🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٩)
فرزند ایشان نقل میکنند: «شب اول ماه شوال بود و ما در مزرعه نخودک در خارج از شهر مشهد ساکن بودیم. پدرم فرمودند من به بالای بام بروم و استهلال کنم. چون ابر، دامن افق مغرب را پوشانده بود، چیزی ندیدم و فرود آمدم و گفتم: رؤیت هلال با این ابرها هرگز ممکن نیست. با عتاب فرمودند: «چرا فرمان ندادی که ابرها کنار روند؟»
⚡️⚡️⚡️
گفتم: پدرجان من کی هستم که به ابر دستور دهم؟ فرمودند: «بازگرد و با انگشت سبابه اشاره کن که ابرها از افق کنار روند.» ناچار به بام شدم، با انگشت اشاره کردم و چنانکه دستور داده بودند گفتم: «ابرها متفرق شوید»
لحظههایی نگذشته بود که افق را بدون ابر یافتم و هلال ماه شوال را آشکارا دیدم و پدرم را از رؤیت ماه آگاه کردم.»
👌وَ سَخَّرَ لَکُم ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَرض
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (١٠)
آقای سید محمد رضا کشفی، از پدرش نقل کرد: « در سنه ١٣۵٨ هـ.ق پیش از وقایع شهریور ١٣٢٠ هـ.ش. در قم ساکن بودم؛ پیش خود تصمیم گرفتم که برای بهبود اوضاع اجتماع، به ختم دعای سیفی بپردازم.
⚡️⚡️⚡️
در این وقت، نامه ای از مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی دریافت داشتم که مرقوم فرموده بودند: « لازم نیست شما ختم بگیرید؛ امام زمان علیه السلام ناظر و مراقب احوال است، هر وقت مصلحت ببینند، اوضاع را دگرگون خواهند فرمود.
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (١١)
یکی از کارمندان شهرداری نقل کرد: به عللی مرا از کار بر کنار کردند. رفتم خدمت آیة الله نخودکی. به من فرمود: نمازهایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست میشود. روز چهلم در خیابان نزدیک یک قهوهخانه نشسته بودم، شهردار سابق مشهد آقای محمدعلی روشن با درشکه از آن محل عبور میکرد. بلند شدم، سلام کردم. او درشکه را نگه داشت و گفت: چرا اینجا نشستهای؟! مگر کار نداری؟! شرح حال خود را گفتم. گفت: با من بیا. با او سوار درشکه شدم و رفتیم به شهرداری. او دستور داد از من رفع اتهام شد، مرا به خدمت بازگرداند و مشغول کار شدم. درست پس از چهل روز چنین شد.
⚠️نماز را اول وقت بخوانیم.
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (١٢)
حضرت آیت الله جاودان نقل کردند:
پسر مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی، هنگامی که پدرش در بستر بیماری به سر می بردند، به ملاقات پدر رفت.
پدرشان به وی با غضب گفتند:
چرا در راه به نامحرم نگاه کردی؟! پسر جواب داد: نگاه نکردم! داشتم گوشه ای از خیابان را نگاه میکردم که ناگهان چشمم به نامحرم افتاد و زود رویم را برگرداندم. مرحوم نخودکی فرمودند: مگر تو در آن گوشه خیابان کاری داشتی که آنجا را نگاه می کردی؟!
دلیلی برای نگاه کردن به آن گوشه خیابان وجود نداشت.
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (١۴)
شیخی به نام ابراهیم نقل کرده است: از گیلان به زیارت مشهد مقدس آمدم و در آن شهر هرچه پول داشتم مصرف شد. بدون خرجی ماندم. حساب کردم تا مراجعت به وطن به پانصد تومان احتیاج دارم. به حرم مشرف شدم و به امام رضا علیه السلام عرض کردم: به پانصد تومان نیازمندم که به گیلان بازگردم، انتظار مرحمت دارم. اما تا روز دیگر خبری نشد.
⚡️⚡️⚡️
مجدداً در حرم عرض حاجت کردم و گفتم: سیّدی من گدای متکبری هستم و این بار هم احتیاج خود را به حضورت عرض می کنم، اما اگر اعتنایی نفرمایی دیگر باز نخواهم گشت و چیزی نخواهم گفت، ولی یادداشت میکنم که امام رضا علیه السلام مهماننواز نیست!!! چون از حرم خارج گردیدم شنیدم که از پشت سر کسی مرا صدا می زند، بازگشتم دیدم. شیخی است که بعدا فهمیدم او را حاج شیخ حسنعلی نخودکی می خوانند. حاج شیخ مرا مخاطب ساخت و فرمود: آقا شیخ ابراهیم گیلانی چرا اینقدر جسورانه در محضر امام سخن گفتی؟ شایسته نیست که چنین بی ادب و گستاخ باشی و سپس پاکتی به من دادند.
⚡️⚡️⚡️
از اطلاع شیخ بر مکنونات باطنی خود و سخنی که سرّاً با امام خود در میان نهاده بودم، غرق تعجب شدم. به خانه آمدم و پاکت را گشودم، با کمال شگفتی دیدم که پانصد تومان است. تصمیم گرفتم که صبح روز دیگر به خانه حاج شیخ بروم و از او بپرسم که چگونه از راز دل من آگاه شده و این پول از کجاست؟ اما شب در خواب دیدم که شیخ به در خانه آمدند و فرمودند: آقا شیخ ابراهیم تو به پانصد تومان پول حاجت داشتی به تو داده شد، دیگر از کجا دانستم و از کجا آوردم، به تو مربوط نیست. بدان که اگر برای این پرسش به خانه من بیایی تو را نخواهم پذیرفت. از خواب بیدار شدم و دیگر برای این کار به خانه ایشان نرفتم و به گیلان بازگشتم.
