شهید عبدالنبی یحیایی
خون تازه بعد از ۹ سال
شبها تا دیر وقت، زیر نور چراغ فانوس مشغول خواندن و نوشتن بود.
می گفت: می خواهم زود خواندن و نوشتن را یاد بگیرم تا روضه خوان امام حسین (ع) شوم. محرم که می شد مردم را جمع می کرد و برای شان روضه می خواند.
وقتی شهید شد، ۱۸ روز روی ارتفاعات کردستان مانده بود و ۲۸ روز بعد از شهادت آوردندش برای تشییع. بدن سالم سالم بود و بوی عطر می داد.
نُه سال بعد از شهادتش هم، وقتی شدت باران قبرش را خراب کرده بود، سنگ لحد را که برداشتیم، جنازه سالم بود.
خواستند بیاورندش بیرون دست های شان خونی شد.
راوی: پدر شهید
کتاب خط عاشقی ۱
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🌹رفته بود برای افتتاح بیمارستان صحرایی منطقه سر جنگل. رو کرد به بزرگان جمع و گفت: اگر ما فکر و اندیشه داشته باشیم و سطح علمی منطقه را بالا ببریم ، مشکلات خود به خود حل میشود.
✍روایت: هشتاد و هفتم
📖 کتاب: نورعلی
نیم نگاهی به زندگی و اوجبندگی
"سردار شهید نورعلی شوشتری"
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🌹نقطه به نقطه استان را سر میزد. به خصوص عصرها که سرش خلوتتر میشد. اطلاعات استانیاش از مسئولینی که سی سال آنجا فعالیت میکرد هم بيشتر بود! این رااز اطلاعاتی که در جلسات میگفت، میشد فهمید.
✍روایت: هشتاد و هشتم
📖 کتاب: نورعلی
نیم نگاهی به زندگی و اوجبندگی
"سردار شهید نورعلی شوشتری"
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🌹بعد از انتخابات بود و اوج فتنه سال ۸۸ طوایف بود. کلی راه آمده بود تا نورعلی را ببیند زنگ زد به نورعلی خودش را سریع رساند و نشست پای صحبتهای پیرمرد.
🌹- برای ما بلوچ ها،این کشور به راحتی وحدت پیدا نکرده که بگذاریم فتنهگران این مشکلات را برای کشور درست کند من حاضرم با همین عصایم برای دفاع از نظام و انقلاب بروم.
🌹صحبتهایش که تمام شد. سردار برایش نزدیک دو ساعت صحبت کرد انگار نه انگار که کلی کار سرش ریخته و همه را گذاشته و آمده اینجا. همیشه همینطور بود پای مردم بلوچ که به میان می آمد، زمان از دست نورعلی در میرفت.
🌹پیرمرد که رفت، گفت: چند روز دیگر باید بروم دیدنش،با این سن و سال و مشکلات این همه راه آمده، وظیفه ماست که دیدارش را پس بدهیم.
✍روایت: هشتاد و نهم
📖 کتاب: نورعلی
نیم نگاهی به زندگی و اوجبندگی
"سردار شهید نورعلی شوشتری"
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🌹با بزرگان طوايف جلسه گذاشته بود؛ اما مثل همیشه نبود. از خنده و خوشوبش خبری نبود. ناراحت بود از مشکلاتی که این چند وقت در منطقه دیده بود. دلش از کم کاری ها به درد آمده بود. داشت بزرگان طوایف را دعوا میکرد!
_ چرا به خاطر مشکلات طایفه و روستایتان به ما مسئولین اعتراض نمیکنید؟ چرا یقه ما مسئولین را نمیگیرید؟ چرا به مسئولین نمیتازید؟!
✍روایت: نود و سوم
📖 کتاب: نورعلی
نیم نگاهی به زندگی و اوجبندگی
"سردار شهید نورعلی شوشتری
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🌹با چند نفر از اهالی طایفه برای سرکشی رفته بود عجله داشت و قدمهای بلند میداشت، پیرمردی از کنارش رد شد و سلامش کرد. ژولیده و کثیف بود. نورعلی رفت به طرفش. دست داد و در آغوشش کشید. رئیس قبیله دهاتش را برد نزدیک گوش نورعلی گفت: حاجآقا! اینجا روستای مرزی است و امکانات بهداشتی ندارد. احتمال ابتلای بیماریهای مختلف هست در برخورد با مردم احتیاط کنید صحبتش تمام نشده بود که نورعلی برگشت و دسته چروکیده پیرمرد را به صورتش کشید و بوسید انگار نه انگار که کسی حرفی در گوشش گفته است
✍روایت: نود و پنجم
📖 کتاب: نورعلی
نیم نگاهی به زندگی و اوجبندگی
"سردار شهید نورعلی شوشتری"
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🌹یک قسمت از بودجه سپاه اختصاص داده بود برای فعالیتهای فرهنگی دانشآموزان منطقه. اصرار داشت زمان توزیع جایزه هم حضور داشته باشد. میایستاد آن بالا، اسم تک تکشان را میخواند، جایزه را بهشان میداد و دستی به سر و صورتشان میکشید و لبخندشان میزد. خیلیها ایراد میگرفتند که "لازم نیست جایزه همه را خودتان بدهید. یکی، دوتا را نمادین بدهید و بقیه را بدهید به مدیر." اما آدم این حرفها نبود.
