یک آیه در روز
۱۰۶۶) 📖 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا ا
.
2️⃣1️⃣ «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ»
فرمود جلو نیفتید و تقوا پیشه کنید؛ اینها هر دو از جنس اقدام هستند (که بیشتر «دیده» میشوند، تا «شنیده»)؛ پس چرا در پایان فرمود: خدا شنوای داناست؛ و نفرمود که «خدا بینای داناست»؛ یا حداقل چرا نفرمود: «خدا شنوای بیناست»؟ (توضیح تفاوت اینها در تدبر ۱۱ گذشت)
🔹الف. مهتمرین بُعدِ این جلو افتادن، در حوزه سخن است؛ یعنی حکمی را ابراز کنیم؛ لذا ابتدا تاکید را بر شنیدن قرار داد، سپس با تعبیر «علیم» مطلق اعمال را مد نظر قرار داد.
🔹ب. چهبسا تذکر دادن به «سمیع» بودن خداوند نه صرفا ناظر به این آیه، بلکه ناظر به کل بحث سوره باشد؛ یعنی محور ارتباطات انسانی این است که انسان اهل گفتگو باشد؛ و برای اهل گفتگو بودن در قبال دیگران، مهمترین مساله این است که انسان گوش شنوایی داشته باشد؛ و در این سوره قرار است مهمترین ادب اهل گفتگو (یعنی شنوا بودن) را نسبت به رسول الله ص (عدم صدا بلند کردن در گفتگو) و نسبت به سایر مومنان (اعتنا به نقلهای مومنان و عدم اعتماد به نقل فاسق بدون تحقیق) و نسبت به عموم انسانها (تعارف) بیان دارد؛ از این رو، از باب ضرورت تخلق به اخلاق الله، در ابتدای سوره به صفت «شنوا» بودن خداوند اشاره کرد.
🔹ج. ...
@yekaye
یک آیه در روز
۱۰۶۶) 📖 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا ا
.
3️⃣1️⃣ «إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ»
با توجه به اینکه «شنوا» بودن خودش مصداقی را دانا بودن است، چرا بعد از سمیع، تعبیر «علیم» را آورد؟
🔹الف. ذکر عام بعد از خاص، برای تاکید است.
🔹ب. چهبسا در مقام یاد دادن ادب گفتگوست؛ ما غالبا میپنداریم که «تنها زمانی که چیزی را نمیدانیم باید به سخن مخاطبمان گوش دهیم؛ و اگر چیزی را میدانیم دیگر نیازی به گوش دادن نیست»❗️
در اینجا تاکید میکند که خداوند با اینکه علیم است اهل گوش دادن است و از گوش دادن ابایی ندارد؛ پس شما هم حتی اگر میدانید که مخاطبتان چه میخواهد بگوید باز دلیل نمیشود که به سخنش گوش نسپارید.
🔹ج. ...
@yekaye
۱۰۶۷) 📖 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون 📖
ترجمه:
💢ای کسانی که ایمان آوردند، صداهايتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید، و همانند صدا بلند کردنتان برای یکدیگر، با صدای بلند با او سخن مگوييد، تا در حالی که شما احساس نمیکنید اعمالتان نابود شود!
سوره حجرات (۴۹)، آیه۲
۱۴۰۰/۱۱/۲۷
۱۴ رجب ۱۴۴۳
@yekaye
#حجرات_2
✅ تذکر
این آیه قبلا در جلسه۲۳ (https://yekaye.ir/2-49-al-hujurat/) که اوایل کار بود به طور خیلی مختصری مورد بحث قرار گرفت؛ و اینک به طور جدیتر مورد توجه قرار میگیرد.
@yekaye
🔹لا تَرْفَعُوا
درباره ماده «رفع» قبلا بیان شد که
▪️برخی بر این باورند که این ماده در اصل دلالت دارد بر جذب یا دفع چیزی در مسافتی به سمت بالا با قوت؛ و شاید همین یکی از وجوه تفاوتهای این ماده با ماده «رد» در این باشد که رد فقط ناظر به عقب زدن است، اما «رفع» هم میتواند به سمت جلو باشد و هم به سمت پشت.
