🔹لَمْ یسْتَطِعْ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «طوع» در اصل به معنای تسلیم شدن و انقیاد و اطاعت کردن میباشد و نقطه مقابل «اکراه و اجبار» است «ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» (فصلت/۱۱).
▫️برخی توضیح دادهاند که در این ماده، سه عنصر معنایی حضور دارد «میل و رغبت» ، «خضوع و کرنش» و «عمل بر اساس دستور»؛ و وقتی عنصر «میل و رغبت» حذف شود، «اکراه» صدق میکند خواه خضوع و عمل واقع شود یا نشود.
▫️اما دیگران این معانی را در ابواب مختلف آن داخل دانستهاند یعنی توضیح دادهاند که:
▪️ فعل ثلاثی مجرد آن (طاعَ يَطُوع) به معنای تسلیم امر کسی شدن است؛ که اسم فاعل آن «طائع» میشود (قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ؛ فصلت/۱۱)
▪️ وقتی به باب افعال میرود (أطاع یُطاع) به معنای این است که علاوه بر اینکه مطیع و تسلیم او بود، آن دستور وی را هم انجام داد (الَّذينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا؛ آلعمران/۱۶۸)، و مصدر آن «طاعة» میشود؛ (هرچند از ابنسکیت نقل شده که تفاوتی بین «طاع» و «اطاع» نیست)
▪️ وقتی به باب مفاعله (طاوَعَ یُطاوع) برود، به معنای آن است که این انجام دادنش با میل و رغبت هم بود.
▪️ وقتی این کلمه به باب استفعال برود (استطاع یستطیع) به معنای قدرت و طاقت بر انجام کاری داشتن است (لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً؛ کهف/۶۷ و ۷۲ و ۷۵) یعنی چیزی که به خاطر آن، انجام دادن فعل مقدور میگردد و مصدر آن «استطاعة» است که در اصل «استطواع» بوده که واو آن حذف شده و به جایش در انتها «ة» افزوده شده است که این چنین حالتی در کلمات معتل اجوف رایج است مانند استعانة و استعاذة. از ابنسکیت نقل شده که این کلمه در لهجههای مختلف عرب به چهار صورت أستطيع و اسطيع و استتيع و استيع تلفظ شده است که در دومی «ت» به خاطر التقای با «ط» افتاده است (لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ؛ کهف/۸۲) در سومی، «ط» به «ت» تبدیل شده و در چهارمی این دو حالت با هم رخ داده است.
🔖جلسه 656 http://yekaye.ir/al-kahf-18-75/
@yekaye
🔹طَوْلاً
▪️ماده «طول» در اصل بر برتری و امتداد در چیزی دلالت دارد؛ و «طُول» نقطه مقابل «عرض» (=پهنا) است
(معجم مقاييس اللغة، ج3، ص434)
🔖(درباره ماده «عرض» در آیه 16 همین سوره توضیحاتی گذشت: http://yekaye.ir/an-nesa-4-16/)
و
▫️ بر همین اساس، برخی اصل معنای این ماده را «امتداد معین بالفعل موجود» معرفی کرده و تمایز این مفهوم از مفاهیم «امتداد» و «استمرار» و «دوام» را در گروی همین مولفههای مذکور دانستهاند
(التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج7، ص177)
▫️البته برخی از اهل لغت، اگر چه به تقابل طَوِيل و طُوَال با عريض و عُرَاض اذعان داشتهاند، اما با لحاظی دیگر تضایف و تقابل بین واژه «طول» (بلندی) و «قِصَر» (کوتاهی) نیز توجه کردهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص533)
مانند
«وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً» (اسراء/37)
«سَبْحاً طَوِيلًا» (مزمل/7)
«سَبِّحْهُ لَيْلاً طَويلاً» (انسان/26)
«فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ» (حديد/16)
«حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُر» (انبیاء/44)
«أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْد» (طه/86)
▪️به همین مناسبت کلمه «طَول» را برای ثروت «لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً» (نساء/25) [اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ؛ توبة/86] به کار رفته است، بدین جهت که ثروت با ثروت به موقعیتهای بلندمرتبه میتوان دست یافت (مجمع البيان، ج3، ص54) و ظاهرا به همین جهت برای مطلق برتری و کسی که در موقعیت نعمت دادن و منت گذاشتن است، به کار رفته است: «شَدِيدِ الْعِقابِ ذِي الطَّوْلِ» (غافر/3) (مفردات ألفاظ القرآن، ص533)
▪️برخی «تطول» و «تطاول» را هم از باب دانستهاند؛ یعنی که تطول به معنای برتری دادن با مال و تطاول (فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ؛ قصص/45) و استطاله را به معنای برتریجویی بر دیگران دانستهاند (مجمع البيان، ج3، ص54)
▫️ البته برخی توضیح دادهاند که «تطاولت فی قیامی» در جایی به کار میرفته که کسی پایش را بکشد [روی نوک پا بایستد] تا بتواند جای بالاتری را ببیند و «استطالوا علیهم» را هم در اصل در جایی که بیش از آنان کشتهاند از آنان بکشد به کار رفته است. (معجم مقاييس اللغة، ج3، ص434)
▫️برخی هم بین این دو معنا جمع کرده و گفتهاند «تطاول» به معنای اظهارِ «طُول» (بلندی) یا اظهار «طَول» (نعمت و ثروت) است.