📗نشان از بینشانها
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (١۶)
آقا سید ابراهیم شجاع رضوی از قول پاسبانی که پیشخدمت منزل سرهنگ نوایی رئیس نظمیه آن زمان مشهد بود نقل میکرد که: یک شب، چند تن میهمان از تهران به خانه سرهنگ وارد شدند. سرهنگ نامهای نوشت به من و گفت تا آن را به خانه حاج شیخ حسنعلی نخودکی برسانم. طبق دستور نامه را به آن مرد بزرگ دادم و ایشان پس از مطالعه نامه، همراه من، به منزل سرهنگ نوایی آمدند و با میهمانان وی مشغول گفتگو شدند. من سخنان ایشان را از پشت در میشنیدم و مراقب بودم. سخن از قدرت پروردگار بود و آنان انکار میورزیدند.
⚡️⚡️⚡️
پس از ساعتی شیخ دستور دادند تا سینی بزرگی را که روی کرسی بود از آب لبریز کردند. آنگاه سینی را بلند و همچنان در هوا رها کردند، بدون آنکه بیفتد یا از آب آن بریزد و سپس به میهمانان گفتند: اگر میتوانید آب این سینی را خالی کنید ولی ایشان هرچه کوشیدند نتوانستند حتی قطرهای از آب سینی را که همانطور در هوا معلق ایستاده بود خالی کنند. پس از دیدن این قدرت از شیخ، همگی تسلیم شدند و از روی احترام و تمکین بر دست او بوسه زدند.
📗نشان از بینشانها
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (١٧)
محمدجواد درّی نقل کردهاند: روزی سر مزار حاج شیخ حسنعلی فاتحه میخواندم، مردی آمد و بسیار گریست. علت را پرسیدم، گفت: روزی صاحب این قبر را با اتومبیل خود به شهر تربت می بردم، در راه بنزین تمام شد و وسیله من از حرکت باز ماند و ناچار بودم که قریب دو فرسنگ راه را پیاده بپیمایم، تا به جاده تهران مشهد برسم و از اتومبیلهای عبوری مقداری بنزین بگیرم. اما حاج شیخ به من فرمودند: ماشین را روشن کن. عرض کردم بنزین نداریم. باز اصرار فرمودند و من انکار کردم، ولی به سبب اصرار مسافرین دیگر که گفتند: تو ماشین را روشن کن، شاید این آقا توجهی فرموده باشند.
⚡️⚡️⚡️
ناچار پشت فرمان نشستم و کلید را چرخاندم. با کمال شگفتی اتومبیل روشن شد و مسافران را سوار کردم و به مقصد رسانیدم. حاج شیخ به من فرمودند: تا آن زمان که مخزن بنزین را باز نکرده باشی، این اتومبیل احتیاجی به بنزین نخواهد داشت. من مدت پانزده روز با آن ماشین بدون ریختن بنزین مسافرتها کردم تا یکروز وسوسه شدم و باک ماشین را باز کردم که ببینم چه در آن است، دیدم همچنان خشک و خالی است، ولی با کمال تأسف تا مجددا بنزین در آن نریختم اتومبیل حرکت نکرد.
📗نشان از بینشانها
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (١٨)
ایشان می فرمودند: این که انسان دو سه خواب ببیند، و یا وقت ذکر نوری مشاهده کند، به هیچ وجه مورد نظر حقیر نیست؛
عمده نظر در دو مطلب است:
👈یکی غذای حلال،
👈دوم توجه در نماز و اصلاح آن.
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (١٩)
انتظام کاشمری -واعظ- نقل می کرد: به خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی عرض کردم: دستوری مرحمت فرما که توفیق تهجد یابم و گشایشی در کارم حاصل شود. فرمودند: هر صبح از تلاوت قرآن مجید مخصوصا سوره یس غفلت منما، ان شاء الله توفیق رفیق خواهد گشت. به کاشمر بازگشتم و هر بامداد در حین راه رفتن به قرائت سوره یس مداومت می کردم اما نتیجهای بدست نمیآمد. سال دیگر در ایام عید به مشهد مشرف شدم و در یک شب بارانی برای اصلاح کاری به خانه یکی از علماء شهر رفتم، چون در آن شب آقا به بیرونی نیامده بود، دست خالی بیرون آمدم و اندیشیدم خوب است خدمت حاج شیخ حسنعلی شرفیاب شوم و از عدم حصول نتیجه، او را آگاهی دهم. با این فکر به منزل حاج شیخ آمدم، دیدم که جماعتی در اطاقند و در بسته است و ایشان مشغول گفتار و موعظه هستند.
