🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#داستانهای_قرآنی
#قسمت_ششم
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله
🌴 مشرکان گفتند : این هم یک نشانه ، حالا بگو کاروان تجارتی ما را در کجا دیدی ؟ فرمود کاروان شما را در وادی تنعیم ، چنین و چنان دیدم . پیشاپیش کاروان شما شتری به رنگ سیاه و سفید بود و هنگام طلوع آفتاب ، آن کاروان خواهد رسید .
🐾قریش که این جمله را شنیدند ، گفتند : محمد میان ما و خودش حکم کرد و صدق یا کذب سخن او تا چند لحظه ی بعد که خورشید طلوع می کند آشکار خواهد شد .
🌴 این سخن گفتند و همه به سوی بیابان دویدند و بیرون شهر به انتظار طلوع آفتاب و رسیدن کاروان خود نشستند
🐾 هنوز توفف آنها به طول نیانجامیده بود که یکی از آنها فریاد زد : اینک خورشید طلوع کرد . . . که دیگری از جانب دیگر گفت : و این هم کاروان ما به همان هیئتی که محمد خبر داد از دور نمایان شد .
🌴 قریش با دیدن این آیت روشن،باز هم از عناد خود ، دست نکشیدند و به کفر و سرسختی باقی ماندند .
✅ هجرت
❇️ و اذ یمکربک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکرو الله و الله خیر الماکرین . ( سوره انفال : 41 )
🌴 بت پرستان قریش ، در مقابل تبلیغات خاتم انبیاء و مشاهده آیات و معجزات ، سرسختی نشان دادند و حاضر به قبول دین حق نشدند . آنها فکر می کردند که اگر ایمان بیاورند سیادت و سروریشان پایان می یابد و راه دخلشان بسته می شود .
🐾ولی در عین حال هم باور نمی کردند که پیغمبر اکرم ( ص ) بتواند کاری انجام دهد و موفقیتی پیدا کند . لذا مبارزه آنها در ابتدای کار ، تنها مسخره کردن و لبخند استهزاءآمیز زدن و احیانا سنگ بر آن حضرت انداختن بود .
🌴ولی رفته رفته ، دیدند تبلیغات پیغمبر ، در دل جمعی مؤ ثر افتاده و عده ای به او ایمان آورده اند . بدین جهت بر شدت مبارزه خود افزودند و جدا بنای اذیت را گذاشتند .
🐾 هم پیغمبر را آزار می کردند و هم مومنین و گروندگان به او را . اما در برابر سخت گیریها و آزارهای مشرکین ، صبر و تحمل مسلمین نیز بهت آور بود
ادامه دارد...
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹✨یــــوســــف زهـــــرا (س)✨🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927