🔸 در تفاوت «طَول» و «فضل» گفتهاند که «طول» آن چیزی است که شخص با آن بر کسی که به وی ارادت دارد برتری خود را نشان می دهد و لذا همواره از جانب مافوق به مادون است و هیچگاه به فضل و برتری پیرو بر کسی که مورد پیروی قرار گرفته «طول» گفته نمیشود؛ و از این رو «أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ» یعنی کسانی که ثروتی داشتند که با آن بر عشیره و طایفه خود منت میگذاشتند؛ اما فضل هر گونه برتری را شامل میشود. (الفروق فى اللغة، ص188-189)
📿ماده «طول» و مشتقات آن همین 10 مورد در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹ینْكِحَ / فَانْكِحُوهُنَّ
▪️در بحث از آیه ۳ همین سوره گذشت که ماده «نکح» هم برای «پیمان ازدواج» به کار میرود و هم برای «عمل نزدیکی کردن».
▫️برخی بر این باورند که اصل آن برای عمل نزدیکی کردن بوده، و به مناسبت برای ازدواج هم به کار رفته؛
در مقابل
▫️ برخی بر این باورند که این ماده در اصل به معنای عقد و پیمان ازدواج است؛ و نه نزدیکی کردن و بعدا به نحو استعاری برای جماع و نزدیکی به کار رفته است؛ بویژه که با توجه به وجود حیا در انسان تمامی اسمهای ناظر به جماع، ابتدا به نحو کنایی در خصوص این کار استفاده شده است.
▪️کاربرد این ماده به صورت ثلاثی مجرد (نَكَحَ يَنْكِحُ نِكاحاً) به معنای «ازدواج کردن» است که هم برای مرد «وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساء» (نساء/۲۲) هم برای زن «حَتَّی تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» (بقره/۲۳۰) و هم برای خود پیمان ازدواج «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ» (بقره/۲۳۵) به کار میرود.
🔖جلسه ۹۲۸ http://yekaye.ir/an-nesa-4-3/
@yekaye
🔹الْمُحْصَناتِ / مُحْصَناتٍ / أُحْصِنَّ
در آیه قبل درباره ماده «حصن» بیان شد که
▪️این ماده در اصل بر حفظ و احاطه کردن و مصون نگه داشتن دلالت دارد و
▪️در کاربردهای قرآنی فعل «أحصَنَ» و تعبیر «محصَنة» در خصوص روابط زنان در چهار معنا به کار رفته:
▫️هم در خصوص عفت به خرج دادن آنها، مانند «الَّتی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فیها مِنْ رُوحِنا» (انبیاء/91 و تحریم/12) و
▫️ هم برای اشاره به زن آزاد (در مقابل کنیز) و
▫️هم در معنای ازدواج کردن و شوهردار بودن زنان، و
▫️هم به معنای اسلام آوردن؛
▪️و اشاره شد که از آیاتی که بین کاربردهای مختلف این واژه جمع کرده، همین آیه حاضر است که چون بحث درباره کنیزان است، تعبیر «أُحصِنّ» به معنای «ازدواج کردنِ» آنهاست [و البته در این آیه به صورت أَحْصَنَّ (فعل معلوم) هم قرائت شده که آن را به معنای «أسلمن» گرفتهاند] و با اینکه ابتدا «محصناتٍ» برای زنان کنیز از این جهت که عفت پیشه میکنند، به کار رفته اما در ادامه بوضوح تعبیر «المحصنات» به معنای زنان آزاد است که مجازات کنیزی که زنا کند نصف زن آزاد شمرده شده است؛ و
▪️در همه اینها معنای منع لحاظ شده است: عفت مانع از ارتکاب محرمات و فجور میشود، آزاد بودن مانع از اینکه کسی بتواند مالک وی شود و ی را خریداری کند میگردد؛ و ازدواج هم مانع از مورد خواستگاری قرار گرفتن وی، که تا پیش از این مباح بود، میشود.