⚡️⚡️⚡️
با خود گفتم: اگر در اینحال به اتاق روم ممکن است که جایی برای نشستن من نباشد و دیگر آنکه شاید سخن حضرت شیخ به سبب ورود من به اتاق قطع شود. از این رو بود که پشت در نشستم و به سخنان ایشان گوش دادم تا مجلس تمام شود و به حضورش شرفیاب شوم. در همین زمان ناگاه شنیدم که مرحوم حاج شیخ موضوع فرمایشات خود را تغییر دادند و فرمودند: بعضیها از من دعای توفیق سحری و گشایش امور میخواهند دستور می دهم که قرآن تلاوت کنند لیکن بجای آنکه رو به قبله و در حال توجه به قرائت قرآن پردازند، در حال راه رفتن سوره یاسین می خوانند و بعد به قصد گله میآیند که از دستور من حاصلی نگرفتهاند.
⚡️⚡️⚡️
تازه در شب بارانی ابتدا به منظور انجام کار دنیایی خود به در خانه دیگران میروند و چون به مقصد نمیرسند به فکر آخرت افتاده سری هم به منزل من میزنند، این که شرط انصاف نیست. خوب است بروند و هر بامداد رو به قبله و با توجه و تدبر و نه با لقلقه لسان به تلاوت کلام الله پردازند آنگاه اگر مقصودشان حاصل نشد گلهمند گردند و پس از این سخنان باز به موضوع اصلی سخن خود پرداختند. و پس از پایان گفتار در باز شد و من داخل شدم. حضرت شیخ محبت فرمودند و پرسیدند حاجتی داری؟ عرضه داشتم: جواب خود را شنیدم. فرمودند: پس معطل چه هستی؟ برخاستم و خداحافظی کردم.
📗نشان از بینشانها
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٢٠):
سید مرتضی لاریجانی حکایت کرد که: به قصد زیارت به مشهد مقدس وارد شدم و چوم شب جمعه بود، یکسر تا صبح در حرم مطهر بیتوته کردم. چون از حرم خارج گردیدم آقا محمد پسر حاج میرزا عبدالله چهل ستونی نزدیک کفشداری مرا ملاقات کرد و گفت: حاج شیخ حسنعلی اصفهانی ترا احضار کردهاند، فردا برای دیدار ایشان به فلان محل بیا. گفتم: من چنین کسی را نمی شناسم. گفت: در هر صورت ایشان تو را می شناسد و به من فرموده اند، بامداد جمعه، نزدیک کفشداری صحن عتیق منتظر تو شوم و چون از حرم خارج شدی، دستورشان را به تو ابلاغ کنم. باری سید گفت فردا در همان محل، به قصد زیارت شیخ رفتم، گروه بسیاری جمع شده بودند و من عقب سر ایشان منتظر شدم.
⚡️⚡️⚡️
ناگهان مرا نزد خود خواندند و فرمودند: شب جمعه از حضرت رضا سلام الله علیها دو حاجت خواسته بودی، یکی از آن دو برآورده می شود، فردا بیا تا درباره آن مطلب با تو گفتگو کنم. روز دیگر بنا به قرار، خدمتش رسیدم و به اتفاق، بر مزار پیر پالاندوز رفتیم. در آنجا، مطلب را که یک سوال علمی بود، برایم بازگو کردند و فرمودند: حاجت دوم تو آنست که از محضر بزرگی بهره مند شوی. اکنون در جائی خبری نیست. به شهر خود بازگشتم و پس از یک سال، مجدداً به مشهد مشرف گردیدم و از مطلب دوم سوال کردم. باز فرمودند: خبری نیست. اما سال دیگر که خدمتشان رسیدم، دوم سوال کردم باز فرمودند خبری نیست. اما سال دیگر که خدمتشان رسیدم، فرمودند: هم اکنون آتشی در گلپايگان روشن است و تو یک بار به درک محضر و فیض او خواهی رسید. عرض کردم: پس چرا زودتر نمی فرمودی؟ با حالت عصبی فرمودند: بابا چرا نمیفهمی، اگر در جایی خبری باشد، ما آگاه خواهیم بود. این شخص بزرگ امام جمعه گلپايگان است و تا شش ماه پیش، فیض بگیر بود، ولی اکنون خود فیاض گردیده است و مرا فرمود تا به گلپايگان سفر کنم.
⚡️⚡️⚡️
طبق دستور روانه شدم. اما چون به شاهرود رسیدم، ناگهان به این اندیشه افتادم که حاج شیخ من را از کجا میشناخت و به چه طریق از ورود من به مشهد اگاه گردید و بر حاجت من از حضرت به چه وسیله مطلع شده؟ بنابراین او خود همان مرد بزرگی است که من آرزوی درک محضرش را داشته ام و به همین سبب بود که نمی فرمودند: اینجا خبری نیست. بلکه می فرمودند: جایی خبری نیست. خلاصه از غفلت خود سخت متاسف شده و تصمیم به بازگشت گرفتم اما باز اندیشیدم که خوب است ابتدا به گلپايگان بروم سپس به خدمت حاج شیخ شرفیاب شوم. باری به گلپايگان رفتم و تنها یک بار درک محضر امام جمعه برای من حاصل شد و امام جمعه فوت کرد چیزی نگذشت که خبر در گذشت حاج شیخ را شنیدم.
