#یکداستانیکپند
اسب سواری
مرد معلولی را سرراه خود دید که
از او کمک می خواست مردِ سوار
دلش به حال او سوخت
از اسب پیاده شد و
او را از جا بلند کرد و
روی اسب گذاشت تا او را به
مقصد برساند.
مرد معلول وقتی بر اسب سوار شد
دهنه ی اسب را کشید و گفت :
اسب را بردم و با اسب گریخت.
اما پیش از آنکه
دور شود صاحب اسب داد زد.
تو تنها اسب را نبردی #جوانمردی
را هم بردی.
اسب مال تو؛ اما گوش کن ببین
چه می گویم
مرد معلول اسب را نگه داشت
مردِ سوار گفت :
هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛
🚨زیرا می ترسم دیگر هیچ سواری
به پیاده ای رحم نکند.
#اِلهیلاٰتَکِلْنیإِلٰینَفْسیطَرْفَةَعَیْنٍأَبَدا
____________________________________
🇮🇷@yekjorehbandegi