🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#داستان
#قسمت7
💢💢 خوابیدن علی (ع)در بستر پیامبر(ص)
مشرکان برای از بین بردن محمد از هر نقشه ای استفاده می کردند تا مانعی برای گسترش دین محمد گردند سرانجام در جلسهای نشستند و هر کس چیزی گفت در نهایت تصمیم بر این شد که از هر قبیله ای یک نفر شجاع و نترس انتخاب شود تا شبانه به خانه محمد یورش ببرند و در بستر او را بکشند و اگر بنی هاشم خون محمّد را بطلبد شامل همه قبایل شود.
آن شب فرا رسید ۲۵ نفر از مزدوران مشرکان اطراف خانه پیامبر را محاصره کردند جبرئیل از طرف خداوند ماجرا را به محمد خبر داد و از آن حضرت خواست تا از مکه هجرت کند.
پیامبر علی را طلبید و ماجرا را به او گفت و از او خواست که امشب در بستر ایشان بخوابد تا مشرکان آن چنان فکر کنند که پیامبر در بستر خوابیده و با این شگرد هجرت نماید و از آزار مشترکان نجات یابد و علی نیز در غیاب محمد امانتهای مردم را که در نزد پیامبر بود به آنها بدهد.
هنگامی که علی از توطئه مشرکان با خبر شد و از اینکه پیامبر در چنین خطری گرفتار گردیده است سخت ناراحت شد و گریه کرد و همین که از زبان محمد شنید که فرمود: در رختخواب من بخواب آرامش یافت و عرض کرد ای رسول خدا آیا اگر من جانم را قربانت کنم تو سال میمانی؟
پیامبر فرمود آری پروردگارم چنین به من وعده داده است.
علی علیه السلام شاد شد و هر گونه پریشانی از وجودش برطرف گردید در روایت دیگر است که علی علیه السلام عرض کرد ای پیامبر خدا آیا با خوابیدن من در بستر تو قطعاً سالم می مانی؟ پیامبر فرمود: آری.
در این هنگام علی(ع) از خوشحالی خندید و با اشاره به طرف زمین خدا را شکر کرد. علی علیه السلام با کمال شجاعت و قوت قلب در بستر محمد صلی الله علیه و آله ای خوابید و روپوش سبز رنگ پیامبر را بر روی خود کشید.
جوانان مزدور و مشرک اطراف خانه محمد(ص) را محاصره کردند و از درزهای خانه نگاه کردند و دیدند که پیامبر در بسترش خوابیده است و نمی دانستند که محمد(ص) از خانه خارج شده است.
هنگامی که همگی با شمشیر های کشیده وارد خانه پیامبر شدند و در کنار بستر آن حضرت قرار گرفتند ناگاه دیدن علی از بستر بر جهید و آنها تا چهره علی را دیدند مات شدند و گفتند:
محمد کجاست؟
علی فرمود مگر او را به من سپرده بودید که سراغش را از من می گیرید؟
در روایات دیگری نقل است که درگیری بین علی و مشرکان در گرفت و علی شمشیر یکی از آنان را به نام خالد گرفت و به آنها حمله کرد که آنها همچون رمیدن حیوانات به حیاط خانه فرار کردند و دیدند علی به سوی آنها حمله میکند گفتند ما به تو کاری نداریم بگو محمد کجاست؟
علی پاسخ داد من از او خبری ندارم.
ادامه دارد...
⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927