📗نشان از بینشانها
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٢١)
مردی بنام حبیب داستان خود را به این گونه تعریف کرد: پدرم در قریه نخودک کدخدا بود و من هم در ژاندارمری کار می کردم. روزی حاج شیخ به پدرم فرموده بود. اگر احتیاج نداری، از شغل کدخدایی استعفا کن. پدرم نیز به موجب توصیهٔ حضرت شیخ از کار خود استعفا کرد و چون من از ماوقع مطلع گشتم، بغضی از مرحوم شیخ در دلم پدید آمد و دیگران هم مرا به این دشمنی، تحریک و تشویق می کردند تا آنکه مصمم شدم ایشان را به قتل برسانم
⚡️⚡️⚡️
و چون گاهی از اوقات نیمه شبها که از مأموریت خود باز می گشتم مرحوم شیخ را دیده بودم که تنها از ده خارج می شوند، بر آن شدم که در یکی از این شبها ایشان را هدف گلوله سازم. اتفاقا، در یکی از شبهای تاریک زمستانی که به طرف آبادی می آمدم، حضرت شیخ را دیدم که عبا بر سرکشیده و می خواهند از ده خارج گردند. با خود اندیشیدم که وقت مناسب فرا رسیده، اما بهتر است اندکی صبر کنم تا از ده دور شوند و صدای شلیک من کسی را آگاه نکند. باری، مسافتی در عقب ایشان آهسته رفتم تا آنکه کاملا از ده بیرون رفتند. در آن حال که خواستم تفنگ خود را به قصد شلیک از دوش بردارم،
⚡️⚡️⚡️
ناگهان حضرت شیخ روی به طرف من گردانیدند و فرمودند: حبیب، کجا می آیی؟! بی اختیار گفتم: خدمت شما می آمدم و سخت از کار خود به وحشت افتادم. فرمودند: بیا تا باهم به زیارت اهل قبور برویم. بی درنگ پذیرفتم و به قبرستان ده که مسافتی فاصله داشت، رفتیم و فاتحه خواندیم. آنگاه حضرت شیخ فرمود: دوست داری که به شهر برویم و حضرت رضا علیه السلام را زیارت کنیم؟عرض کردم آری، فرموند: دنبال من بیا. چندقدمی نرفته بودیم که دیدیم پشت در صحن مطهر رسیدیم وچون درها، بسته بود، اشارتی کردند، و در باز شد...
ادامه دارد
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٢٢)
چندقدمی نرفته بودیم که دیدیم پشت در صحن مطهر رسیدیم و چون درها بسته بود، اشارتی کردند و در باز شد، ولی کسی را ندیدم که در را گشوده باشد. دستور دادند تاوضو بگیریم. باآب جوی وضو ساختم. و بسوی حرم مطهر روانه شدیم. دراینجا نیز درهای بسته به اشاره حضرت شیخ باز شدند و داخل حرم شدیم و زیارت کردیم و در هنگام بازگشت، درها یک به یک پشت سر ما بسته شد. چون ازصحن خارج شدیم، فرموند: دوست میداری که امیرالمومنین علیه السلام را هم زیارت کنی؟ عرض کردم: آری و هنوز چندقدمی به دنبال ایشان نرفته بودم که در برابر صحن و حرم رسیدیم
⚡️⚡️⚡️
ولی من چون تا آن وقت به زیارت امیرالمومنین علیه السلام نرفته بودم، ابتدا آنجا را نشناختم. باری، درهای بسته صحن حرم حضرت امیر علیه السلام هم به اشارهٔ حضرت شیخ باز شد. زیارت کردیم و خارج شدیم. در این هنگام حضرت شیخ فرمودند: حبیب، شب گذشته است و تو هم خسته ای بهتر آنست که به نخودک باز گردیم. عرضه داشتم: آقا هر چه صلاح می دانید بکنید. باز پس از چند قدمی، ناگهان خود را در همان جای ملاقات نخستین یافتم. پس از آن به من فرمودند: حبیب، مبادا که تا من زنده ام، از سرّ این شب با کسی چیزی در میان گذاری که موجب کوری چشمان تو خواهد شد و دیگر آنکه هیچوقت نزد من نیا و هرگاه که مرا دیدی، از دور سلامی کن و والسلام.
📗نشان از بینشانها
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٢٣)
سیدی از خانواده محترمی در مشهد می گفت: نزدیک چهارده سال بود که از مشهد به تهران رفته بودم و در سنهٔ ١٣١٧ برای زیارت به مشهد مراجعت کردم و از همشیره ام همسر مرحوم نظام التولیه امانتی به من سپرد که در مشهد به مرحوم حاج شیخ حسنعلی رحمةالله علیه برسانم. باری، در همان نخستین روز ورود به مشهد به قریهٔ نخودک رفتم و امانت را در خانه مرحوم شیخ دادم و گفتم که اگر فرمایشی نیست، به شهر بازگردم. حاج شیخ پیغام دادند که داخل خانه روم. پیش خود اندیشیدم که من مردی آلوده به گناهم و قابلیت محضر آن مرد بزرگ را ندارم و از ملاقات با ایشان خجل بودم و به همین سبب گفتم: من کاری ندارم اگر ایشان را فرمایشی نیست، باز گردم.
