🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_بیست_و_نهم
💚روزهای محاصره کم کم به طول انجامید . سپاهیان مکه احساس خستگی کردند و از اینکه تاکنون نتیجه ای بدست نیامده افسرده خاطر شدند .
💚یکی از روزها ( عمرو بن عبدود ) ، فارس یلیل ، به همراهی ( منبه بن عثمان ) و ( نوفل بن عبدالله ) بر اسبهای خود نشسته و از یکی از نقاط خندق ، که عرضش کمتر بود با یک پرش اسب ، خود را به اردوگاه مسلمین نزدیک ساختند .
💚عمرو که سوابقش در میدان های جنگ بسی درخشان وصیت شجاعتش سراسر منطقه عربستان را فراگرفته بود ، فریاد زد :
💚کیست که به میدان من آید و با من زورآزمائی کند ؟ ! نفس در سینه مسلمانان بند آمده و همه سر به زیر افکنده بودند .
💚عمر بن خطاب که شاید بیش از دیگران دچار اضطراب و ترس شده بود ، برای اینکه عذری جهت ترس خود و سایرین بتراشد ، شرحی درباره شجاعت عمرو و سوابق او به عرض رسانید و بیشتر به وحشت و هراس مردم افزود .
💚رسول خدا ( ص ) بی آنکه به سخنان بی مورد عمر اعتنائی کند ، یا بدان جوانی گوید ، خطاب به مسلمانان کرد و فرمود : کیست که به مبارزه این بت پرست اقدام کند ؟ !
💚در آن حال که سکوت مرگباری بر مردم حکومت میکرد و از هیچ جا صدائی شنیده نمی شد ، یک صدا ، آری فقط یک صدا از حنجره پاک و معصوم علی ( ع ) ، به ندای رسول الله ( ص ) ، جواب مثبت گفت ،
🌹ادامه داستان در قسمت بعد .....
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹✨یــــوســــف زهـــــرا (س)✨🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927