eitaa logo
یک جرعه‌ شعر🖊️
336 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
937 ویدیو
9 فایل
📌اندڪۍ شعࢪ بخوان حالت اگࢪ بهتࢪ نشد دࢪ طبابت حڪم ابطال مࢪا صادࢪ بڪن... باشد که در محضر شما صاحبدلانِ سخن سنج، جمال زیبای شعر و ادب را به تماشا بنشینیم و از چشمه سارِ زلالِ آن، جرعه‌ای نیوش کنیم. در محفل ما، شعر سخن میگوید https://eitaa.com/MOUSAVIMOTLAG
مشاهده در ایتا
دانلود
دارم از زلفِ سیاهش گله چندان که مپرس... 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
مرا از توست هر دم تازه عشقی تو را هر ساعتی حسنی دگر باد 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
با صنمی چو لعبتی خوش بنشین به خلوتی بوسه ستان به آرزو تازه به تازه نو به نو:)) ✨ 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
عاشِقی مَقدورِ هَـر عَیّاش نیست غَم کِشیدَن صَنعَتِ نَقّاش نیست 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
هر جا ڪه دلیست در غم تو بے صبر و قرار و بے سڪون باد هر دل ڪه ز عشق توست خالی از حلقه وصل تو برون باد 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
توبه کردم که نبوسم لبِ ساقی و کنون می‌گَزَم لب که چرا گوش به نادان کردم ♡ 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
یا رَب  آن شاهوَشِ ماه‌ رُخِ‌  زُهره جَبین دُرِّ یکتایِ کِه وُ گوهرِ یک دانه یِ کیست 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شگفتی در شعر 🌴🔹🌴 چند شگفتی از شعر به روایت # دکتر رشید_کاکاوند نیشابوری بشنوید. 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شدم عاشق به بالاى بلندش     كه كار عاشقان بالاگرفته‌ست نسیم صبح،عنبربوست امروز     مگر یارم ره صحرا گرفته‌ست؟ 😊✋🏻 # بامدادانتان پُرازعشق‌و‌زیبـایی☕️🍁🌼 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
پاسبان حرمِ دل شده ‌ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم🌱 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت نازکم کن که دراین باغ بسی چون توشکفت گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت سلام صبحتون بخیر رفقا 🙋‍♀ 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
والله که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
"الف" قامت من مشق الفبای تو بود رفتی و هیچ ندیدی کمر "دال" مرا! 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
یــــار با ماست چه حــــاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جــــان ما را بس 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
مَحمِلِ جانان ببوس، آنگه به زاری عرضه دار کز فِراقت سوختم ای مهربان فریاد رس من که قولِ ناصحان را خوانَدمی قولِ رَباب گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
دلتنگی به سبک شاعرها: الا ای آهـــوی وحــشی کـجایی؟ () بماندم بی سر و سامان کجایی؟ () کجایی؟ با فـراقم در چـه کاری؟ () نــگارِ تـــازه خــیز مــا کـجایـی؟ () کجایی ای جـنون ویرانه‌ات کو؟ () کجایی تو؟ کجایی تو؟ کجایی؟ () 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
صبـح اسـت بيـا تـا كـه🌼🍃 غـزل ساز تـو باشم مسـت مى آن نـرگـس 🌼🍃 شيـراز تـو باشم بـرخيز تـو اى مـطلع اشعـار شـبـانـه 🌼🍃 تا وقت سحر نقطه ى آغاز تو باشم🌼🍃 ســلام عزیـز نازنین🌼🍃 صبح زیبات دلنشین🌼🍃 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
_ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پياله عکس رخ يار ديده‌ايم ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
صبح است بیا تا که غزل ساز تو باشم مست می آن نرگس شیراز تو باشم برخیز تو ای مطلع اشعار شبانه    تا وقت سحر نقطه ی آغاز تو باشم
آن مِی عشق کز او پخته شود هر خامی، گرچه ماه رمضان است بیاور جامی 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه ترکیب قشنگی..! عاشق 🖇 معشوق 🖇 مناجات 👌🏻فوق‌العادس 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
خورشید می ز مشرقِ ساغر طلوع کرد گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
. صَلاح از ما چه می‌جویی؟ که مستان را صَلا گفتیم به دورِ نرگسِ مستت سلامت را دعا گفتیم درِ میخانه‌ام بُگشا که هیچ از خانقه نَگشود گَرَت باور بُوَد ور نه سخن این بود و ما گفتیم من از چشمِ تو ای ساقی خراب افتاده‌ام لیکن بلایی کز حبیب آید هِزارش مَرحَبا گفتیم اگر بر من نَبَخشایی پشیمانی خوری آخر به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم قَدَت گفتم که شمشاد است؛ بس خِجلَت به بار آورد که این نسبت چرا کردیم و این بُهتان چرا گفتیم جگر چون نافه‌ام خون گشت کم زینم نمی‌باید جزای آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار درنگرفت ز بدعهدیِّ گُل گویی حکایت با صبا گفتیم 𝄞⃟🖤 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾
غرض ز مسجد و میخانه ام وصال شماست جز این خیال ندارم خدا گواه من است 𝄞⃟🖤 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾
چو گفتمش که دلم را نگاه‌دار! چه گفت؟ زِ دستِ بنده چه خیزد؟... خدا نگه دارد! ❉্᭄͜͡💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است  ❉্᭄͜͡💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
روایتی هست که میگویند: خواجه شمس‌الدین محمد؛ شاگرد نانوایی بود. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد. که دختری بود زیبارو بنام شاخ نبات. در کنار نانوایی مکتب‌خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده می‌شد و شمس‌الدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس می‌نشست و به قرآن خواندن آنان گوش می‌داد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج می‌کنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!" 100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمی‌آمد که بتوانند این پول را فراهم کنند. عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا و ثروتمندی بود به همسری گزینند . در بین خواستگاران خواجه شمس‌الدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند. او کار خود را بیشتر کرد و شب‌ها نیز به مسجد می‌رفت و راز و نیاز می‌کرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند. شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمس‌الدین شوهر من است. شمس‌الدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد. اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمس‌الدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز می‌گشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شده‌ام، نمی‌توانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمس‌الدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه می‌بینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند: حال چه می‌بینی؟ گفت: حس می‌کنم از آینده باخبرم و گفتند : باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه می‌بینی؟ گفت :حس می‌کنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آینده‌ی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب و را به او داد. (لسان‌الغیب چون از آینده مردم می‌گفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود) تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما... حافظ او را نخواست و گفت: زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمی‌خورد... تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند. این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند... 🕊 ♥️⃟🌙  ❉‌্᭄💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
‌‌خم ابروی تو در صنعت تیر اندازی برده از دست هر آن کس که کمانی دارد  ❉্᭄͜͡💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══