروید.آنان پاسخ دادند:ای فرزند رسول خدا! اگر ما دست از یاری تو برداشتیم و به دنبال زندگی خویش رفتیم مردم چه خواهند گفت و ما به آنان چه بگوییم؟بگوییم بزرگ و آقای خویش را تنها در میان دشمن رها کردیم و حاضر نشدیم برای یاری وی تیری بیافکنیم نیزه ای پرتاب کنیم و شمشیری بزنیم؟! نه به خدا قسم فرزند رسول خدا! ما دور شدن از تو را تحمل نمی کنیم و به هیچ قیمتی از تو جدا نمی شویم با جان خویش از تو حمایت می کنیم و خود را سپر بلایت قرار می دهیم تا در برابرت در خون خویش غوطه ور شویم و به سوی همان مقصدی که تو رهسپاری نائل آییم خداوند زشت و سیاه کند چهره زندگی بعد از تو را! ☑️پس از آنها مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: چگونه دست از یاری تو برداریم و تو را در محاصره این دشمنان تنها گذاشته و برگردیم؟ به خدا سوگند! چنین نمی کنیم. خداوند مرا در حالی که از تو جدا شده ام نییند! به خدا سوگند! از تو جدا نمی شوم تا با نیزه خود سینه دشمنانت را بشکافم. تا شمشیر در دست من است با آنان می جنگم و اگر هیچ سلاحی نداشتم با سنگ و کلوخ به جنگشان می روم در هر حال بین من و تو فاصله نخواهد افتاد، مگر وقتی در کنار تو جان به جان آفرین تسلیم کنم. ☑️سعید بن عبدالله حنفی که از سخنان مسلم بن عوسجه به شوق آمده بود عرضه داشت: ای فرزند رسول خدا! به خدا سوگند دست از یاری تو برنمی داریم و تنهایت نمی گذاریم تا در پیشگاه خداوند ثابت کنیم که سفارش رسول خدا را درباره تو مراعات کرده ایم. به خدا! اگر می دانستم که برای یاری تو هفتاد مرتبه کشته می شوم و بدنم را آتش می زنند و خاکسترم را زنده می کنند، هرگز دست از یاری تو برنمی داشتم و پس از هربار زنده شدن به یاری ات می شتافتم. در صورتی که می دانم این مرگ بیش از یک بار نیست و پس از آن نعمت بی پایان خداست. ☑️آخرین سخن را زهیر با سری شوریده و بیانی پرشور بر زبان آورد: ای فرزند رسول خدا! به خدا دوست دارم در راه تو هزار بار کشته سپس زنده و دوباره کشته شوم آرزو دارم با کشته شدن من جان تو یا یکی از این جوانان بنی هاشم حفظ شود. ☑️یاران دیگر نیز به تناسب سخنانی گفتند و همگی به اتفاق این سخن را تکرار کردند که جانمان فدای تو! با تمام وجود از تو دفاع می کنیم تا با شهادت در رکاب تو وفاداری خود را نسبت به پیمانهای الهی به اثبات رسانیده و آن وظیفه ای که بر عهده داریم انجام بدهیم. ☑️در پایان مجلسی که در شب عاشورا با یاران خود داشتم به آنان بشارت شهادت و وصول به لقاء الله را دادم: فردا من کشته خواهم شد و همه شما نیز به شهادت خواهید رسید و کسی از شما باقی نخواهد ماند. یارانم با شنیدن این بشارت یک صدا گفتند: ما نیز به خدای بزرگ سپاسگزاریم که به وسیله یاری تو به ما کرامت و با کشته شدن در رکاب تو به ما عزت و شرافت بخشید. 🔺️أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ🔺️ ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ 📘 حسین(ع) از زبان حسین (ع) ،زندگی و زمانه امام حسین (ع) از زبان ایشان، نویسنده محمد محمدیان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✅️ کانال «یک نکته از بیکران» 💠 @yek_nokte_az_bikaran
🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🔸️«اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین»🔸️ ⚫️ قسمت چهلم ( نجف، حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین) ☑️ قاسم فرزند برادرم امام حسن(ع) که نوجوان سیزده ساله ای بود برخاست و پرسید: آیا من هم در میان کشته شدگان فردا هستم؟ قبل از این که پاسخ وی را بدهم از او پرسیدم: فرزند برادرم! مرگ در پیش تو چگونه است؟ قاسم بلافاصله جواب داد: عموجان از عسل شیرین تر است. پس از این بود که گفتم: آری، عمویت به فدایت. تو هم یکی از مردانی هستی که همراه من کشته خواهی شد.اما بعد از آن که به بلای بزرگی گرفتار گردی. ☑️در پایان مجلس آن شب، پس از این که صداقت و ایمان یارانم را آزمودم و آشکار گردید که آنان فقط برای خدا مرا همراهی می کنند، برای لحظاتی پرده های جهان مادی را از برابر چشمانشان کنار زدم تا جایگاه خویش را در بهشت تماشا کنند و طعم کرامت الهی را بچشند. به آنان گفتم: سرهای خود را بالا بگیرید و بنگرید. آنان نگاه کردند و خانه هاشان را در بهشت مشاهده کردند.