🌱
✍سخنی با فرمانده #سرباز_بوشهری
سالها قبل آموزشی بودیم پادگان صفر یک تهران،
روزهای آخر یک هفته بردند اردوی پایان دوره تپه های تلو
چهارشنبه تمام بودیم که فرمانده گروهانمان را که جوان خوش قد و قامتی بود گفتم لطفا مرخصی بده برم شهرستان، عروسی تنها خواهرم بود؛
دو روز پنج شنبه و جمعه را مرخصی داد.
ظهر چهارشنبه فرمانده گردان آمد،
سرهنگی بود جدیّ، ولی دوست داشتنی،
به جهت اختلاف ارتش با شهرداری تهران سر مالکیّت محل اردو، گفت اینجا را خالی کنیم شهرداری چی ها می ریزن تصرّف می کنند،
فرمانده گردان مردّد بود که یه ساعت بعد فرمانده پادگان آمد و
اردو را دو روز تمدید کرد تا شنبه سربازان بعدی برسند؛
و کلّ مرخصی ها لغو شد،
حال همه گرفته شد اساسی و من بدتر که از عروسی خواهرم جا می موندم،
دم دمای غروب افسر نگهبان پیدام کرد و برگه مرخصی داخل شهری داد دستم و گفت فرمانده گروهان گفت: نویدی نتونست بره عروسی خواهرش، لااقل بره مرخصی داخل شهری هوا عوض کنه، جمعه شب بیاد پادگان،
تلخندی زدم و گفتم سرگروهبان! چه آبی، چه هوایی؟
تو دلم از فرمانده گروهان ممنون شدم، ولی هنوز متوجه اصل نظرش نشدم، تا اینکه
بعد از یه ساعت خودش دید و گفت نویدی چه خبر؟
نرفتی عروسی خواهرت؟؟ 😳😳
اونجا فهمیدم این نیکو مرد، مرخصی داخل شهر داده برم داخل تهران و از اونجا بزنم برم شهرستان عروسی خواهرم، با یک یا دو روز غیبت برگردم،
امریه سربازی هم داشتم و اضافه خدمت برام مهمّ نبود چون می رفتم تو اداره و کارمند می شدم یه جورایی،
با این کار نیکوی فرمانده گروهانمان
اون روز با خودم گفتم که فرمانده جوان ما چه آدم با #احساسات_پاکی هست، دستمریزاد!
👈 و امروز بعد از بیست و سه سال از اون ماجرا با شنیدن خبر ناگوار #سرباز_بوشهری می گم:
آن فرمانده گروهان جوانمرد که اسمش هم یادم رفته، جوانی با احساسات پاک نبود
او
مردی فهمیده بود،
نه
او مردی واقعاً فهمیده بود!!
🔻کانال یک نفر از هشتاد میلیون
🔻 @yekaz80
🔻ارتباط با ما
🔻 @yekaz_80