🔖جلسه 951 yekaye.ir/an-nesa-4-24/
📖اختلاف قرائت
🔹الْمُحْصناتِ ؛ مُحْصناتٍ
▪️هر دو کلمه «الْمُحْصناتِ» و «مُحْصناتٍ» در این آیه در اغلب قرائات به صورت «مُحصَنات» (اسم مفعول) قرائت کردهاند،
▪️اما در قرائت کسائی (از قراء سبعه و اهل کوفه) و حسن (از قراء اربعه عشر) و علقمه به صورت «المُحصِنات» قرائت شده است.
📚 (معجم القراءات، ج2، ص51)
🔹أُحْصِنَّ / أَحْصَنَّ
▪️در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و مدینه (نافع) و شام (ابن عامر) و بصره (ابوعمرو) و معدودی از اهل کوفه (روایت حفص [و نیز روایت شیبان] از عاصم) نیز قرائت ابوجعفر و یعقوب (از قراء عشره) و قرائتی از ابن عباس به صورت مجهول (أُحصِنَّ) قرائت شده است؛
▪️اما در قرائت اغلب اهل کوفه (حمزه و کسائی و روایت شعبه [و نیز روایت مفضل] از عاصم) و خلف (از قراء عشره) اعمش و حسن (هر دو از قراء اربعه عشر) و قرائتی از ابن مسعود به صورت فعل معلوم (أَحْصَنَّ) قرائت شده است؛ که در این صورت یعنی «با ازدواج خود را در حصن قرار دادند»؛ که البته برخی این را به معنای «اسلام آوردند» هم دانستهاند.
📚مجمع البيان، ج3، ص54 و 49 ؛ معجم القراءات، ج2، ص53
@yekaye
🔹بِإِذْنِ
قبلا بیان شد که
▪️درباره ماده «أذن» برخی گفتهاند که اصل این ماده بر دو معنای نزدیک هم (متقارب) دلالت دارد:
▫️ یکی گوش، گوش دادن و شنیدن؛ و
▫️دوم عِلم و اعلام کردن؛
🔸و متقارب بودنشان به این است که با گوش است که علم به شنیدهها حاصل میشود؛
▪️ اما برخی معنای اصلی را همان معنای اول میدانند و بر اساس این نظر اخیر، اصل ماده «أذن» همان کلمه «اُذُن» به معنای «گوش» بوده که جمع آن، «آذان» است (وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً؛ انعام/۲۵) و به نحو استعاری درباره کسی که زیاد گوش می داده است ویا سخن هرکسی را با دقت گوش میکرده، به کار میرفته است (يَقُولُونَ: هُوَ أُذُنٌ قُلْ: أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ؛ توبة/۶۱)
▪️در این مبنا، اصل فعل «اَذِنَ» نیز به معنای گوش دادن است (أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ؛ انشقاق/۲) و البته در مورد علم و آگاهیای که با شنیدن حاصل میشده (= اعلام کردن) هم به کار رفته است «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ؛ بقره/۲۷۹).
«إذن» هم به معنای اعلام اجازه و رخصت در انجام کاری است (وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ؛ آل عمران/۱۶۶) و اگرچه برخی گفتهاند که در این گونه موارد، اذن به معنای علم است (و لذا اذن دادن به معنای اعلام کردن است؛ و «به اذن خدا»، یعنی به علم خدا، یعنی این کار در منظر علم خدا رخ داده است)؛ اما راغب اصفهانی اصرار دارد که بین اذن و علم فرق است و اذن اخص از علم است و صرفا در جاهایی به کار می رود که به نحوی مشیت و ارادهای در کار باشد (اعم از اینکه بدان راضی باشد یا خیر) و لذا وقتی میفرماید آنچه به شما میرسد به اذن خداست؛ یعنی بر اساس مشیت خداوند است، نه اینکه خدا فقط از آن خبر دارد.