▪️اگرچه درباره اینکه نقطه مقابلِ «خفض»، رفع است اتفاق نظر وجود دارد؛ اما اینکه آیا «رفع» فقط در مقابل «خفض» است یا خیر، اختلاف است. اصرار دارند که «وضع» [بر زمین نهادن] هم نقطه مقابل «رفع» است، و برخی بشدت با این مطلب مخالفت کردهاند، و برخی حتی کلمه «ذلت» را هم نقطه مقابل «رفعت» میدانند.
▪️برخی «رفع» به معنای نزدیک کردن را هم از همین باب دانستهاند، چنانکه تعبیر «رَفَعْتُه للسُّلطان» از این باب است و بر همین اساس تعبیر «وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ» را هم به معنای «مقرّبة لهم» دانستهاند. البته غالبا کلمه «مرفوعة» در این آیه را به همان معنای «برافراشته» گرفتهاند خواه به معنای «بساط برافراشته» باشد، یا «بنای رفیع» و یا «زنان بلندمرتبه از حیث عقل و جمل» و موید این برداشت اخیر، کاربردهای دیگر این کلمه است که در همین معنای «رفعت داده شده» [بلندمرتبه و رفیع] میباشد؛ یعنی در آیه «في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ؛ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/۱۳-۱۴) که وصف «صُحٌف» است و یا در آیه «فيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ» (غاشیه/۱۳) که وصف سریر [= تخت سلطنتی] ها، ویا در آیه «وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ» (طور/۵) که در وصف سقف است.
▪️همچنین ماده «رفع» به معنای پخش کردن و منتشر کردن و ابلاغ به دیگران به کار رفته است که ظاهرا در مورد خبری به کار میرود که از دیگران مخفی مانده باشد و ظاهرا وجه تسمیهاش همین است که با بالا آوردن آن خبر، آن را در معرض دید همگان قرار میدهیم. و شاید کاربرد این کلمه در آیه «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ» (انشراح/۴) از همین باب باشد
▪️ماده «رفع» هم در امور مادی به کار میرود و هم در امور معنوی که نمونه بارز کاربرد آن در امور مادی، همین کاربردش در مورد بالا بردن صداست: «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِ» (حجرات/۲).
🔖جلسه 970 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-3/
📖 اختلاف قرائت
▪️در قرائات رایج به صورت فعل ثلاثی مجرد (لا تَرْفَعُوا) قرائت شده است؛
اما در قرائت ابنمسعود به صورت فعل ثلاثی مزید از باب تفعیل: «لاتَرَفَّعوا»
📚معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶
@yekaye
🔹أصْواتَكُمْ / صَوْتِ
درباره ماده «صوت»
▪️ اغلب اصل این ماده به همان معنای مطلق صدا از هر چیزی که صادر شود
📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج6، ص296)
وبه تعبیر دیگر مطلق هرآنچه با گوش توسط شنوندهای درک میشود دانستهاند
📚 (معجم مقاييس اللغه، ج3، ص318 ).
▪️ برخی «صوت» را عبارت دانستهاند از هوای فشردهای که از کوبیدن دو جسم به همدیگر حاصل میشود
📚 (مفردات ألفاظ القرآن، ص496 )؛
▪️اگرچه به لحاظ روح معنایی امروزه کلمه «صوت» بقدری گسترش یافته است که میتوان از اصوات غیرمادی هم سخن گفت (و شاید این آیه که درباره ابلیس است مصداقی از آن باشد: وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ؛ اسراء/64)، اما به لحاظ ریشه اولیه نیز این تحلیل قابل قبول است؛ چنانکه حسن جبل توضیح میدهد که اساسا به لحاظ آواشناسی حرف «ص» مشتمل بر یک غلظت ممتد است و حرف «ت» مشتمل بر یک معنای فشار همراه با دقت و شدت و حرف «و» هم یک نحوه اشتمال را میرساند؛ و بدین ترتیب وی بر این باور است که معنای محوری «صوت» عبارت است از امتداد یافتن چیزی به نحو قوی و مستقیم به خاطر اینکه با فشار پدید آمده یا فشاری روی آن هست
📚(المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۱۹۴ ).