✍روایت: نود و ششم
📖 کتاب: نورعلی
نیم نگاهی به زندگی و اوجبندگی
"سردار شهید نورعلی شوشتری"
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🔹شهید محمد باقریان از شهدای ارتش در سال ۱۳۳۸ در روستای علی آباد انقلاب رفسنجان متولد شدند و در تاریخ ۱۳۶۱/۸/۲۸ در جبهه های گیلان غرب و در تپه های مسلم ابن عقیل در حال گفتن اذان در اثر اصابت ترکش به شهادت رسیدند.
🔸لازم به ذکر می باشد از شهید محمد باقریان ۳ فرزند پسر به یادگار مانده است.
.
#شهید_محمد_باقریان
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🔹در یک مسأله علمی پیچیده گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمیکردیم. گفتیم رضایینژاد میتواند کار را ادامه بدهد، موضوع را با او در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم پیشنهاد کردیم.
🔸بیتوجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: این مسأله به دردی هم میخوره؟
🔹ما گفتیم:
نه، به دردی نمیخوره،
اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که توی جهان این مسأله رو حل میکنه.
🔸داریوش گفت:
من اگه تو زندگیم بتونم،
یه چوب کبریت یا یه پیچگوشتی درست کنم که به درد چهار نفر بخوره،
خیلی بیشتر برام ارزش داره تا اینکه بخوام بگم دستگاهی رو درست کردم که هیچ کس مثل اون رو نداره یا مسألهای رو حل کردم که هیچ کس حل نکرده.
🎙راوی: همکار شهید
"دانشمند شهید داریوش رضایی نژاد"
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
💠 گذری بر زندگی شهید #حسین_شهرامفر (کاک حسین)
🔹 متولد مشهد(1326)-در سال 45 وارد دانشکده افسری شد. دوره چتر بازی را خارج از کشور طی کرد و در رشته های کوهنوردی، کاراته و تکواندو به کسب تجربه پرداخت. او سپس در مرکز آموزش 01 تهران مشغول خدمت شد و چندی بعد به تیپ نیروی مخصوص (نوهد) که به کلاه سبزها معروف بودند انتقال یافت.
🔸شهید شهرامفر در سال 1356 به جمع یاران امام پیوست و با پخش اعلامیه از ایشان حمایت کرد تا اینکه مورد بازجویی فرمانده وقت قرار گرفت. با پیروزی انقلاب اسلامی شهید شهرامفر به #کردستان اعزام شد و ضمن فعالیت در واحد عقیدتی سیاسی تیپ در مقابل ضدانقلاب و بعثیان به مقابله مشغول شد.
🔸در مردادماه سال 60 نیروهای سپاه و ارتش تصمیم می گیرند با استفاده از تاکتیک های غافلگیرانه اقدام به پاکسازی جاده #بانه_سردشت کنند. نیروهای عمل کننده پس از تصرف پیچ های خطرناک #هجده_دولان، مصمم می شوند تپه های مشرف به روستای #زرواو را نیز به تصرف در آورند که شهرامفر به عنوان یکی از نیروهای پیشرو، جلوتر از نیروها در حال حرکت بود و توانست با کاردانی و شجاعت خاص خود مهمترین تپه که امروز بر پاسگاه انتظامی زرواو مسلط است را به تصرف درآورد. شهید شهرامفر دقایقی پس از استقرار بر روی تپه مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن قرار گرفت و به در جه رفیع شهادت نائل امد. این تپه امروز به تپه شهید شهرامفر مشهور است.
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🌹در هر منطقه طرحهای اقتصادی کوچک راه انداخت و جوانها را سرگرم کار و فعالیت کرد. معجون فعالیتهای اقتصادی و فرهنگی سردار، تأثیر خودش را به مرور زمان گذاشت. کم نبودند جوانهایی برای صد هزار تومان، افتاده بودند دنبال فروش مواد. اما حالا شغلی داشتند و نانآور خانه شده بودند. دیگر لباس پاسداری برای مردم آن مناطق معنای دیگری پیدا کرده بود.
✍روایت: صدوهشتم
📖 کتاب: نورعلی
نیم نگاهی به زندگی و اوجبندگی
"سردار شهید نورعلی شوشتری"
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🌹فقیر بود و چند سالی در منطقهشان خشکسالی بود. جلوی سردار نشسته بود و از کاری که کرده بود، خجالت میکشید. نورعلی گفت: ماهی چه قدر بدهم، به اینوآن مواد نمیرسانی؟!
_صد هزار تومان!
اشک در چشمهایش جمع شد. لحظهای سکوت کرد. رو کرد به همکارانش و گفت: باید پول سلاح و مهمات را بگذاریم برای شغل این جوانها. باید برای محرومیتزدایی منطقه تلاش کنیم تا دیگر یک جوان هم برای فقر دنبال این کارها نرود.
✍روایت: صدوسیزدهم
📖 کتاب: نورعلی
نیم نگاهی به زندگی و اوجبندگی
"سردار شهید نورعلی شوشتری"
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat