🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
⛅️#داستانظهور☀️
🦋#قسمتبیستوسوم🦋 #و_آخر
🏳 #جنگسختوشکستسفیانی🏳
✍سفیانی بسیار مغرور شده است؛ زیرا تعداد سپاه او دو برابر لشکر امام است.
او خبر دارد که آمار یاران امام به این شرح است:
1ــ ده هزار سربازی که از مکّه با امام به کوفه آمدهاند.
2ــ دوازده هزار سربازی که با سیّدحسنی از خراسان، آمدهاند.
3ــ هفتاد هزار سربازی که در کوفه به امام ملحق شدهاند.
در سپاه سفیانی، صد و هفتاد هزار سرباز وجود دارد و او با امید پیروزی قطعی به سمت کوفه حرکت میکند.
او نمیداند که هزاران فرشته، در رکاب مولایمان میباشند و او را یاری میکنند.
اکنون به امام خبر میرسد که سپاه سفیانی به قصد جنگ به سوی کوفه میآید.
لشکر امام از شهر کوفه خارج شده و موضع میگیرد.
اکنون هر دو لشکر روبروی هم قرار گرفتهاند.
امام زمان به سپاه سفیانی نزدیک میشود و با آنان سخن میگوید و آنها را نصیحت میکند.
یاران سفیانی به امام میگویند: «از همان راهی که آمدهای باز گرد».
امام به سخن گفتن با آنها ادامه میدهد و به آنان میگوید: «آیا میدانید که من فرزند پیامبر هستم».
نمیدانم چه میشود که سفیانی فعلاً از جنگ منصرف میشود، شاید میترسد که اگر امروز جنگ را آغاز کند، سربازانش دیگر آن شجاعت لازم را برای حمله نداشته باشند؛ زیرا آنان سخنان امام را شنیدهاند و احتمال دارد قلب آنها به امام علاقه پیدا کرده باشد.
سفیانی میخواهد برای مدّتی جنگ را عقب بیاندازد تا اثر سخنان امام از بین برود. او دستور عقب نشینی میدهد.
سپاه سفیانی از میدان جنگ عقب نشینی میکند و اوضاع آرام میشود.
خورشید روز جمعه طلوع میکند.
به امام خبر میرسد که سفیانی یکی از یاران امام را به شهادت رسانده است.
گویا سفیانی تصمیم دارد به کوفه حمله کند.
امام آماده دفاع میشود و میان دو لشکر، جنگ سختی در میگیرد.
سفیانی آغازگر جنگ میشود و گروهی از یاران امام به شهادت میرسند.
خوشا به حال آنها که به آرزویشان رسیدند😭
اکنون دیگر وعده خدا فرا میرسد. سفیانی در وسط میدان ایستاده است و از زیادی سربازانش خیلی خوشحال است و مغرور
.
ناگهان او میبیند که سربازان یکی بعد از دیگری برروی زمین میافتند!
سفیانی نمیداند که فرشتگان زیادی به یاری امام آمدهاند.
سفیانی هرگز پیشبینی نمیکرد که سپاهیان او اینگونه تار و مار شوند.
سفیانی که اوضاع را چنین میبیند، میفهمد که دیگر مقاومت هیچ فایدهای ندارد، او با تنی چند از یاران خود فرار میکند.
آیا تاکنون اسم «صیاح» را شنیدهای؟
او یکی از فرماندهان لشکر امام است.
او با گروهی از سربازان خود به دنبال سفیانی میروند و سرانجام او را اسیر میکنند.
هوا تاریک شده است و امام ارواحنا فداه نماز عشا میخوانند.
اکنون سفیانی را به نزد امام میآورند.
سفیانی رو به امام میکند و میگوید: به من مهلت دیگری بده!
امام نگاهی به یاران خود میکند و میفرماید: نظر شما در مورد او چیست؟ من عهد کردهام که هر کاری انجام دهم با نظر و رضایت شما باشد.
یاران امام با هم مشورت میکنند و سرانجام تصمیم میگیرند که سفیانی مجازات شود؛ زیرا او بسیاری از شیعیان را مظلومانه به قتل رسانده و یکبار هم پیمانشکنی کرده است.
این گونه است که سفیانی به سزای کارهای خود میرسد و دنیا برای همیشه از ظلم و ستم او آسوده میشود.
#پایان
📚کتاب داستان ظهور/مهدی خدامیان آرانی(برگرفته از روایات صحیح السند)
💚یاحسین💚
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊
@yousefezahra