eitaa logo
یــــوســــف زهـــــرا(س)
799 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1هزار ویدیو
67 فایل
💢امام زمان شناسی💢 ✨نشانه های ظهور✨ ✉️دلنوشته مهدوی✉️ 🔷ختم صلوات🔶 💖دعای عهد💖 🔆سخنرانی استاد رائفی پور🔆 📚 داستان های امام زمان عج 📚
مشاهده در ایتا
دانلود
💫💫 🕊🕊 ✍ مقدس اردبیلی (رحمت الله علیه) می‌فرماید: آمدم کربلا زیارت اربعین بود، از بس که دیدم زائر آمده و شلوغ است، گفتم: داخل حرم نروم با این طلبه‌ها مزاحم زوار از راه دور آمده نشویم. گفتم: همین گوشه صحن می‌ایستم زیارت می‌خوانم، طلبه‌ها را دور خودم جمع کردم یک وقت گفتم: طلبه‌ها این آقا طلبه‌ای که در راه برای ما روضه می‌خواند کجاست؟ گفتند: آقا در بین این جمعیت نمی‌دانیم کجا رفته است. 🌴✨✨✨در این اثناء دیدم یک عرب مردم را می‌شکافت و به طرف من آمد و صدا زد ملا احمد مقدس اردبیلی می‌خواهی چه کنی؟ گفتم: می‌خواهم زیارت اربعین بخوانم. فرمود: بلندتر بخوان من هم گوش کنم. زیارت را بلندتر خواندم یکی دو جا توجهم را به نکاتی ادبی داد وقتی که زیارت تمام شد، به طلبه‌ها گفتم: این آقا طلبه پیدایش نشد؟ گفتند: آقا نمی‌دانیم کجا رفته است. یک وقت این عرب به من فرمود: مقدس اردبیلی چه می‌خواهی؟ گفتم: یکی از این طلبه‌ها در راه برای ما گاهی روضه می‌خواند، نمی‌دانم کجا رفته، می‌خواستم اینجا بیاید و برای ما روضه بخواند. 🥀🌸آقای عرب به من فرمود: مقدس اردبیلی می‌خواهی من برایت روضه بخوانم؟ گفتم: آری! آیا به روضه خواندن واردی؟ فرمود: آری! که در این اثناء دیدم عرب رویش را به طرف ضریح اباعبداللّه الحسین علیه‌السلام کرد و از همان طرز نگاه کردن ما را منقلب کرد؛ یک وقت صدا زد یا اباعبداللّه نه من و نه این مقدس اردبیلی و نه این طلبه‌ها هیچ کدام یادمان نمی‌رود از آن ساعتی که می‌خواستی از خواهرت زینب علیهاالسلام جدا شوی. در این هنگام دیدم کسی نیست. فهمیدم این عرب، مهدی زهرا علیهاالسلام بوده، واقعا ساعت عجیبی بود. 📗ترجمه کامل الزیارات، 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة @yousefezahra
﷽ 💫💫 🕊🕊 ✍ فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم. 👨‍🎨شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد. 👨‍🏫🖼 استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : ✏️اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده مانده ✨🖌✨استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت قضاوت و انتقاد دارند اما جرأت اصلاح کردن ندارند ...! @yousefezahra
﷽ 💫💫 🕊🕊 ✍ روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد... 📜 رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند 🟢و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد 🟣گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که: 🔷🔹 دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد... 📚مجموعه شهرحکایات @yousefezahra