▪️اهل لغت توضیح دادهاند که ماده «صوت» به معنای مطلق «صدا» و اعم از «صیحه» و «کلام» است:
«صوت» کلمه عامی است برای همه صداها (از موجود زنده تولید شود یا از در و دیوار و …) به کار میرود؛
اما «صیحه» فقط به صدایی که از موجود زنده (جانوران، به معنای اعم از انسان) درآید گفته میشود
📚(الفروق في اللغة، ص30 ) و
«کلام» هم صدای معناداری است که در مقام ارتباطات انسانی از انسان صادر میشود؛
🤔به همین مناسبت برخی بر این باورند که همین که در آیه محل بحث از تعبیر «صوت» به جای «کلام» استفاده شده، میتواند دلالت داشته باشد که مقصود صرفا بلندکردن صدا در سخن گفتن نیست؛ بلکه هرگونه صدا بلند کردنی در محضر پیامبر ص مورد نهی قرار گرفته است؛ هرچند میتواند از این باب باشد که خواسته تاکید کند که رفع الصوت فوق ایشان مذموم است که نه رفع الکلام فوقه [یعنی مثلا بالای سر ایشان سخن گفتن اشکالی ندارد و مصداق نهی این آیه نمیشود].
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص496 ).
البته در قرآن کریم این ماده فقط در مورد شیطان (اسراء/۶۴) و انسان (خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً، طه/108؛ لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ ... إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ، حجرات/۲-۳)، و حیوان (و اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَميرِ، لقمان/19) به کار رفته است.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه بحث از ماده «صوت»
◾️لازم به ذکر است که راغب اصفهانی کلمه «انصات» و آیه «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا» (أعراف/204) را ذیل ماده «صوت» مطرح کرده است
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص496)؛
و برخی دیگر از اهل لغت هم این کلمه را ذیل ماده «صوت» آورده و به گونهای سخن گفتهاند که گویی این کلمه را از باب انفعال دانسته (که اصل آن «انصیات» بوده) و توضیح دادهاند که علت اینکه سکوت کردن را «انصات» گفتهاند زیرا انفعال در برابر صوت است و مقصود از «انصات» آن سکوتی است که به منظور گوش دادن به مطلبی انجام میشود
📚(معجم مقاييس اللغه، ج3، ص319 ؛ شمس العلوم، ج6، ص3865 ؛ لسان العرب، ج2، ص58 ؛ الطراز الأول، ج3، ص260)؛
البته این چهار نفر (ابنفارس، حمیری، ابنمنظور و سیدعلی خان) این کلمه را علاوه بر اینکه ذیل ماده «صوت» آوردهاند، ذیل مدخل «نصت» هم مورد بحث قرار دادهاند.
▪️در مقابل، اغلب اهل لغت، در عین حال که تاکید دارند که مقصود از «انصات» سکوت کردن برای استماع است اما اصل کلمه «انصات» را از ماده «نصت» میدانند
📚(مانند خلیل در العین، ج۷، ص۱۰۶ ؛ ازهری در تهذيب اللغة، ج12، ص109؛ ابنسیده در المحكم و المحيط الأعظم، ج8، ص296؛ طریحی در مجمع البحرين، ج2، ص225؛ زبیدی در تاج العروس، ج3، ص148؛ مصطفوی در التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص135؛ و حسن جبل در المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۲۰۷)
و باید گفت حتی اگر کلمه «انصات» در مواردی در زبان عرب به عنوان مشتق باب انفعال از ماده «صوت» به کار رفته باشد، باز این تحلیل در خصوص کاربرد قرآنی این کلمه جاری نمیشود زیرا هم در آیه ۲۰۴ سوره اعراف (که اشاره شد) و هم در آیه «مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا» (احقاف/۲۹) کلمه «أنصتوا» با فتحه بر روی الف آمده که قطعا مربوط به باب افعال (و نه باب انفعال) میشود؛ و لذا علیالقاعده از ماده «نصت» خواهد بود؛ و جالب اینجاست که آن چهار نفر (ابنفارس، حمیری، ابنمنظور و سیدعلی خان) هم به آیه مذکور نه ذیل ماده «صوت»، بلکه در ماده «نصت» اشاره کردهاند.
