eitaa logo
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
812 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1هزار ویدیو
67 فایل
💢امام زمان شناسی💢 ✨نشانه های ظهور✨ ✉️دلنوشته مهدوی✉️ 🔷ختم صلوات🔶 💖دعای عهد💖 🔆سخنرانی استاد رائفی پور🔆 📚 داستان های امام زمان عج 📚
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊 ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊 ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ 🏡🏡 💞💕 ✍در کتاب اعمال خودم چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضرب‌المثل بود آش نخورده و دهن سوخته! شخصی در میان جمع غیبت کرده یا تهمت زده و من هم که غیبت را شنیده بودم در گناه او شریک شده بودم!... چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت و فقط برایم گناه ایجاد کرد! خیلی سخت بود خیلی... حساب و کتاب خودش به دقت ادامه داشت اما زمانی که نقایص کارهایم را می‌دیدم، گرمای شدیدی از سمت چپ به سوی من می آمد حرارتی که نزدیک بود و تمام بدنم را بسوزاند! همه جای بدنم می سوخت به جز صورت و سینه و کف دست هایم! برای من جای تعجب بود چرا این سمت بدنم نمی‌سوزد.. جواب سوالم را بلافاصله فهمیدم. از نوجوانی در جلسات فرهنگی مسجد حضور داشتم. پدرم به من توصیه می‌کرد که وقتی برای آقا امام حسین علیه السلام و یا حضرت زهرا و اهل بیت علیه السلام اشک میریزی ، قدر این اشک را بدان و به سینه و صورت خود بکش من نیز وقتی در مجالس اهل بیت گریه می‌کردند اشک خود را به صورت و سینه می کشیدم. حالا فهمیدم که چرا این سه عضو بدن نمی‌سوزد نکته دیگری که در آن وادی شاهد بودم به اَشکال توبه به درگاه الهی بود و دقت کردم که برخی از گناهانم در کتاب اعمالم نیست. آنجا رحمت خدا را به خوبی حس کردم... و یاد آیه‌ای افتادم ، بعد از اینکه انسان از گناه توبه کند و گناه گذشته را اصلاح کند، گناهانی که قبلاً مرتکب شده بود کاملا از اعمالش حذف شده و تبدیل به ثواب میگردد... آنجا متوجه شدم حتی اگر کسی حق الناس به گردنش است،اما از طلبکار خود بی اطلاع است با دادن رد مظالم و دعا و عبادت برای او ، حق الناسش برطرف می‌شود. اما حق الناسی که صاحبش را بشناسد باید در دنیا برگرداند... اگر یک بچه از ما طلبکار باشد و در دنیا حلال نکرده باشد باید در آن وادی صبر کنیم تا عجل معینش برسد و از دنیا رفته و به آن دنیا بیاید و حلال کند ... از ابتدای جوانی به حق‌الناس بیت المال بسیار اهمیت می دادم. لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم سعی می‌کردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم به کار شخصی مشغول نشوم و یا اگر در طی روز کار شخصی یا تلفن شخصی داشتم، کمی بیشتر اضافه کاری بدون حقوق انجام می‌دادم. با خودم میگفتم حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است. این موارد را در نامه عمل می دیدم.. جوان پشت میز به من گفت: خدا را شکر باوجود مسئولیتی که داشتی بیت المال بر گردن نداری وگرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب می‌کردی و اینبار با یکنفر و دونفر کارت راه نمی‌افتاد ... اتفاقا در همانجا کسانی را می‌دیدم که شدیداً گرفتار هستند گرفتار رضایت تمام مردم،گرفتار بیت‌المال! اتفاقاً یکی از معممین سرشناس که در نظام مسئولیتهای مهم داشت را دیدم که اوضاعش چنان خراب بود که بحالش گریستم... اون و هم‌مسلک‌هایش در غُل و زنجیر در آتشی بسیار سوزان گرفتار بودند ، آتش بدن آنها را میسوزاند و دوباره ازنو گوشت تازه می‌آورد و دوباره میسوخت و این چرخه استمرار داشت... وقتی آنها را نظاره میکردم گرمای حریق سوزانشان را احساس میکردم که گرمای بسیار سوزانی بود آنها بجز حق‌الناس ، حق دین و لباسی که با آن ظلم و خیانت کرده بودند را هم باید جبران میکردند که امکان آن نبود... از همه مهمتر آنها با اسلام و به نام خداوند، مردم را فریب داده بودند و مردم را از خداوند و دین مأیوس کرده ‌بودند و میدیدم مردم نادانی که بخاطر ظلم و اغفال اینان ، همه تقصیرها را پای خدا و دین نوشته بودند و از دین خارج و مُرتد شده بودند ، اینها باید گناه ارتداد آنها را نیز بدوش میکشیدند که بسیار خوفناک بود... این را هم بار دیگر اشاره کنم که بُعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت. من به راحتی می توانستم کسانی را که قبل از من وفات کردن ببینم یا کسانی را که بعد از من قرار بود بیایند را نیز بشناسم. میتوانستم اراده کنم و در چند جای مختلف حضور داشته باشم و آنجا را درک کنم یا اگر کسی را می‌دیدم لازم به صحبت نبود به راحتی می فهمیدم که چه مشکلی دارد و انگار من در وجود او بودم و او در وجود من. چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال به آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمامی مردم کشور حتی آنهایی که بعدها به دنیا می آیند حلالیت می طلبیدند و خدا و دین و پیامبر و...و..... را راضی میکردند !! چون در لباس دین در حکومت اسلامی به اسم خدا و معصومین جلب اطمینان کرده و خیانت کرده ‌بودند . اوضاع آنها بدجور بد بود ... اما در یکی از صفحات این کتاب قطور یک مطلبی برای من نوشته شده بود که خیلی وحشت کردم!... ... 💚یاحسین💚 🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ (ایها) اَلثَّائِرُ بِدَمِ اَلْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاَءَ... سلام بر تو ای خون­خواهِ شهید کربلا... 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص۶۱۰ @yousefezahra
📌 دلتنگی... 🔸 دلتنگم برای مادرم که خیلی‌وقته ندیدمش، برای پدر‌م که سه‌ساله کنارمون نیست، برای معلمم که خیلی‌چیزا ازش یاد گرفتم، برای خیلی‌ها دلم تنگ شده… 🔹 اما بیشتر از همه، دلم برای صاحب و مولامون تنگ شده... کسی که از همهٔ این آدم‌ها به من نزدیک‌تره و حتی مهربون‌تر… 📎 @yousefezahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊 ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊 ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ 🏡🏡 💞💕 ✍یادم افتاد که یکی از سربازان در زمان پایان خدمت چند جلد کتاب به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت: اینها باشد اینجا تا سربازهایی که بعد می آیند در ساعات بیکاری استفاده کنند. کتابهای خوبی بود،یک سال روی تاقچه بود. سربازهایی که شیفت شب داشتند یا ساعات بیکاری استفاده می‌کردند. بعد از مدتی من از آن واحد مکان دیگری منتقل شدم،همراه با وسایل شخصی که بردم کتاب‌ها را هم بردم. یک ماه از حضور من در آن واحد گذشت احساس کردم که این کتاب‌ها استفاده نمی شود شرایط مکان جدید واحد قبلی فرق داشت و سربازان و پرسنل کمتر اوقات بیکاری داشتند. لذا کتاب‌ها را به همان مکان قبلی منتقل کردم و گفتم: اینجا باشد بهتر استفاده می‌شود. جوان پشت میزش اشاره به ماجرای کتاب‌ها کرد و گفت: این کتاب‌ها جزو بیت‌المال و برای آن مکان بود. چون بدون اجازه آنها را به مکان دیگری بردی اگر آنها را نگه می داشتی و به مکان اول نمی‌آوردی، باید از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به مانند شما می آمدند حلالیت می‌طلبیدی. خیلی ترسیدم! به خودم گفتم:من تازه نیت خیر داشتم و کتاب‌ها را استفاده شخصی نکرده و به منزل نبرده بودم..خدا به داد کسانی برسد که بیت‌المال را ملک شخصی خود کرده‌اند! درآن لحظه یکی از دوستان همکار مخلص و مومن در مجموعه دوستان را دیدم. مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خریداری کند. اما این مبلغ را به جای قرار دادن در کمد اداره در جیب خودش گذاشت. روز بعد در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت. وقتی مرا در آن وادی دید به سراغم آمد و گفت: خانواده فکر می‌کردند که این پول برای من است و آن را خرج کرده اند. تورو خدا برو به آنها بگو این پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اینجا گرفتارم برای من کاری بکن. تازه فهمیدم چرا انقدر بزرگان در مورد بیت المال حساس هستند! راست می گویند که مرگ خبر نمیکند. 🗞در سیره پیامبر مهربانی‌ها است: روز حرکت از سرزمین خیبر ناگهان به یکی از یاران پیامبر تیری اصابت کرد و همان دم شهید شد. اصحاب گفتند: بهشت بر تو گوارا باد. خبر به پیامبر رسید.