⚡️⚡️⚡️
این بار هم قاصدی از طرف ایشان بیرون آمد و گفت: حضرت شیخ می فرماید: ما را با تو کاری هست، داخل شو. من پنداشتم که حضرت شیخ مرا با برادرم که در خدمت ایشان رفت و آمدی داشت، اشتباه کرده اند، اما چون به خدمت ایشان رفتم مرا نام بردند و از من و برادرم احوالپرسی کردند و آنوقت دریافتم که ایشان اشتباه نکرده اند. سپس به من فرمودند. فلانی، اگر بی عاری های جهان را تقسیم می کردند، بیش از این سهم تو نمیشد! دیگر باید از معصیت و گناه توبه کنی، چرا در نماز خود کاهلی کرده ای؟ باید که از این پس در این کار اهتمام کنی. بی درنگ پذیرفتم و پس از آن فرمودند: باید که از شرب خمر احتراز جوئی. این را در باطن خود قبول کردم که دیگر گرد این کار نگردم..... آنگاه فرمودند: به شهر خود باز گرد و غسل توبه به جای آر و به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شو و بلیط مراجعت به تهران را همین امروز تهیه کن که فردا عصر بازگردی و درگاراژ دو اتوبوس آماده رفتن به تهران است، با نخستین اتوبوس که نو و تازه است مرو و با اتوبوس دیگر که اندکی کهنه تر است حرکت کن.
⚡️⚡️⚡️
عرض کردم: من چهارده سال است که از مشهد دورم. اینک یک روز بیش نیست که آمده ام و هنوز موفق به دیدار خویشان و آشنایان هم نگرده ام. فرمودند: صلاح تو در این است که بازگردی و فردا عصر در شهر به نزد من بیا تا به تو دستوری دهم و پس از آن به تهران باز گرد. خواهی نخواهی طبق دستور حضرت شیخ عمل کردم و فردای آن روز به خدمتش رفتم و دستوری فرمودند و غروب همان روز با اتوبوس دوم به جانب تهران حرکت کردم. اما چهار فرسنگ از سبزوار نگذشته بودیم که ناگهان دیدم اتوبوس اول چپ شده و مسافرین و سرنشینان آن خونآلوده و مجروح شده اند. چند تن از آنان را با اتوبوس ما به بیمارستان سبزوار رسانیدند. آنوقت دانستم که سرّ دستور حضرت شیخ در حرکت با اتوبوس دوم این بوده است.
ادامه دارد...
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٢۴
اما چون به تهران رسیدم، ملاقات دوستان پیشن دست داد. مرا با خود به کافه ای در میدان توپخانه بردند و نیمه شب مست و لا یعقل از آنجا بیرون آمدم ، به خانه رفتم و لباس پوشیده روی تخت دراز کشیدم، اما هنوز خوابم نبرده بود که ناگهان مرحوم شیخ را دیدم که بر بالین من ایستاده اند و می فرمایند: ابولقاسم، خجالت نمی کشی؟ حیا نمی کنی، مگر تو توبه نکرده بودی، به همین زودی توبه خود را شکستی؟... از این گفته ها به خودم آمدم و چشمهای خود را مالیدم که شاید خواب آلوده و مستم و این منظره در جلوی چشمم تجلی کرده است، لیکن دیدم خواب آلودگی نیست و به حقیقت حاج شیخ بر بالینم ایستاده اند و سخت بر من می تازند.
⚡️⚡️⚡️
من از شدت ترس، سراپا لرزان بودم، اما پس از چند لحظه حاج شیخ در را محکم به هم کوفتند و خارج شدند. سالی از این ماجرا گذشت و من در این مدت دیگر گرد هرزگی ها نگردیدم، ولی گاهگاه دمی به خمره می زدم تا بامداد یکروز تابستان، زنگ در صدا کرد، من با ناراحتی از بستر استراحت برخاستم و به پندار اینکه رفتگر محله است خواستم به او اعتراض کنم. اما چون در را گشودم کسی را در لباس رفتگران دیدم که پیش از آنکه مجال سخن گفتن به من بدهد گفت: آقا سید تو که دعوی داری به حاج شیخ حسنعلی اصفهانی ارادت می ورزی، چرا گرد این چنین اعمال خلاف می گردی و خطاها و گناهان مرا یک یک بر می شمرد. و من در این حیرت بودم که چگونه و از چه طریق این مرد ناشناس از اعمال پنهانی من آگاهی دارد. چون سخنانش پایان یافت، گفت: پس دیگر منتظر گوشمالی باش تا آدم شوی و چند قدمی دور شد و از چشمم ناپدید گردیدید.
⚡️⚡️⚡️
هر چه به این طرف و آن طرف خیابان که در آن بامداد خلوت بود، نگریستم، کسی را ندیدم. از عطار جنب منزل پرسیدم که این مرد را با این کیفیت ندیدی؟ او هم اظهار بی اطلاعی کرد. اما چند روزی نگذشته بود که گرفتاریهای برای من آغاز شد و مجبور گردیدم که چند ماهی از تهران خارج شوم و این توفیقی بود که مرا از ارتکاب گناه نگاه می داشت و به همین سبب رفته رفته در من روشنایی و صفایی پدید آمد. روزی به آن مرد بزرگ نامه ای نوشتم که با اینهمه آلودگی که دارم و با این گناهان و معاصی، در درگاه حضرت باریتعالی چه حالی خواهم داشت و چگونه در من می نگرد؟ در پاسخ برای من مرقوم فرمودند:
آلایشی به دامنت ار هست باک نیست....... زیرا ز اصل پاکی و از نسل حیدری
#شرح_حال_اولیاء_خدا
📗نشان از بینشانها
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٢۵)
آقا سید ابراهیم شجاع رضوی نقل کرد: در جوانی به بیماری حصبه مبتلا شدم ولی چون در حال بیماری ناپرهیزی کردم حالم بد شد. پزشک از معالجه من مایوس شد و به اصطلاح مرا جواب کرد. در حال اغما بودم که به استدعای پدرم، حضرت حاج شیخ به بالینم تشریف آوردند. در آن حال چنین دیدم که بالای بام حرم مطهر هستم و حضرت رضا علیه السلام روی تختی جلوس فرموده اند و حاج شیخ نیز همانجا در کنار تخت ایستادهاند. حضرت فرمودند: سید ابراهیم! اگر شفا میخواستی حاج شیخ شفای تو را از من گرفت و اگر پول می خواهی به قائم مقام مراجعه کن. در آن زمان مرجوم حاج قائم مقام متولی موقوفات سادات رضوی بود. به خود امدم و دیدم سر تا پا عرق کرده ام و حالم خوب است. مرحوم حاج شیخ نیز بالای بسترم نشسته بودند.