📿از این رو، و با عدم احتساب این دو مورد کلمه «انصات»، باید گفت ماده «صوت» و مشتقاتش ۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
📖 اختلاف قرائت
▪️در قرائات رایج به صورت مفعول مطلق (منصوب و بدون حرف جر) یعنی: «أَصْواتَكُمْ» آمده است؛
▪️اما در قرائت ابنمسعود به صورت مجرور به حرف جر: «بأصْواتِكُمْ»
📚معجم القراءات ج ۹ ، ص۷۶
@yekaye
🔹النَّبِيِّ
درباره اینکه اصل کلمه «نبیّ» از ماده «نبأ» است یا از ماده «نبو» بین اهل لغت اختلاف است.
در اینجا ابتدا این دو ماده و برخی از مشتقات هریک را بحث میکنیم؛ و سپس به سراغ ادله این دو گروه میرویم که ببینیم کلمات قرآنی نبوت و نبی و انبیاء با کدام ماده تناسب بیشتری دارند.
▪️ماده «نبو» در اصل دلالت دارد بر رفیعتر بودی چیزی از بقیه؛ یعنی چیزی نسبت به چیزهای دیگر رفعت بیابد و در جایگاه بلندتری قرار گیرد و از بقیه جدا و متمایز گردد چنانکه وقتی میگویند «نبا السيفُ عن الضريبة» یعنی شمشیر از محلی که ضربه زده، بلند شد بدون اینکه آن را قطع کند، ویا «نَبْوَة» و «نَبَاوَة» به آن زمینی گفته میشود که از اطرافش بلندتر باشد
📚(معجم مقاييس اللغه، ج5، ص38۴ ؛ أساس البلاغة، ص616 ؛ الصحاح، ج6، ص2500 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص790 ؛ المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۱۴۵ )
▫️اگر کلمه «نبیّ» از این ماده گرفته شده باشد، فعیل به معنای اسم مفعول است؛ یعنی کسی که بر دیگران برتری و رفعت داده شده است
📚(معجم مقاييس اللغه، ج5، ص385 ؛ الصحاح، ج6، ص2500 ؛ تهذيب اللغة، ج15، ص349 )
▫️البته اغلب کسانی که اشتقاق از این ماده را نقل کردهاند آن را به عنوان یک «قیل» و علی الفرض مطرح کردهاند و حتی برخی تصریح کردهاند که این یک تحلیل غیرمحققانه است
📚(الفائق فی غریب الحدیث، ج3، ص274 )
و در حدی که جستجو شد فقط مرحوم مصطفوی است که اصرار دارد این ماده، اصل در کلمات نبی و نبوت است و معتقد است که چون پیامبران هم به لحاظ اصل تکوین (در آفرینش) و هم از لحاظ عمل و مجاهدت و هم از لحاظ اینکه ماموریتی الهی بر دوش آنان گذاشته شده، از جایگاه بالاتری نسبت به بقیه مردم برخوردارند، بدین جهت آنان را «نبیّ» خواندهاند
📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص16 ).
▪️اما درباره ماده «نبأ»
▫️ اگرچه حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده به معنای «ظاهر شدن و روی کار آمدنی است که مسبوق به - یا پیچیده در - خفائی بوده باشد»
📚(المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۱۴۶ )؛
▫️اما اغلب اهل لغت اصل آن را به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» معرفی کردهاند، چنانکه به سیل ویا انسانی که از جای دیگری آمده «نابئ» میگویند؛ و به «صوت» هم «نَبْأة» میگویند چون از مکانی به مکان دیگر میآید؛ بر همین اساس در مورد «خبر» دادن هم به کار رفته است
📚(معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۳۸۵ ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص14 ).