🔖جلسه ۴۱۶ http://yekaye.ir/al-anbiyaa-21-109/
@yekaye
🔹فَتَیاتِكُمُ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «فتی» [یا «فتو»] در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد:
▫️یکی معنای شادابی و طراوت است، که به جوان شاداب «فتی» (سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ، انبیاء/۶۰؛ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ، یوسف/۳۰) گویند؛ که مثنای آن «فَتَيان» (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ؛ یوسف/۳۶) میباشد و جمع آن «فِتْيَة» (کهف/۱۳) و «فِتْيَان» (یوسف/۶۲) است؛ و به دختر جوان «فَتَاة» گفته میشود که جمع آن «فَتَيات» (فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِنات؛ نساء/۲۵) است.
و
▫️معنای دیگر این ماده «تبیین حکم» است (معجم مقاييس اللغة، ج۴، ص۴۷۴) و در این معنا، کلمات «فُتْيا» و «فَتْوَى» به معنای پاسخِ یک حکم مشکل است. در این معنا در قرآن کریم تنها به صورت فعل به کار رفته است: یا در باب استفعال (استفتاء: فتوا گرفتن، طلب فتوا کردن) ویا در باب إفعال (إفتاء: فتوا دادن) (يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ؛ نساء/۱۷۶)
▪️برخی خواستهاند بین این دو معنا جمع کنند و گفتهاند اصل این ماده به معنای «امر بالغ تام» است که به «حکم تام حق» فتوی گویند و به جوان بالغ و تام هم «فتی» گویند.
برخی هم گفتهاند که چون فتوت حالت نو بودن و جوانی است، فقیه هم همواره درباره مساله جدیدی که از او استفتاء میشود فتوا میدهد لذا وجه تسمیه فتوا هم همین جدید و نو بودنش است.
▪️کلمه «فتی» (و نیز «فَتَاة») گاه در مورد غلام (وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ في رِحالِهِم؛ یوسف/62) و کنیز (وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَی الْبِغاء؛ نور/33) هم به کار میرود؛ هرچند که آن غلام و کنیز پیرمرد یا پیرزن باشد؛ ظاهرا از این جهت که آنها را همانند فرد صغیر در نظر میگیرند و مانند افراد آزاد، مورد احترام قرار واقع نمیشوند.
▪️چنانکه از توضیحات فوق معلوم شد بین کلمه «فتی» و «شاب: جوان» تفاوتی هست و «فتی» بار معنایی مثبتتری دارد که شاید معادل مناسبی برای آن «کلمه: جوانمرد» باشد چنان که کلمه «فتوت» به معنای «جوانمردی» به کار میرود و در احادیث هم بر اینکه «فتی» بودن لزوما به سن نیست اشاره شده است.
🔖جلسه 594 http://yekaye.ir/al-kahf-18-13/
@yekaye
🔹أهْلِهِنَّ
▪️ماده «أهل» در اصل به معنای تحقق انس است همراه با یک نحوه اختصاص و تعلق. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص184)
▫️«اهل» یک نفر، کسانی هستند که نَسَب یا دین و یا چیزی مانند اینها مثل شغل و خانه وسرزمین و ... آنها را با وی جمع کرده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص96)
▫️ و در واقع اهل یک نفر مختصترین افراد به او (همسر، فرزند و ...) میباشد،
▫️کلمه «تأهل» به همین مناسبت به معنای ازدواج کردن به کار می رود و «متأهل» هم از همین باب است یعنی کسی که همسر دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص96-97)
▫️کلمه «أهلیّ» هم که در مورد برخی از حیوانات و در مقابل «وحشیّ» به کار میرود ظاهرا به همین مناسبت است که آن حیوانات با انسان و محلهای زندگی انسانها یک وابستگی و انسی دارند؛
چنانکه تعبیر «أهلاً و سهلا» هم برای خوشامدگویی و به معنای یک انسی که با مخاطب میخواهند برقرار کنند به کار میرود (لسان العرب، ج11، ص29)
▪️بدین ترتیب «اهل اسلام» یعنی آن کسانی که اسلام آنان را در کنار هم آورده است اگر به این ضابطه که اهلِ یک نفر کسانیاند که یک نحوه وحدت و مناسبتی با وی دارند توجه شود، آنگاه نحوه این تعلق و وابستگی میتواند شدت و ضعف داشته باشد و گاه فرزند و نزدیکان شخص که تعلق و وابستگی شایستهای به وی ندارند دیگر «أهل» او محسوب نمیشوند : «نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي ... قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح» (هود/45-46) (مفردات ألفاظ القرآن، ص96؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص184)