ایشان فرمودند: من با شما هم عقیده نیستم زیرا لباسهایی که بر تن او بود از بیت‌المال بود و آن را بی اجازه برده و روز قیامت به صورت آتش آن را احاطه خواهد کرد. در این لحظه یکی از یاران پیامبر گفت:من دو بند کفش بدون اجازه برداشتم. حضرت فرمودند: آن را برگردان و گرنه روز قیامت به صورت آتش🔥 در پای تو قرار می‌گیرد. در میان روزهایی که بررسی اعمال انجام شد ما به باطن اعمال آگاه می شدیم. یعنی ماهیت اتفاقات و علت برخی وقایع را می‌فهمیدیم. چیزی که امروزه به اسم شانس نام برده می شود اصلا آنجا مورد تایید نبود! بلکه تمام اتفاقات زندگی به واسطه علت و معلول بود.. مثلا روزی در جوانی با اعضای سپاه به اردوی آموزشی رفتیم. کلاس های روزانه تمام شد و برنامه اردو رسید. نمی‌دانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم بیشتر این نیروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند. یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند. روز دوم اردو هم باز بقیه را اذیت کردیم. البته بگذریم از اینکه هرچه ثواب و اعمال خیر داشتم به خاطر این کارها از دست دادم. وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم دیدم یک نفر سر جای من خوابیده من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم با دوعدد پتو برای خودم یک تختخواب قشنگ درست کرده بودم. چادر ما چراغ نداشت متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از بچه‌ها می‌خواهد من را اذیت کند. لذا همین طور که پوتین به پایم بود جلو آمدم و یک لگد به شخص خوابیده زدم. یک باره دیدم حاج آقا که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفت! داد میزد:کی بود،چی شد!؟ وحشت کردم..سریع از چادر آمده بیرون و فهمیدم حاج آقا جای خواب نداشته،بچه‌ها برای اینکه من را اذیت کنند به حاج آقا گفتند که این جای حاضر و آماده برای شماست. لگد خیلی بدی زده بودم.بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش. حاج آقا آمد بیرون و گفت: الهی پات بشکند، مگر من چه کردم که اینجوری لگد زدی؟ گفتم:حاج آقا غلط کردم ببخشید. من با کسی دیگه شمارو اشتباه گرفتم ..خلاصه خیلی معذرت خواهی کردم. به حاج آقا گفتم: شرمنده من توی ماشین میخوابم شما بخوابید. فقط با اجازه بالش خودم را بر می دارم، همین که بالش را برداشتم دیدم یک عقرب بزرگی اندازه کف دست زیر بالش من قرار دارد. من و حاج آقا هر طور بود او را کُشتیم. حاجی گفت :چون من را نجات دادی.... ... 💚یاحسین💚 🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ... 🌿سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها @yousefezahra
حرفهایی خدایی آوردم  بیتهایی طلایی آوردم حرف من نیست حرف خورشید است سخن از عید نور و امِّید اس گفته ی مصطفی رسول الله برگی از نطق حیدر و زهرا لوپِّ هر مطلب امام کرم اوّل و آخر پیام حرم های و هوی نقاره با ناله واژه ی ناب ِ یا اباصالح سامرا خیره مانده و بی تاب چه عجیب است جلوه ی سرداب نرگس منتخب شده می دید در وجودش تلاطم توحید دور از شور و شرِّ بیگانه پیش چشم حکیمه در خانه وعده ی حق رسید و عرش شنید از فرستاده آیه ی ” وَ نُرید” پایه ی کاخ فتنه ها شد لق روی بازو نوشته جاء الحق وعده های نبی در این مَهد است دم عالم فرازی از عهد است صاحب طلعة ُ الرَّشیده رسید آمده غـُرَّ ة الحمیده پدید طفل گهواره آسمانی شد آسمان صاحب الزّمانی شد مادرش بی قرار و دلواپس نگران از نفاق اهل هوس گفت مولا : گل مرا چیدند انتظار زمانه دزدیدند با سلام خدا و این پیغام وَ کلام امام شد آرام پسرت عشق آسمانیهاست عرش حق زیر پای این آقاست اِنس و جان مات نور قامت اوست نـُه فلک در صف زیارت اوست مُهر تکمیل دین پیغمبر عقده ی تیغ و بیرق حیدر اوج رویای یاس و آن غنچه … که زمین خورده اند در کوچه آرزوی ستاره های به نی بُهت ناموس و بغض مجلس می غیرت الله پای شط ِّ فرات روضه ی مشک پاره در عرفات مادری با نوای لا لا یی  دختر و روزگار زهرایی ناله و ضجِّه های هر مظلوم حاجت ربـّنای هر معصوم روز موعود ندبه است بیا وصل تو عید کعبه است بیا دلبرا  تکیه کن به بیت الله با دم یا علی ولیُّ الله این سکوت مدینه را بشکن گردن اهل کینه را بشکن سوی ایران بیا و با مستان بگذر از زیر سایه ی قرآن با بر و بچّه های هیأتها گریه ای کن به صرف عاشورا قدمی مثل حیدر کرّار به سوی مشهد الرِّضا بردار بــِـنــِشین رو به پنجره فولاد وَ بیا بین صحن گوهرشاد رو به ایوان طلا دعایی کن عاشقان را تو کربلایی کن یاد سقــّــا پیاله ای از آب نوش کن با سلام بر ارباب طالب خون سرخ عاشورا العجل ای مسافر زهرا @yousefezahra
