✳️ برای #سربازان_فداکار_وطن که در #اهواز حماسه آفریدند
👌بچه که بودم مثل خیلی از پسرای #دهه_شصتی از #پتروس_فداکار خیلی خوشم می آمد و به نوعی الگوی دوران کودکی ام بود .
🔴یادش بخیر زمستونها توی صف خرید نفت که انگشتام کِرِخ می شد با یاد پتروس که با #فداکاری دستش رو گذاشت توی سوراخ نشتی سدّ بالادست شهر و انگشتش بی حس شد ولی نگذاشت سدّ خراب بشود و مردم شهر را نجات داد، روحیه می گرفتم.
❇️ زمان جنگ بود و هضم قصّه #حسین_فهمیده برام سخت. ناصر، پسر بهجت خانوم همسایه مون که با دو دست رفته بود خدمت سربازی و با یک دست قطع شده از کتف برگشت، منم کمی بزرگتر شده بودم تا کمی #فهمیده_تر بشم و واژه #فداکاری
معنی لغوی اش رو بفهمم و پتروس محلّه مون رو به دید ستایش بنگرم.
🔵 دانشگاه که چند واحد تخصّصی سد سازی و کنترل پایداری سدّها گذروندم، باز پتروس اومد تو ذهنم و تازه فهمیدم که اصلا نمیشه یه سدّ یا حتّی آب بند رو با #انگشت کردن توی سوراخ ایجاد شده حفظ کرد .
🌕 سال قبل هم که با بچه های #دانشگاه_تبریز رفته بودیم راهیان نور و راوی نهر خیّن داشت از #فداکاری به قول خودش بچّه ها می گفت، باز یاد #پتروس افتادم.
❇️ راوی جانباز دستهاش از مچ قطع بود و بازوش رو دوشاخه کرده بودند تا چیزی شبیه انگشت درست بشود و بتواند باهاش کارهایی بکند. اون روز عصرش جلسه #بصیرت_افزایی داشتیم و خواستم گریزی بزنم به داستان پتروس فداکار؛ جستجو که کردم اصل قصه پتروس برا هلند نوشته شده بود و اما بررسی که کردم جالب اینکه اصلا تو هلند نه چنین سدّی هست و نه پتروسی . یعنی کلّ داستان رو هواست و تخیّلی .
🤔 از اینکه در دوران پاک کودکی با یه الگوی خیالی سرکار بودم یه جوری شدم و تو جلسه هم تا جایی که یادمه صحبت پتروس رو نکردم.
🌓 این روزها هم که عکس #شهامت و فداکاری #سربازان_وطن اعم از #ارتشی و #سپاهی جان بر کف #حادثه_تروریستی_اهواز دست به دست می چرخد، باز بی اختیار یاد #پتروس قلّابی آن ور آبی افتادم که برای نسل من قهرمان و الگو شده بود و در این فکرم که کدام خائنی پتروس ها را وارد فرهنگ ما و حتی کتابهای درسی ما میکند.
خاک ما، فرهنگ ما و اعتقادات ما #سربازانی را پرورش می دهد که جان بر کف نهاده و خود را وقف میهن می کنند و برای هم وطنان خود نه بی حسّی انگشت که خود انگشت بلکه #هستی_شان را میدهند و در #آتش می سوزند تا ما در امنیّت و آرامش باشیم.
🔴 فرقی نمی کند آن آتش، #آتش_انفجار_تانک در خرّمشهر باشد یا #آتش فتنه ها
آتش جهالت و کینه #الاحوازی_داعش باشد یا آتش حسد دشمنان پیشرفت علمی هسته ای و غیر هسته ای مان،
این #سربازان وطن، نامشان بهترین است و بهترین خواهد ماند...
🔴 کانال یک نفر از هشتاد میلیون @yekaz80
👈👈 ارتباط با ما @yekaz_80
هدایت شده از اندیشه مقاومت
🔸زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....
📌حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!
من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.
بعد از شهدا ما چه کردیم؟
شهدا شرمنده ایم!
@feghvaenghelab