📗نشان از بینشانها
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٢۶)
مرحوم حاج شیخ حسنعلى نخودكى مى فرمودند: براى مسألهای یك سال تمام به عبادت و ریاضت مشغول شدم و درخواست من این بود كه شرفیاب حضور حضرت ولى عصر ارواحنافداه شوم و سرمایه اى از آن حضرت بگیرم. پس از یك سال، شبى به من الهام شد كه فردا در بازار خربزه فروشان اصفهان اجازه ملاقات داده شده است. در اصفهان بازارچه اى بود كه تمام دكّانهاى اطراف آن خربزه فروشى بود و بعضى هم كه دكّان نداشتند خربزه را قطعه قطعه مى كردند ودر طبقى مى گذاشتند و خرده فروشى مى كردند.
⚡️⚡️⚡️
فرداى آن شب پس از غسل كردن و لباس تمیز پوشیدن با حالت ادب، روانه بازار شدم. وقتى داخل بازار شدم از یك طرف حركت مى كردم و اشخاص را زیر نظر مى گرفتم ناگاه دیدم آن دُرّ یگانه عالم امكان، در كنار یكى از این كسبه فقیر كه طبق خربزه فروشى دارد نزول اجلال فرموده است. مۆدّب جلو رفتم و سلام عرض كردم. جواب فرمودند و با نگاه چشم فرمودند: چه مى خواهى؟ عرض كردم: استدعاى سرمایه اى دارم. آن حضرت خواستند جندك (پول خرد آن زمان) به من عنایت كنند. من عرض كردم: براى سرمایه مى خواهم. پس از پرداخت آن خوددارى فرمودند و مرا مرخّص كردند. وقتى به حال طبیعى آمدم فهمیدم كه هنوز قابل نیستم.
ادامه دارد...
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٢٧)
وقتى به حال طبیعى آمدم فهمیدم كه هنوز قابل نیستم. لذا یك سال دیگر به عبادت و ریاضت به منظور رسیدن به مقصود مشغول شدم. پس از آن روز گاهى به دیدن آن مرد عامى خربزه فروش مى رفتم و گاهى به او كمك مى كردم. روزى از او پرسیدم: آن آقا كه فلان روز این جا نشسته بودند چه كسى هستند؟ گفت: او را نمى شناسم، مرد بسیار خوبى است گاهگاهى این جا مى آید و كنار من مى نشیند و با من دوست شده است. بعضى از اوقات كه وضع مالى من خوب نیست به من كمك مى كند. سال دوّم تمام شد باز به من اجازه ملاقات در همان محلّ عنایت فرمودند. در این دفعه آدرس را مى دانستم،
⚡️⚡️⚡️
مستقیماً به كنار طبق آن مرد رفتم و دیدم حضرت روى كرسى كوچكى نزول اجلال فرموده است. سلام عرض كردم. جواب مرحمت فرمودند و باز همان چند جندك را مرحمت فرمودند و من گرفته سپاسگزارى كردم و مرخّص شدم. با آن چند جندك مقدارى پایه مهر خریدم و در كیسه اى ریختم و چون فنّ مهر كنى را بلد بودم هر چند وقت، كنار بازار مى نشستم و چند عدد مهر براى مشتریها مى كندم، البته بقدر حدّاقلى كه به آن قناعت مى شود، و از آن كیسه كه در جیبم بود پایه مهر بر مى داشتم بدون آنكه به شماره آنها توجّه كنم. سالهاى سال كار من موقع اضطرار استفاده از آن پایه مهرها بود وتمام نمى شد ودر حقیقت در سر سفره احسان آن بزرگوار مهمان بود.
📚ملاقات علماء بزرگ اسلام با امام زمان ارواحنافداه
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٢٨)
شخصی آمد خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی و گفته بود: آشیخ یک سری ملخ آمده اند، دارند مزرعه مرا میخورند. آقا فرموده بود: تو حق فقرا را نمیدهی، زکات نمیدهی! پس حق فقرا را ملخ ها میخورند. چون زکات نمیدهی آنها برمیدارند، آیا قول میدهی زکات بدهی؟ گفت: بله آقا! آقا شیخ یک دعا برایش نوشت و فرمود: برو این دعا را توی آن زمین چال کن و از قول من به آن ملخ ها بگو: ملخ ها شیخ حسن گفته بلند شوید، بروید پای این ساقه های گندم و علفهای هرزه زمین را بخورید، من زکات میدهم. من آمدم دعا را در زمین چال کردم و حرف آشیخ حسنعلی را هم برای ملخ ها گفتم. ملخ ها از روی خوشه های گندم بلند شدند و پای ساقه های گندم نشستند و شروع کردند علفهای هرزه را خوردن، علفهای هرزه را میخوردند و سیر میشدند. کم کم گندم ها رشد کردند و مزرعه ما آن سال محصول بسیار عالی داد و ما هم به قول خودمان عمل کردیم.