▪️اگرچه کلمه «اهل» معایش به گونهای است که هم برای مفرد (مثلا همسر: فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمينٍ؛ ذاریات/26) و هم برای جمع (کل خانواده شخص: فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ، اعراف/83؛ یا اهالی یک سرزمین: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَه؛ بقره/126) به کار میرود؛
اما با این حال این کلمه به صورت جمع سالم «اهلون» (شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا؛ فتح/11) و «أهلین» (ما تُطْعِمُونَ أَهْليكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُم) و «أهلات» و به صورت جمع مکسر (أهالی) نیز جمع بسته میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص97) و برخی توضیح دادهاند که «اهلون» ومانند آن در جایی به کار میرود که جمیع اهلِ شخص، مد نظر باشد و «اهالی» جماعتِ جماعت است (معجم مقاييس اللغة، ج1، ص150)
▪️اگرچه کاربرد کلمه «أهل» در خصوص افرادی که پیوند نسبی یا سببی دارند خیلی شیوع دارد اما ظاهرا چون دلالت بر یک نحوه تعلق و پیوند میکند این تعبیر هم به صورت اضافه به مکانها «أَهْلَ الْقُرى» «أَهْلِ الْمَدِينَةِ» « أَهْلِ مَدْيَنَ» «أَهْلَ يَثْرِبَ» و ... و هم حتی به صورت اضافه به اشیاء و معانی: «أَهْلِ النَّارِ» ، «أَهْلَ الذِّكْرِ» ، «أَهْلُ التَّقْوى» ، «أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ» و ... نیز به کار رفته که همگی اینها به یک نحوه تعلق خاطر و وابستگی به آن مکان یا معنا دلالت دارد و تعبیر «اهل الکتاب» برای مطلق پیروان کتابهای آسمانیِ پیش از قرآن؛ و نیز به صورت اضافه به کتاب آسمانی خودشان (أَهْلُ الْإِنْجِيل) نیز در قرآن کریم رایج است.
▪️در مورد تعبیر «اهل بیت» برخی آن را به معنای ساکنان خانه دانستهاند (معجم مقاييس اللغة، ج1، ص150)
▫️ولی برخی بر این باورند که این ترکیب به صورت یک اصطلاح درآمده و معنایش همان «خانواده» در فارسی است، نه صرف کسانی که در یک خانه باشند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص185)
و به نظر میرسد کاربردهای قرآنی این ترکیب نیز موید همین نظر باشد: «وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ» (قصص/12) ، «قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ» (هود/73) «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» (أحزاب/33) و حتی در آیه «لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها» (نور/27) که ابتدا کلمه «بیوت» و سپس تعبیر «أهلها» آمده باز به نظر میرسد منظورش «خانواده» است، نه صرف ساکنان خانهها.
▫️و چنانکه برخی از اهل لغت گفتهاند به مناسبت آیه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» (أحزاب/33)، وقتی تعبیر «اهل البیت» به صورت مطلق به کار میرود برای اشاره به خانواده پیامبر ص است (مفردات ألفاظ القرآن، ص96)
@yekaye
👇ادامه توضیح ماده «أهل»👇
ادامه توضیح ماده «أهل»
🔸از کلماتی که به این کلمه بسیار نزدیک است کلمه «آل» است و
▫️اگرچه معدودی از اهل لغت کلمه «آل» را هم از همین ریشه دانستهاند و بر این باورند که «ه» در آن به «أ» تبدیل و سپس این دو همزه با هم ادغام و به صورت «آ» درآمده (به نقل از لسان العرب، ج11، ص30-32)
▫️ اما اغلب اهل لغت آن را از ماده «أول» (که به معنای رجوع به اصل است؛ و درباره این ماده در جلسه ۸۳ http://yekaye.ir/an-nisa-004-59/ توضیحاتی گذشت) دانستهاند (مثلا: كتاب العين، ج8، ص359؛ المحيط في اللغة، ج10، ص377، معجم المقاييس اللغة، ج1، ص160؛ و ...)
