💔
نگاهش را دوخته بود یک گوشه، چشم بر نمی داشت.
مثل این که تو دنیا نبود. آب می ریخت روی سرش، ولی انگار نه انگار.
دوتایی رفته بودیم حمام پیران شهر نزدیک منطقه، که زود هم برگردیم.
یک هو برگشت طرفم، گفت:
«از خدا خواسته ام جنازه ام گم بشه.
نه عراقی ها پیدایش کنند، نه ایرانی ها.»
#شهیدجاویدالاثرمصطفی_ردانی_پور
📚یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 23
#آھ...
🍃🌹
@yousof_e_moghavemat