📗داستان هایی از مردان خدا (علی میر خلف زاده)
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٣٠)
شخصی از اهالی یزد برای فرزند شیخ حسنعلی نخودکی نقل نموده است: چندی قبل یکی از دوستانم مبتلا به سرطان غدّه گردن شد و دکترها گفتند باید عمل کند. این شخص تصمیم گرفت تا ابتدا به مشهد مشرف شود و بعد برای عمل آماده گردد. هنگامی که مشرف میشود، در صحن مطهر افراد زیادی را می بیند که پشت پنجره فولاد برای رفع بیماری های خود به حضرت متوسل شده اند و دخیل بسته اند. در این حال حضور حضرت عرض میکند: آقا من آمده ام از شما شفای بیماری خود را بگیرم، ولی در حال حاضر مرا شفا ندهید و در عوض این بیماران را شفا عنایت فرمایید.
⚡️⚡️⚡️
پس از گفتن این جملات با دلی شکسته سر مقبره حاج شیخ حسنعلی میرود و فاتحه میخواند و عرض میکند، من از امام رضا علیه السلام استدعا نمودم که مرا شفا ندهد و در عوض این بیماران را که دخیل بسته اند را شفا دهد.حال آمده ام و شفای خود را از شما میخواهم؛ و دست روی قبر مالیده و از خاکِ رویِ سنگ به گردن خود و روی غدّه ها می مالد. بعد از یکی دو روز غدّه ها به کلی از بین میرود. وقتی که به تهران برمیگردد و نزد طبیب خود که گویا فرد حاذقی نیز بوده است میرود، مقایسه عکس ها سبب تعجب پزشک میشود و میپرسد چه کردی که خوب شدی؟ غدّه ها چه شد؟ ولی وی هیچ نگفته و آن راز را در سینه خود نگه میدارد.
📗کشف و کرامات عارفان
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٣٠)
شخصی از اهالی یزد برای فرزند شیخ حسنعلی نخودکی نقل نموده است: چندی قبل یکی از دوستانم مبتلا به سرطان غدّه گردن شد و دکترها گفتند باید عمل کند. این شخص تصمیم گرفت تا ابتدا به مشهد مشرف شود و بعد برای عمل آماده گردد. هنگامی که مشرف میشود، در صحن مطهر افراد زیادی را می بیند که پشت پنجره فولاد برای رفع بیماری های خود به حضرت متوسل شده اند و دخیل بسته اند. در این حال حضور حضرت عرض میکند: آقا من آمده ام از شما شفای بیماری خود را بگیرم، ولی در حال حاضر مرا شفا ندهید و در عوض این بیماران را شفا عنایت فرمایید.
⚡️⚡️⚡️
پس از گفتن این جملات با دلی شکسته سر مقبره حاج شیخ حسنعلی میرود و فاتحه میخواند و عرض میکند، من از امام رضا علیه السلام استدعا نمودم که مرا شفا ندهد و در عوض این بیماران را که دخیل بسته اند را شفا دهد.حال آمده ام و شفای خود را از شما میخواهم؛ و دست روی قبر مالیده و از خاکِ رویِ سنگ به گردن خود و روی غدّه ها می مالد. بعد از یکی دو روز غدّه ها به کلی از بین میرود. وقتی که به تهران برمیگردد و نزد طبیب خود که گویا فرد حاذقی نیز بوده است میرود، مقایسه عکس ها سبب تعجب پزشک میشود و میپرسد چه کردی که خوب شدی؟ غدّه ها چه شد؟ ولی وی هیچ نگفته و آن راز را در سینه خود نگه میدارد.
📗کشف و کرامات عارفان
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
🌍http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٣١)
از مرحوم سید ابوالقاسم هندی نقل شده است که وی فرموده است: «روزی در خدمت حاج شیخ حسنعلی به کوه (معجونی) از کوهپایه های مشهد رفته بودیم. در آن هنگام مردی یاغی به نام محمد قوش آبادی که موجب ناامنی آن نواحی گردیده بود از کناره کوه پدیدار شد و اخطار کرد که: اگر حرکت کنید، کشته خواهید شد! در این بین مرحوم حاج شیخ به من فرمودند: وضو داری؟ عرض کردم: آری. آن گاه دست مرا گرفتند و گفتند: چشم خود را ببند، پس از چند ثانیه که بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم فرمودند: چشمانت را باز کن؛ و چون چشم گشودم، دیدم که که نزدیک دروازه شهر می باشیم! بعدازظهر آن روز، خدمت ایشان رفتم و فرمودند: قضیه صبح را با کسی در میان نگذاشتی؟ گفتم: خیر. سپس ایشان فرمودند: تو باید زبانت را در اختیار داشته باشی و بدان که تا من زنده ام، از این ماجرا نزد کسی سخنی نگویی، وگرنه موجب مرگ (نابهنگام) خود خواهی شد!