برخی مانند راغب اصفهانی با اینکه آن را مقلوب از «أهل» دانستهاند، اما در مقدمه ماده «أول» - و نه ذیل ماده «أهل» - مورد بحث قرار دادهاند (الإفصاح فى فقه اللغة، ج1، ص301 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص98 )
▪️هرچه باشد در تفاوت «آل» و «أهل» گفتهاند که تعبیر «أهل» از جهت نسبت و اختصاص بیشتر به کار میرود، لذا در مورد شهر و معانی نیز به کار میرود؛ اما کلمه «آل» بیشتر از جهت قرابت [خویشاوندی] ویا پیروی به کار میرود و لذا هم به خانواده شخص «آل» میگویند هم گاهی به پیروان شخص «وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُون» (اعراف/130) ولی هیچگاه «آل العلم» و یا «آل مدینه» گفته نمیشود؛ و برخی گفتهاند «آل» در اصل به عمود خیمه گفته میشده است و از این رو یک نحوه اعتماد و تکیهگاه بودن در کلمه «آل» وجود دارد که در «أهل» لزوما وجود ندارد. (الفروق فى اللغة، ص275 )
📿ماده «أهل» بدون احتساب کلمه «آل» 127 بار، و با احتساب این کلمه 153 بار در قرآن کریم به کار رفته است. (کلمه «آل» 26 بار به کار رفته است)
@yekaye
🔹بِالْمَعْرُوفِ
در آیه ۵ همین سوره درباره ماده «عرف» اشاره شد که
▪️برخی اصل این ریشه را دال بر «سکون و طمأنینه» میدانند که معرفت هم از همین باب بوده و «معروف» را هم از این جهت معروف گفتهاند که انسان با رسیدن به آن به سکون و آرامش میرسد، زیرا کسی که چیزی را نشناسد نسبت به آن نگران است و میترسد.
▪️برخی هم اصل معنا را همان «معرفت» و شاختی که با تامل حاصل شود دانستهاند، و وجه تسمیه «معروف» را این دانستهاند که کاری است که عقل و شرع آن را به عنوان کار خوب میشناسد؛ و اینکه نقطه مقابل ماده «عرف»، ماده «نکر» است: «عرف» وضعیتی است که انسان میشناسد و دلش با آن آرام میگیرد؛ و «نکر» آن است که عقل بدان اعتراف نمیکند بلکه به بدی و انکار آن حکم می کند؛ «نَکِرَ» به معنای آن است که نشناخت و چیزی را ناشناخته قلمداد کرد (فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُم؛ هود/۷۰)
🔖جلسه ۹۳۰ http://yekaye.ir/an-nesa-4-5/
@yekaye
🔹مُسافِحاتٍ
در آیه قبل بیان شد که
▪️ماده «سفح» در اصل بر ریختن چیزی دلالت میکند و برخی توضیح دادهاند که این ماده نقطه مقابل ماده «حصن» است و در نه هرگونه ریختن، بلکه ریختنی است در جایی که اقتضاء و شأن آن این بوده که حفظ شود؛
🔸تفاوت آن با کلماتی مانند «سقط» و «صبّ» و «سکب» و «سفک» در این است که:
▫️«سقط» فرود آمدن از بالا به طور دفعی و بدون اختیار است؛
▫️«صبّ» مطلق ریختن از بالا به پایین است بدون هر گونه قیدی، که هم در امور مادی و هم در امور معنوی به کار میرود؛
▫️«سکب» مطلق ریختن در ماده است بدون اینکه حفظ و نگهداریای [= پرهیز از ریختن] مد نظر باشد؛
▫️«سفک» ریختنی است که در آن دشمنی مد نظر است.
▪️کاربرد این ماده، بویژه در مورد ریختن خون شایع است «دَماً مَسْفُوحاً» (انعام/۱۴۵) و «سِفاح» برای اشاره به عمل زناکاری است از این جهت که مرد منیاش را به باطل و بدون نکاح در زن میریزد و از زجاج نقل شده که «سفاح» و «مسافحه» درباره زناکاری است که به رابطه با هرکسی تن میدهد وگرنه در مورد کسی که فقط با یک نفر رابطه برقرار کند تعبیر «ذات خدن» به کار میرود. البته برخی بر این باورند که وجه تسمیه سفاح این است که نقطه مقابل «حصن» و عفت است و «مُسافح» کسی است که خود را حفظ نکرده و از حد عفت و خویشتنداری خارج شده باشد: «مُحْصِنینَ غَیرَ مُسافِحینَ» (نساء/۲۴ و مائده/۵) «مُحْصَناتٍ غَیرَ مُسافِحاتٍ» (نساء/۲۵) که چنانکه مشاهده میشود این تعبیر هم در مورد زنان و هم در مورد مردان به کار رفته است.
🔖جلسه 951 http://yekaye.ir/an-nesa-4-24/
@yekaye