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊 ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅
🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊 ┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ‌ 🏡🏡 💞💕 ✍نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. جوان پشت میز گفت: عقرب مامور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که دادی مرگ تو را به عقب انداخت. لحظه مربوط به آن صدقه را پیش روی خودم بصورت یک مانیتور بسیار بزرگ از تمام جهات دیدم. همان روز خانم من زنگ زد و گفت: همسایه خیلی مشکل مالی دارد وچیزی برای خوردن ندارند. اجازه می‌دهی از پول‌هایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟ من هم گفتم آخر این پولها رو گذاشتم برای خرید موتور. اما عیب ندارد هرچه می خواهی بردار. جوان ادامه داد: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این لگد را می‌خورد ولی به نفرین ایشان پای توام شکست. و به اهمیت صدقه و خیرخواهی مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند: 📖🖌کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق می‌کند تجارت (پرسودی)را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست. البته این نکته را باید ذکر کنم به من گفته شد که: بطور کلی عبادت خداوند، صدقات، صله‌رحم، نماز جماعت، و زیارت اهل بیت و حضور در جلسات دینی و هر کاری که خالصانه برای رضای خدا انجام دهید جزو مدت عمر حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می شود. بسیاری از ما انسان ها از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور می‌کنیم. اگر انسان بداند حتی قدمی کوچک در حل مشکلات بندگان خدا بر می دارد اثر آن را در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید در بررسی و انجام اعمال خود تجدید نظر می‌کند. آنجا مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود مثلاً شخصی از من آدرس می‌خواست او را کامل راهنمایی کردم و او هم مرا دعا کرد و رفت. نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عمل می دیدم ما در طی روز حوادثی را از سر می گذرانیم که میگوییم: خوب شد این طور نشد ،نمیدانیم بخاطر دعای خیر افرادی‌ست که مشکل از آنها برطرف کردیم. این را هم بگویم که واقعاً ذکر دعای معجزه گر است آنقدر خیرات و برکات در این دعا است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم. یادم می آید که در دوران دبیرستان بیشتر شب ها در مسجد و بسیج بودم یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود چهره زیبا داشت و بسیار پسر ساده ای بود ، یک شب پس از اتمام فعالیت بسیج ساعتم را نگاه کردم یک ساعت بعد از آن صبح بود من به دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم. ناگهان این جوان وارد اتاق شد و کنارم نشست.وقتی نمازم تمام شد، گفت شما الان چه نمازی می خوندی؟ گفتم نماز شب قبل از نماز مستحب است این نماز را بخوانیم خیلی ثواب دارد. گفت به من هم یاد می‌دهی؟ به او یاد داده و در کنارم مشغول نماز شد. می‌دانستم از چیزی ترسیده...گفتم اگر مشکلی برات پیش آمده بگو من مثل برادرتم. گفت: روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود و می‌خواست من را به خانه اش ببرد تا نیمه شب منتظر مانده بود و فرار کردم و پیش شما آمدم. روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهدید کردم و دیگه به سمت بچه های مسجد نیامد. مدتی بعد از دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند خیلی درگیر مسائل گزینش شدند اما کل زمان پیگیری استخدام من یک هفته هم بیشتر طول نکشید. همه فکر کردند که من پارتی داشتم اما در آن وادی به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا برای آن جواب زیبا کشیدی باعث شد که در کار استخدام کمتر اذیت شوی و کار شما زودتر هماهنگ شود. این پاداش دنیایی، پاداش اخروی هم در نامه عمل شما محفوظ است... ... 💚یاحسین💚 🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