💫💫 🕊🕊 ✍ روزی حضرت ابراهيم علیه‌ااسلام در نزديكي بيت المقدس پيرمردی را ديد. حضرت با پیرمرد مشغول صحبت شدند و پرسیدند منزلت كجاست؟ پاسخ داد كه منزلم پای آن كوه است؛ حضرت ابراهيم فرمودند مهمان هم ميپذيری؟ پيرمرد تاملی كرد و گفت عيبی ندارد ولی مانعی در مسير هست كه آبی است كه عبور از آن مشكل است و قایق هم نداریم! حضرت پرسيدند خودت چطور عبور ميكنی؟ پيرمرد که حضرت ابراهيم را نميشناخت ، جواب داد از روی آب رد ميشوم! حضرت فرمودند شايد ما هم رد شديم! به همراه هم به سمت آنجا رفتند تا به آب رسیدند. پيرمرد عابد از روی آب رد شد ، ناگهان ديد كه آن مهمان هم از روی آب عبور كرد! پیرمرد تعجب کرد ومهمان را احترام کرد و به منزلش برد. صبح روز بعد حضرت به عابد فرمودند دعايی كن كه من آمين بگويم. پيرمرد درد دلش باز شد و خطاب به حضرت گفت: چه دعايی بكنم!؟ دعای من مستجاب نميشود! سی‌وپنج سال است حاجتی دارم اما مستجاب نمیشود! حضرت پرسیدند حاجتت چیست؟ عابد پاسخ داد سی وپنج سال است از خدا ديدار ابراهيم خليل را ميخواهم اما مستجاب نميشود! حضرت فرمودند ابراهيم خليل من هستم! 📚 داستانهای بحارالانوار گاهی در مستجاب نشدن حاجات اسراری است… ۳۵ سال آه و‌ناله‌های عابد باعث شده بود چنان مقامی پیدا کند که از روی آب رد شود! تا میتوانیم به درگاه خدا دعا کنیم و نتیجه را به او‌ واگذاریم… @emammontazar_313
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ 💫💫 🖌راوی: سلیمان (یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام ) ✍️حضرت امام رضا علیه السلام در بیرون شهر، باغی داشتند. گاه گاهی برای استراحت به باغ می رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکی هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته می شد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش می رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزی می گفت. امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند: « سلیمان! ... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!... با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله های لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم...با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟!» 📚گنجینه معارف 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹 🌍 http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
﷽ 💫💫 🔥 ✍ مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌طوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: بخدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد. مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی. می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدرجان داد. @yousefezahra
﷽ 💫💫 ‌⭕#️فحاشی_و_ورود_شيطان ✍ روزی یکی از اصحاب، با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بود. مردی آمد و شروع کرد به وی ناسزا بگوید. صحابه از او روی برگرداند و توجهی نکرد، لیکن او ناسزاگفتن خود را شدت بخشید. صحابه خشمگین شد و دشنام های او را پاسخ داد. در این هنگام رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) برخاست و روانه شد. صحابه به دنبال ایشان رفت و گفت: یا رسول الله! چرا تا زمانی که آن مرد مرا دشنام می داد حرفی نزدی و نشسته بودی و چون من پاسخ دادم، برخاستی؟! حضرت فرمود: تا زمانی که تو پاسخ نمی دادی و سکوت کرده بودی، فرشته ای آمده بود و جواب او را می داد... چون تو خشمگین شدی، فرشته رفت و شیطان وارد شد. با آمدن شیطان، من از جای برخاستم. 📚تفسیر کشف الاسرار، رشیدالدین میبدی، ج 2، ص 276 @yousefezahra