▫️بدین ترتیب، کلمه «نبأ» (جمع آن «أنباء») را عموما به معنای «خبر» دانستهاند
📚(كتاب العين، ج۸، ص۳۸2 )،
البته نه هر خبری، بلکه خبری که سه شرط داشته باشد:
مهم باشد،
دارای فایده زیاد باشد،
و به طوری باشد که انسان بر اثر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند؛
پس خبری که قرار است از آن به «نبأ» تعبیر شود سزاوار است که از هرگونه کذبی عاری باشد:
«قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ؛ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ» (ص/67-68)،
«عَمَّ يَتَساءَلُونَ؛ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ» (نبأ/1- 2)،
«أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ» (تغابن/5)،
«تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ» (هود/49)،
«تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها» (أعراف/101)،
«ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ» (هود/100)،
و با توجه به این ویژگیهاست که وقتی فاسق چنین خبری میآورد نیاز به تحقیق و بررسی دارد: «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» (حجرات/6)
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۸-779 )
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
فراز دوم از توضیح کلمه «النبی»
▪️به خاطر همین دلالت «نبأ» بر معنای خبر، وقتی این ماده به باب افعال یا تفعیل میرود و متعدی میشود، به معنای خبر دادن و آگاه کردن میباشد؛ مانند:
«أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» (بقرة/31)،
«أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ» (بقرة/33)،
«نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ» (يوسف/37)،
«وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيم» (حجر/51)،
«أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ» (يونس/18)،
«قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ» (رعد/33)،
«نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» (أنعام/143)،
«قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ» (توبة/94)؛
▪️و در تفاوت این دو گفتهاند وقتی به باب تفعیل میرود بلیغتر از وقتی است که به باب افعال میرود و شاهد بر این مدعا را کاربردش در آیات معاد مانند «فَلَنُنَبِّئَنَ الَّذِينَ كَفَرُوا» (فصلت/50)، «يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ» (قيامة/13)، «فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (مائدة/105) ویا در این دو آیه «فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ» (تحريم/3) و «قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ» (توبة/94) دانستهاند که خدا خودش دارد پیامبرش را خبردار میکند
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص789 )؛
▫️اما به نظر میرسد مثال نقضهای متعددی (بویژه در خصوص باب افعال دارد، چنانکه در داستان تعلیم اسماء و گفتگوی آدم و فرشتگان مکرر از این تعبیر استفاده میشود)
و شاید بتوان گفت که تحلیل مرحوم مصطفوی به صواب نزدیکتر است که در باب افعال، توجه اصلی به جهت صدور فعل [= عملِ خبردار کردن] است؛ اما باب تفعیل بیشتر ناظر به وقوع فعل و نسبتش با مفعول [= مفاد خبر] است
📚(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص15 ).
▪️همچنین این ماده وقتی به باب استفعال میرود دلالت بر طلب و سوال از خبر دارد: «وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ» (یونس/53) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص15 )
🔸در تفاوت «نبأ» و «خبر»- غیر از سه شرطی که برای «خبر»ی که بخواهد «نبأ» باشد اشاره شد- گفتهاند:
خبر را میتوان در جایی که مخاطب درباره مطلب اطلاع دارد به کار برد (مثلا: درباره من چه خبری داری؟)؛ اما نبأ حتما در جایی است که انسان علم ندارد.
ظاهرا این نکته هم به خاطر معنای اصلی ماده آن است که در آن، ظهور بعد از خفاء ویا انتقال از جایی به جای دیگر نهفته است؛ و از تفاوتهای ظریف این دو آن است که «انباء» از چیزی، میتواند بدون حمل «نبأ» از آن باشد؛ مثلا میگویند «هذا الأمر ینبئ بکذا»؛ در حالی که در خصوص «خبر» چنین تعبیری بیمعناست (الفروق فی اللغة، ص33 ).
▪️کسانی هم که «نبیّ: پیامبر» و «نبوت» را از این ماده دانستهاند، وجه تسمیهاش را این دانستهاند که
▫️از جانب خدا خبر میآورد
📚(كتاب العين، ج8، ص382؛ معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۳۸۶؛ المصباح المنير، ج2، ص591 )
▫️یا از این جهت که برخوردار از خبرهای مهمی است که مایه آرامش عقول پاکنهاد است
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۹ )؛
▪️و با این توضیح معلوم میشود که کلمه نبیّ (بر وزن فعیل) را
▫️هم میتوان به معنای اسم فاعل دانست، یعنی خبر دهنده (مُخبِر)، که شاهدش آیاتی است مانند «نَبِّئْ عِبادِي»(حجر/49) یا «قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ» (آل عمران/15)؛
▫️ و هم احتمال دارد به معنای اسم مفعول باشد، یعنی کسی که خبری به او دادهاند و شاهد بر این معنا را آیه «نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ» (تحريم/3) دانستهاند
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۹ )؛ که البته دیدگاه دوم رایجتر است.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