به یکایک آنان منزل شان را نشان دادم و گفتم: فلانی این منزل توست، فلانی این قصر توست، فلانی این درجه و مقام توست. ☑️در همان شب عاشورا، یکی از یارانم به نام محمد حضرمی خبر اسارت فرزندش را که در مرزها اتفاق افتاده بود دریافت کرد و به شدت متأثر شد و گفت: این را هم به حساب خدا می گذارم و خودم را نیز وقف خدا میکنم گرچه دوست نداشتم که او اسیر شود و من بعد از او زنده بمانم. به وی اجازه دادم که برود و برای آزادی فرزندش تلاش کند. گفتم: رحمت خدا بر تو! از جهت بیعتی که با من داشتی آزادی. برو، برای آزادی فرزندت تلاش کن. او گفت: درندگان بیابان مرا زنده زنده بخورند،اگر بخواهم از شما جدا شوم. پنج لباس قیمتی در اختیار وی گذاشتم و گفتم: این لباسهای فاخر را به یکی از فرزندانت بده تا برای آزادی برادرش استفاده کند. ☑️با چند تن از یاران به خیمه خود آمدم و شمشیرم را به «جون» دادم تا آن را صیقل دهد و برای فردا آماده کند. در این حال اشعاری را زمزمه می کردم: ای روزگار!نفرین بر دوستی تو/ چه بسیار بامداد و شامگاهی را به خود دیده ای/ که در آن، همراه و یا بزرگی، کشته شده/ روزگار، هیچگاه به جایگزین قناعت نمی کند/ هر موجود زنده ای، راهی را در پیش گرفته و می رود/ چقدر وعده کوچ کردن نزدیک است/ البته همه امور به اراده خدای بزرگ بستگی دارد/ ☑️در کنار خیمه من خیمه فرزندم زین العابدین بود که بیمار شده بود و خواهرم زینب از او پرستاری میکرد. خواهرم با شنیدن اشعاری که زمزمه کردم متوجه شد که جدایی نزدیک است و هنگامه بلا فرارسیده است. بی تاب شد و گریست و نزد من آمد و گفت: کاش مرده بودم و تو را در تنهایی و غربت نمی دیدم، اکنون مانند روزیست که مادرم فاطمه (س) دنیا را وداع کرد مانند روزی است که پدرم علی(ع) و برادرم حسن(ع) به شهادت رسیدند. چه روز غمباری است برادر! ای یادگار گذشتگان و دادرس بازماندگان! ☑️در حالی که چشمانم پر از اشک شده بود نگاهی به وی کردم و گفتم: خواهرم! مبادا شیطان صبر و شکیبایی تو را از تو برباید. آرام باش خواهرم! تقوای الهی و صبر و پایداری برای خدا را در نظر داشته باش. بدان که اهل زمین خواهند مرد و اهل آسمان نیز باقی نخواهند ماند. همه چیز فانیست جز خداوندی که آفریده ها را با قدرتش آفرید.همان خدای یگانه و یکتا و بی همتا،مردگان را باز خواهد گرداند وحیات دوباره خواهد بخشید. پدرم علی و مادرم فاطمه و برادرم حسن بهتر از من بودند و از دنیا رفتند من و هر مسلمانی باید از رسول خدا ﷺالگو بگیریم .خواهرم به خدا قسمت می دهم و از تو مصرانه می خواهم که به سوگندم توجه کنی. مبادا بعد از کشته شدنم گریبان چاک کنی به صورت خویش چنگ بزنی فریاد واویلا سر دهی و آه و فغان نمایی! ☑️ام کلثوم خواهر کوچکم نیز با شنیدن این سخنان به گریه و فغان افتاده بود. او را نیز با این جملات آرام کردم: خواهرم برای خدا صبر و شکیبایی داشته باش.ساکنان آسمان ها زنده نمی مانند و همه اهل زمین خواهند مرد و تمام موجودات فانی اند. ☑️سپس خطاب به همه بانوان حرم گفتم: ام كلثوم! زینب! فاطمه! رباب! پس از کشته شدن من گریبان چاک نکنید سیلی به صورتتان نزنید و سخنی که شایسته شما نیست بر زبان نیاورید. 🔺️أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ🔺️ ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ 📘 حسین(ع) از زبان حسین (ع) ،زندگی و زمانه امام حسین (ع) از زبان ایشان، نویسنده محمد محمدیان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✅️ کانال «یک نکته از بیکران» 💠 @yek_nokte_az_bikaran
🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🔸️«اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین»🔸️ ⚫️ قسمت چهل و یکم ( به وقت نماز صبح عمود ۲۶۵ پیاده روی اربعين حسینی ) ☑️ یارانم در نیمه شب عاشورا چنان مشغول زمزمه و مناجات با خدا بودند که صدای همهمه ای مانند کندوی زنبور عسل به گوش می رسید. هر کدام از آنان یا بر حال قیام برای نماز بودند و یا نشسته تلاوت قرآن می کردند. جمعی در حال رکوع و گروهی در حال سجده و گروهی در حال دعا و استغفار بودند. من نیز آن شب تا سحر به نماز و استغفار و دعا و تضرع به درگاه الهی مشغول بودم.از جمله آیاتی که در آن شب با صدای بلند تلاوت کردم این آیه بود: وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا اِثمالی وَ لَهُم عَذَابٌ مُهِينٌ مَا كَانَ اللهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى یَمِیزَ الخَبِیثَ مِنَ الطَّيِّب... آنها که کافر شدند گمان نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم به سودشان است. ما به آنان مهلت می دهیم فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوارکننده ای است. چنین نیست که خداوند مؤمنان را به همان گونه که شما هستید واگذارد، مگر آن که ناپاک را از پاک جدا سازد. آل عمران،۱۷۸ - ۱۷۹) ☑️شمر که با جمعی از سربازانش از اطراف خیمه های ما عبور می کردند تلاوت مرا شنیدند. یکی از همراهان وی با صدای بلند گفت: به خدای کعبه سوگند! طيب ماییم و خبیث شمایید و ما از شما جدا شده ایم! بُریر پاسخ تندی به وی داد و خود شمر وارد گفت وگو شد و سخنان زیادی بین آن دو رد و بدل شد. ☑️به یکی از یارانم گفتم به بُریر بگو: ابا عبد الله می گوید به جایگاهت باز گرد و با آنان سخن نگو. به جان خودم همان گونه که مؤمنِ آل فرعون قومش را نصیحت کرد و حجت را برای آنها تمام نمود،تو نیز نصیحت کردی و کمال خیرخواهی را انجام دادی و حجت را تمام کردی. ☑️در شب عاشورا به یارانم دستور دادم: برخیزید و در اطراف خیمه گاه خود مقداری زمین را گود کنید تا شبیه خندق شود. که فردا هنگام رزم در آن آتش روشن کنیم و بتوانیم فقط از یک سو با دشمن روبه رو شویم و به گونه ای نشود که ما مشغول جنگ باشیم و دشمن از پشت سر به خیمه ها یورش آورد. ☑️بعد از آماده شدن خندق از یارانم خواستم خیمه ها را به هم نزدیک کنند و طناب خیمه ها را به گونه ای ببندند که امکان رفت و آمد بین آنها وجود نداشته شد.تا برخورد با دشمن فقط از یک جهت امکان پذیر باشد و خانواده ها در پشت سر آنان قرار گیرند با این اقدام خیمه ها به صورت یک نعل اسب کنار هم قرار گرفت و یارانم از پشت سر و چپ و راست ایمن بوده و تنها از روبه رو با دشمن مواجه می شدند. ☑️نزدیکی های صبح در خندقی که در اطراف خیمه ها کنده بودیم آتش روشن کردیم، شخصی از لشکر عمر بن سعد پیش آمد و گفت : حسین!به آتش جهنم بشارتت می دهم. قبل از آخرت در همین دنیا هم گرفتار آتش شدی. در پاسخ گفتم: ای دشمن خدا! من به دیدار خدای مهربان می شتابم و شفیعی چون جدم رسیول خدا ﷺدارم که در درگاه خدا شفاعت او را پذیرفته است. ☑️از اطرافیانم نام آن فرد هتاک را پرسیدم. گفتند: او مالک بن حوزه است و من دعا کردم: خداوندا او را گرفتار آتش کن و قبل از آخرت در همین دنیا حرارت آتش را به او بچشان. لحظاتی طول نکشید که اسب مالک بن حوزه رم کرد و او را در همان آتش انداخت.با دیدن این صحنه سجده کردم و خدا را بر اجابت دعایم شکر کردم. وقتی سر از سجده برداشتم گفتم: چه بسا دعایی که اجابت آن بسیار سریع اتفاق می افتد. سپس با صدای بلند دعا کردم: خداوندا! ما اهل بیت پیامبر تو و فرزندان و نزدیکان وی هستیم. در هم بشکن کسانی را که در حق ما ظلم کردند و حق ما را غصب نمودند. تو شنوای دعاها و اجابت کننده خواسته هایی. ☑️در اواخر شب به فرزندم علی اکبر دستور دادم با سی تن سواره و بیست تن پیاده به شریعه فرات بروند و آب تهیه کنند. آب در شرایط سختی فراهم شد خطاب به یارانم گفتم: برخیزید و از این آب بنوشید که آخرین توشه شما از دنیاست. وضو بگیرید و غسل کنید و لباسهای خود را نیز بشویید که کفن هایتان خواهند شد. 🔺️أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُودِ🔺️ ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ 📘 حسین(ع) از زبان حسین (ع) ،زندگی و زمانه امام حسین (ع) از زبان ایشان، نویسنده محمد محمدیان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✅️ کانال «یک نکته از بیکران» 💠 @yek_nokte_az_bikaran