بسم الله الرحمن الرحیم
#فضایل حضرت زهرا سلام الله علیها
در کتاب الثاقب فی الناقب آمده است: سلمان فارسی رحمه الله گوید:
روزي پس ازشهادت رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم از منزل بیرون آمدم،امیر مؤمنان علی علیه السلام را دیدم، حضرتش فرمود:
اي سلمان! پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بر ما ستم روا داشتی.
عرض کردم: حبیب من، اي امیرمؤمنان! بر مثل شما مخفی نیست جز آن که غم واندوه رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم بر من مستولی و همان باعث کوتاهی من در زیارت و دیدار شما گشت.
آنگاه امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود:
اي سلمان! اینک به منزل فاطمه علیها السلام رهسپار شو که او مشتاق دیدارتوست و می خواهد هدیه اي را که از جانب خدا از بهشت براي او آورده شده به تو دهد.
سلمان گوید:من از این امر در شگفت شده و عرض کردم: اي امیر مؤمنان! هدیه اي از بهشت، پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به فاطمه علیها السلام رسیده؟
فرمود: آري، اي سلمان!
سلمان گوید: من با سرعت تمام به خانه فاطمه علیها السلام رهسپار شدم، درب خانه را کوبیدم. فضّه، خدمتگزارحضرتش پشت در آمد، و به من اجازه ورود داد، محضر مبارك حضرت فاطمه علیها السلام شرفیاب شدم، آن حضرت نشسته وعبایی بر سر کشیده و خود را پوشیده بود، چون مرا دید، فرمود:
اي سلمان! بنشین ودر آنچه می گویم بیندیش، بدان که من دیشب همین جا نشسته بودم و در مورد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به فکر فرو رفته بودم، غم و اندوه سینه ام را فرا گرفته بود، من خودم با دستانم درب خانه را بستم، ناگاه بدون این که کسی آن را بگشاید، درب خانه من گشوده شد، ناگهان چهار بانو را دیدم که بر من وارد شدند، آنان بقدري زیبا بودندکه هیچ بیننده اي همچون زیبایی آنها و شادابی چهره آنها را ندیده بود، وقتی وارد اتاق شدند برخاستم ، من اظهار ناآشنائی کردم و گفتم: آیا شما از اهل مدینه هستید یا از اهل مکّه؟
گفتند: ما نه از اهل مدینه هستیم، نه اهل مکّه، حتّی از اهل زمین هم نیستیم، بلکه ما از حور العین هستیم، اي دخت رسول خدا! خداوند جهانیان، ما را به جانب تو فرستاده تا تو را در غم از دست دادن پدرت تسلّی دهیم.
بانوي بانوان، فاطمه زهرا علیها السلام می فرماید:
من رو به یکی از آنها کرده و گفتم: نامت چیست؟
گفت: ذرّه . گفتم: حبیب من! چرا تو را ذرّه نامیده اند؟
گفت: از آن جهت که من براي ابوذر غفاري، صحابی پدر بزرگوارت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آفریده شده ام.
رو به دیگري کرده و گفتم: نام تو چیست؟
گفت: نام من سلمی است.
گفتم: چرا سلمی نامیده شده اي؟
گفت: چون من براي سلمان، یار و صاحب رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم
آفریده شده ام.
رو به سوّمی کرده و گفتم: نام توچیست؟
گفت : مقدوده
گفتم: حبیب من! تو چرا مقدوده نامیده شده اي؟
گفت: من نیز براي مقداد بن اسود کندي، صحابه رسول خداصلی الله علیه وآله
وسلم آفریده شده ام.
رو به چهارمی کرده گفتم: نام تو چیست؟
گفت: عمّاره
گفتم: چرا عمّاره نامیده شده اي؟
گفت: من نیز براي عمّار بن یاسر، یار وفادار رسول خدا صلی الله علیه وآله
وسلم آفریده شده ام.
آنگاه هدیه اي را به من دادند که مقداري از آن را براي تو کنار گذاشته ونگه داشتم.
سلمان گوید: آنگاه حضرت زهرا علیها السلام بشقاب سفیدي آورد که در آن خرما بود، خرمایی که ازخشک نانج( نانی است که از آرد خالص، شکر و بادام یا پسته تهیّه می شود) بزرگتر، از برف سفیدتر و ازمشک خوشبوتر بود، از آنها ده تا به من عنایت نمود که من از حمل آنها حیران بودم.
سپس رو به من کرد و فرمود:
شب موقع افطار با این رطب ها افطار کن و فردا هسته آنها را نزد من بیاور.
سلمان گوید: من از محضر آن بانوي بزرگوار رخصت طلبیده و خارج شدم و به سوي منزلم به راه افتادم، در بین راه به هرکس و به هر جمعی ازاصحاب رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم برمی خوردم می گفتند: اي سلمان! این چه بوي مشک خوشبویی است که با توست؟
سلمان گوید: من کتمان کردم که همراهم چیزي است! تا این که به منزل رسیدم.
هنگام افطار، با آن رطب ها افطار نمودم، و هیچ هسته اي در آنها ندیدم.
فردا خدمت حضرت فاطمه علیها السلام شرفیاب شدم، درب را کوبیدم، اجازه ورودبه من عنایت فرمود، وارد اتاق شدم،
عرض کردم: اي دخت رسول خدا! فرمودید که هسته آن رطب ها را بیاورم، ولی آنها هیچ هسته اي نداشتند.
آن حضرت تبسّم فرمود که پس از پدربزرگوارش نخندیده بود، آنگاه فرمود:
اي سلمان! این رطب ها از نخلی است که خداوند متعال در بهشت براي من
نشانده است، و اینها را بادعایی کاشته که پدربزرگوارم رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آن را به من تعلیم داد، که من هر بامداد و شامگاه آن دعا را می خوانم.
عرض کردم: بانوي من! آن دعا را به من هم یاد بدهید.
فرمودند:
اگر دوست داري خداوند را با خشنودي او - نه با خشمش – ملاقات کنی ووسوسه
هیچ شیطانی به تو ضرر نرساند پس بر این دعا مواظبت کن.
سلم