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٣٣)
روزی از ایشان سوال شد: دلیل و رمز موفقیت شما در امر سلوک چه بود؟
جناب شیخ پاسخ می دهد:
«نورهایی را که از اعمال نیک بدست می آورم را خرج نمی کنم!»
یعنی با مراقبه و مواظبت، آنها را حفظ می کنم و با اعمال بد هدر نمی دهم!
@yousefezahra
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٣٢)
کربلائي رضاي کرماني، مؤذن آستان قدس رضوي نقل کرده است:
پس از وفات حاج شيخ، هر روز بين الطلوعين، بر سر مزار او مي آمدم و فاتحه مي خواندم. يک روز در همانجا خواب بر من چيره شد، در عالم رؤيا حاج شيخ حسنعلی نخودکی را ديدم که به من فرمودند: فلاني چرا سوره ياسين و طه را براي ما نمي خواني؟ عرض کردم: آقا من سواد ندارم. فرمودند: بخوان. و سه مرتبه اين جمله ها ميان ما ردّ و بدل شد. از خواب بيدار شدم، ديدم که به برکت آن مرد بزرگ، حافظ آن دو سوره هستم. از آن پس تا زنده بودم، هر روز آن دو سوره را بر سر قبر آن مرحوم، تلاوت مي کنم.
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
🌍http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#شرح_حال_اولیاء_خدا
☘شیخ حسنعلی نخودکی (٣۴)
فرزند ایشان آقاى مقدادى اصفهانى تعریف مى کنند که در آن هنگام که خارج از شهر مشهد سکونت داشتیم ، روزى پس از اداى فریضه ظهر، براى بازگشت به منزل، به اتفاق پدرم از شهر خارج گردیدیم و در دست هر یک از ما چیزى از لوازم و مایحتاج خانه بود. از ایشان خواستم تا در رفتن شتاب کنند، اما ایشان به سبب کهولت و ضعف آهسته گام بر مى داشتند. در راه ، به دو نفر از سادات محترم که بر درشکه اى سوار بودند، بر خوردیم با دیدن پدرم از درشکه پیاده شدند و قریب نیم ساعت با ایشان به گفتگو پرداختند پس از آن از ما جدا شدند. مجددا از پدرم خواستم که در رفتن شتاب کنند و از این توقف طولانى که موجب اتلاف وقت شده بود، اظهار نارضائى کردم.
⚡️⚡️⚡️
فرمودند: سید بودند و نخواستم نسبت به ایشان کم توجهى شود. باز عرض کردم: پس در رفتن تعجیل فرمائید. فرمودند: من بار تو را مى کشم و به خاطر تو آهسته مى روم، اکنون مى روم، اگر توانایى همراهى مرا دارى، بیا. ناگهان با کمال تعجب دیدم که زمین زیر پاى پدرم به سرعت مى گذرد و ایشان همچنین به حال طبیعى گام بر مى دارند و من، چون آن کسى که بر اتومبیل سوار باشد. زمین و درختان را در حال حرکت سریع مى دیدم. بارى هر چه دویدم به ایشان نرسیدم. چون اندکى از این وضع گذشت توجهى نمودند و زمین به حال نخستین قرار گرفت. پس از آن فرمودند: خواستم بدانى که ما بار تو را مى کشیم.
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
💥یکی از راههای بیداری از خواب غفلت خواندن شرح حال اولیاء خداست. بهمین منظور هر شب قسمتی از زندگینامه یک ولی خدا تقدیم می گردد:
🍀شیخ مجتبی قزوینی خراسانی(۱):
رحمت خدا بر او باد! در دفاع از مکتب قران و اهل بیت اصرار عجیبی داشت.
در تقوا و عمل به معارف قران و اهل بیت، از کم مانندان روزگار بود.
بطور مداوم در حال حضور و ذکر قلبی و مدام در حال تفکر بود.
به سادات احترامی ویژه می گذاشت.
همواره متوجه و متوسل وجود مقدس امام عصر ارواحنا فداه بود.
✨شبی در خواب می بینند که در عالم رؤیا کسی کاغذی به ایشان می دهد، که در اطراف آن آیاتی از قران نوشته شده و وسط آن نوشته:"بسم الله الرحمن الرحیم" و در آخر کاغذ نوشته شده است:"الاربعین"
فردای آن شب جناب شیخ خدمت استادشان، آیت الله میرزا مهدی اصفهانی می روند و خوابشان را می گویند.
مرحوم میرزا متأثر می شود و می گرید و خواب را چنین تعبیر می کند:"آیات قران و بسم الله حقایقی از بطون قران است که به شما خواهد رسید اما الاربعین آخر کاغذ اشاره به آن هنگامی دارد که شما خدمت حضرت ولی عصر می رسید.
حاج شیخ می فرمودند: بعد از این تعبیر من همواره انتظار آن هنگام را می کشیدم تا موعد معهود فرا رسید;
در آن هنگام من بی اختیار از خانه بیرون آمدم و به طرف حرم مطهر امام رضا رفتم.
وارد صحن شدم که یکباره دیدم آقا امام زمان آنجا تشریف دارند.
من در همان نگاه اول آن وجود مبارک را شناختم و چون به ایشان نزدیک شدم، آغوش باز کردند و مرا در آغوش گرفتند...
#شرح_حال_اولیاء_خدا
@yousefezahra