﷽ 💫💫 آقایی نقل می‌کرد، یکی از دوستانم مدتی سردرد عجیبی گرفت و مشکوک به بیماری خطرناک مغزی بود. دکتر برای او آزمایش‌هایی نوشت. بعد از تحمل استرس طولانی و صرف هزینه زیاد برای گرفتن نتیجه آزمایش‌ به بیمارستان رفتیم؛ چشمان و قلبش می‌لرزید. متصدی آزمایشگاه جواب آزمایش را به ما داد و خودش به ما گفت: شکر خدا چیزی نیست. دوستم از خوشحالی از جا پرید؛ انگار تازه متولد شده؛ رفت بسته شکلاتی خرید و با شادی در بیمارستان پخش کرد. متصدی آزمایشگاه به من هم کاغذ سفیدی داد و گفت: این هم نتیجه آزمایش تو! چیزی نیست شکر خدا تو هم سالم هستی!!! از این کار او تعجب کردم! متصدی که مرد عارفی بود گفت: دیدی دوستت الان که فهمید سالم است، چقدر خوشحال شد و اصلا به خاطر هزینه‌ها و وقتی که برای این موضوع گذاشته ناراحت نشد. پس من و تو هم قدر سلامتیمان را بدانیم و با صرف هزینه‌ای کم در راه خدا، با زبان و‌ در عمل شکرگزار باشیم که شکر نعمت باعث دوام و‌ ازدیاد نعمت است. «و نعمتهای پروردگارت را بازگو کن…» (ضحی آیه ۱۱). «اگر شکرگزار باشید قطعا برای شما نعمات را زیاد میگردانیم…» (ابراهیم آیه ۷). @yousefezahra
﷽ 💫💫 🟢 یک قاضی مقدّس و بسیار عابد از دنیا رفت. او حقّی را ناحق نمی کرده و علاوه بر شهرت به قضاوت عادلانه، مۆمن و متّقی بوده است و از این رو همسرش یقین داشته که وی بهشتی است. وقتی زن جسد شوهر را در لحد قرار داد و پارچه روی صورت او را کنار زد، دید ماری از بینی او بیرون آمد و شروع به کندن و خوردن صورت او کرد. زن از این وضعیت عجیب ترسید. هنگام شب، شوهر خود را درخواب دید و از آنچه رخ داده بود سۆال کرد و گفت: تو که انسان خوبی بودی! پس این مار چه بود؟ قاضی جواب داد: آن به خاطر برادر توست. روزی برادر تو با کسی نزاع داشت. برای حلّ مسأله به نزد من آمدند و من در دل خود دوست داشتم که حق با برادر تو باشد. نه اینکه العیاذبالله ناحقی باشد، بلکه دوست داشته حق با برادر زنش باشد البته نتیجه حکمیّت به نفع برادرت شد و من از این امر خوشحال شدم و با اینکه واقعاً حق با برادر تو بود، اکنون گرفتارم. همین که قاضی در دل بین دو مسلمان تفاوت قائل شده، عمل او در برزخ مجسّم شده و موجب آزار او گردیده است ⚠️مواظب حق دیگران باشیم گناهی که خدا آن را تا بنده حلال نکند نمی بخشد 📚 الکافی، ج 7، ص 410 @yousefezahra
﷽ 💫💫 🟢 ✍شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا از اباصلت هروی نقل می‌کند: به حضرت رضا عرض کردم: آن درختی که آدم و حوا از آن خوردند چه درختی بود؟ بعضی گفته اند گندم و برخی دیگر انگور، عده ای هم میگویند شجره حسد بوده. حضرت فرمود: همه اینها درست است. عرض کردم: پس این اختلافها چگونه ممکن می‌شود؟ حضرت فرمود: ای اباصلت! درختان بهشت مانند درختان دنیا نیست، از یک درخت هر نوع میوه می‌توان چید. هنگامی که خداوند آدم را گرامی داشت، ملائکه را به سجده  او امر کرد و او را داخل بهشت کرد، آن گاه در خاطرش گذشت «آیا خداوند بهتر از من بشری آفریده است؟ » خداوند فرمود: ای آدم! سرت را بلند کن و ساق عرش را ببین، سرش را که بلند کرد، دید در ساق عرش نوشته شده: 🌌«لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین و فاطمه سیدة نساء العالمین و الحسن و الحسین سید شباب أهل الجنة من الخلق أجمعین»؛ 🖌نیست خدایی جز الله ، محمد رسول اوست و علی بن ابیطالب پیشوای مؤمنان است، فاطمه بهترین زنان عالم است و حسن و حسین آقا و بزرگ جوانان اهل بهشت هستند که اینان بهتر از جمیع خلایق هستند . ⁉️آدم پرسید: خداوندا! اینها کیستند؟ خطاب رسید: از ذریه و فرزندان تو هستند؛ ولی از تو و جمیع مردم بهترند. اگر آنها نبودند تو را خلق نمی کردم بهشت  و آسمان و زمین را خلق نمی کردم، مبادا به چشم حسادت به آنها نظر کنی و مقام آنان را آرزو نمایی، علی بن موسی الرضا سلام الله علیه فرمود: آدم و حوا به دیده ای که نباید بنگرند نگریستند و تمنای آن مقام را نمودند؛ از این رو شیطان بر آنها مسلط شده و گفت؛ میخواهید از آنها بهتر باشید، باید از آن درخت ممنوعه بخورید و از درخت نهی شده خوردند و خداوند آنها را از بهشت خارج کرد و در زمین مسکن داد. 📚 پند تاریخ ۱۴۵/۲ - ۱۴۶؛ بحار الانوار ۱۱ / ۱۶۴ @yousefezahra
﷽ 💫💫 🟢 یک قاضی مقدّس و بسیار عابد از دنیا رفت. او حقّی را ناحق نمی کرده و علاوه بر شهرت به قضاوت عادلانه، مۆمن و متّقی بوده است و از این رو همسرش یقین داشته که وی بهشتی است. وقتی زن جسد شوهر را در لحد قرار داد و پارچه روی صورت او را کنار زد، دید ماری از بینی او بیرون آمد و شروع به کندن و خوردن صورت او کرد. زن از این وضعیت عجیب ترسید. هنگام شب، شوهر خود را درخواب دید و از آنچه رخ داده بود سۆال کرد و گفت: تو که انسان خوبی بودی! پس این مار چه بود؟ قاضی جواب داد: آن به خاطر برادر توست. روزی برادر تو با کسی نزاع داشت. برای حلّ مسأله به نزد من آمدند و من در دل خود دوست داشتم که حق با برادر تو باشد. نه اینکه العیاذبالله ناحقی باشد، بلکه دوست داشته حق با برادر زنش باشد البته نتیجه حکمیّت به نفع برادرت شد و من از این امر خوشحال شدم و با اینکه واقعاً حق با برادر تو بود، اکنون گرفتارم. همین که قاضی در دل بین دو مسلمان تفاوت قائل شده، عمل او در برزخ مجسّم شده و موجب آزار او گردیده است ⚠️مواظب حق دیگران باشیم گناهی که خدا آن را تا بنده حلال نکند نمی بخشد 📚 الکافی، ج 7، ص 410 @yousefezahra
﷽ 💫💫 ‌⭕ ✍ پسر جوانی قصد بردن پدر پیر خود به سرای سالمندان کرد‌. صبح زود، پدر را سوار ماشین خود کرد.پدر پیر آخرین چیزی که در چمدان خود گذاشت و می‌خواست آن را با خود به سرای سالمندان ببرد، عکس همسر جوانش بود؛ همسری که مادر پسر بود و مرد بعد از فوت او دیگر ازدواج نکرده بود. در میانه راه پدر به پسر گفت: پسرم! می‌توانم از تو تقاضایی برای بار آخر کرده باشم؟! پسر متکبر جوان سری از روی ناچاری به رضایت تکان داد. پدر که کارگر کارخانۀ الوار و چوب‌بری بود، از پسر خواست او را برای بار آخر به کارگاه چوب‌بری‌ای ببرد که در آن 30 سال کار کرده بود. چون به کارخانه رسیدند، پدر به پسر درخت بزرگی را نشان داد که چند کارگر در حال کندن پوستش بودند. پدر رو به پسر گفت: پسرم! این درخت، حیات خود را مرهون آن پوست پیری است که در حال کندنش هستند. اگر پوست درخت را زمان حیات می‌کندند، درخت هر اندازه قوی بود، قدرتِ گرفتن آب و غذا از خاک را نداشت و بلافاصله خشک می‌شد. اما اکنون که درخت را بریده‌اند، پوست آن را هم بریده‌اند و بی‌ارزش‌ترین‌ قسمت الوار، همان پوستش بعد از بریدن آن است.سال‌هایی که درختان را پوست می‌کندم، به این نکته فکر می‌کردم؛ روزی خواهد رسید که من هم برای تو چون پوست درختان، به بی‌ارزش‌ترین بخش درخت تبدیل می‌شوم که دور ریخته خواهم شد. تویی که عمری برایت زحمت کشیده و بعد از مرگ‌ مادرت، به تنهایی بزرگت کردم امروز همان روزی است که سال‌ها منتظر رسیدنش بودم‌ ، تو هم خودت را آماده کن که روزی پسرت پوستت را همینگونه خواهد کَند. @yousefezahra