🌷🌷اوج_بندگی
سیره_شهدا
#ایمان و #اخلاق آقا جواد اگر بی نظیر نبود لااقل کم نظیر بود.
همیشه تأکید داشت، هر چه داریم از #نماز است، به نماز اهمیت دهید تا خدا به شما و خواستههایتان توجه نشان دهد.
معتقد بود نماز خالصانه #شهدا خدای باریتعالی را مشتری آنان کرد و آنان را بر سر سفره پربرکت خود برای همیشه مهمان کرد.
همیشه دست #پدر و #مادر خود را می بوسید. طوری که ناگفته بچه های او نیز این را وظیفه ی خودشان می دانستند. این اخلاق او هم مثل #مودب بودن او، زبانزد بود؛ هیچ چیز مانع #احترام و #عزت گذاشتن به پدر و مادرش نمی شد.
ناراحت بود از دست کسانی که دلسوزی نمی کردند. می گفت مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم؛ هرجا که هستیم باید درست #انجام_وظیفه کنیم. خیلی برای کار خود دل می سوزاند.
┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄
همسرشهید نقل میکند:
شب عروسیمان پا به #مجلس خانم ها نگذاشت. از قبل قرارمان همین بود. می گفت: خیلی اشتباه است #داماد به مجلس خانم ها بیاید. هم #مهمان ها به سختی می افتند هم من معذب می شوم. قاب عکسی از ایشان را که همان روز در آتلیه گرفته بودیم آماده کردند و در مجلس گرداندند.
شهید_مدافع_حرم_جواد_الله_کرم
🪐 امام علی علیه السلام:
از کسانى مباش که #بدون_عمل، به آخرت #امید دارند. دیگران را از #گناه باز مى دارند، اما خود مرتکب آن میشوند. به کارهای نیک فرمان میدهند، ولی خودشان آنرا انجام نمیدهند.
📚 نهج البلاغه/ح150
✍🏼 #بهشت و پاداش خداوند مشروط به #ایمان و #عمل_صالح است و کسی که این دو را ندارد، نمیتواند توقع نعمتهای الهی را داشته باشد.
در کانال یک جرعه بندگی همراه ما باشید
👇
🇮🇷http://eitaa.com/joinchat/240255156C5304665a46
#یکداستانیکپند
حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود ، مردی میان سال در زمین کشاورزی مشغول کار بود .حاکم بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید حاکم از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت. همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم پرسید : مرا می شناسی؟
بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل با دوستی به پابوس سلطان کرامت و جود حضرت رضا (ع) رفته بودی؟ دوستت گفت خدایا به حق این آقا مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از آقا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
🔻فقط می خواستم بدانی که برای آقا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط #ایمان و #اعتقاد من و توست که فرق دارد.
#أَللَّهُمَّاجْعَلْنَامِنَالشَّاکِریِنَیَاکَریِم
________________________________
🇮🇷@yekjorehbandegi