eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
270 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 📙 - هرچقدر نیروهای ۲۷ به نزدیک تر می شوند، استحکامات و موانع جهت جلوگیری از بازپس گیری بیشتر می شود . ( ) - : ... عراق به قدری از بابت خیالش راحت بود که فکر می کرد تا ۲۰ سال بعد هم ما نمی توانیم به نزدیک شویم. - کار فوق العاده و دو نیروی شجاع و از جان گذشته در امر شناسایی منطقه برای مرحلۀ سوم. 🔴 بعداز ظهرِ شنبه ، ۶۱ ، همۀ نیروهای تیپ در پشت خاکریز های کانال آماده اند تا به محض تاریک شدن هوا ، یورش نهایی خود را به سمت مواضع دشمن شروع کنند. 🕙 ساعت ۲۲:۱۵ ، گشودن مناسبی توسط عوامل تخریب به مسئولیت و حرکت به سمت مواضع دشمن از نقطۀ رهایی. - پیشروی و به ترتیب به فرماندهی و بر روی و آتش شدید دشمن روی نیروها 📢 آغاز عملیات در ساعت ۲۲:۳۰ ، شنبه ۶۱ با رمز (ص) و با هدف . - عبور نیروهای تیپ از یک کنار و آتش بسیار سنگین 🌹 ؛ معاون ، شجاعانه و دلاورانه به می رسد. با ۳ ، خود را به خاکریز دشمن می زند و انفجار نارنجک ها دشمن را از کار می اندازد و خود مورد اصابت گلوله های قرار می گیرد و با فروریختن دژ ، مانع عبور از سر راه رزمندگان برداشته می شود. - خالی بودن جناح راست و چپ و فریادهای مکرر ایشان بر سر مبنی بر اینکه هم از چپ می خورد هم از راست 🌞 هوا روشن شده است به دلیل خالی ماندن جناحین، عملیات تا صبح روز دوم طول می کشد... 📚 منبع : کتاب ارزشمند http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
👋 😧 ✔ 💥 💎 در پادگان بانه که بودیم، نه غذایی، نه امکاناتی، هیچ چیز نداشتیم. قیافه ها از زور گرسنگی زرد شده بود. تا اینکه تصمیم گرفت که هر طور شده ما را به کرمانشاه منتقل کند. دنبال این بودیم که شرایط مهیا شود تا بتوانیم از پادگان بیرون برویم و خودمان را به کرمانشاه برسانیم. فرمانده پادگان به هیچ وجه با ما همکاری نمی کرد. بالاخره در اواسط بهمن ۱۳۵۸ چندتا هلیکوپتر آمدند و داخل پادگان نشستند. به فرمانده پادگان گفت: "این هلیکوپتر باید تعدادی از نیروهای ما را ببرد کرمانشاه." فرمانده هم گفت: "نه! ما اجازه چنین کاری را نداریم و چنین کاری هم نمی کنیم." 🙄 بچه ها را جمع کرد دور و خودش هم ضامن یک را کشید و بغل هلیکوپتر ایستاد. گفت: "اگر از اینجا بلند شود، من آن را دود می کنم و می فرستم هوا. مگر اینکه بچه های ما را ببرد." 😊 کار به درگیری کشید. بالای ساختمانی که در آن مستقر بودیم، یک کالیبر ۵۰ داشتیم. یکی از بچه‌ها پشت کالیبر ۵۰ آماده ایستاده بود که اگر درگیر شدیم، هوای ما را داشته باشد. آن زمان در ارتش تک و توک افراد خائنی بودند و چنین مشکلاتی را به وجود می آوردند. پایش را کرده بود توی یک کفش که باید بچه‌های ما با همین هلیکوپترها از اینجا بروند.😡 سرهنگی که فرمانده پادگان بود می‌گفت نمی‌شود. تا اینکه با عصبانیت یک سیلی خواباند توی گوشش و او هم با سر رفت توی و... تسلیم شد. 😄 به غیر از چهار، پنج نفر که من هم جزو آن‌ها بودم، بقیه سوار هلی‌کوپتر شدند. چون دیگر همراهشان نبود. آنها را به جای در پیاده کرده بود. ما چهار، پنج نفر با در پادگان ماندیم. بعد از رفتن بچه ها، چند روز بعد یک هلی‌کوپتر مقداری امکانات آورد و قرار شد ما چند نفر که باقی مانده بودیم، با آن هلیکوپتر به کرمانشاه برویم. این بار هم درگیری لفظی پیش آمد؛ امّا جناب سرهنگ، فرمانده پادگان، سعادت خوردن سیلی های آبدار را نیافت و ما سوار شدیم و رفتیم کرمانشاه و با آن پادگان وداع کردیم.✋ 💌 🔻 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، خاطرات سردار جانباز - فرمانده گردان ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) 🚩 🆔 @yousof_e_moghavemat 🆔
⚔ توی آموزش، وقتی داشته نحوه‌ی از ضامن خارج‌کردن و پرتاب رو توضیح می‌داده وقتی نارنجک رو می‌بره بالا که همه ببینن در حالیکه داشته با انگشت ضامن نارنجک رو نشون می‌داده، یکی از بچه‌های شیطون گردان [مقداد] که مدعی بوده طرز استفاده از نارنجک رو بلده، ناگهان از ضامن خارج می‌کنه نارنجک رو و آماده‌ی انفجار میشه. از هولش، نارنجک رو میاندازه تو دستای . ایشون هم وقتی می‌بینه دورتادورش پر از نیرو هست و وقت زیادی هم نداره، نارنجک رو بین دو تا دستاش و لای پاهاش فشار میده تا اینکه نارنجک منفجر میشه. دست راستش از مچ قطع میشه و همچنین انگشت شست، کوچک و سبابه‌ی دست راستش هم قطع میشه. اونجوری که می‌گفتن، به تمام بدنش ترکش خورده بوده. تازه تو اون حالش، از دور و بریاش می‌پرسیده: «مطمئن باشم کسی چیزیش نشده؟!» - هاشم کلهر؛ یکی از زبده‌ترین فرمانده گروهان‌های در روز ششم اسفند ۱۳۶۲ طی عملیات خیبر، در جریان بمباران هوایی ارتش بعث عراق، مظلومانه به شهادت رسید. روحش پاکش شاد و یادش تا ابد گرامی باد... 👈 با اختصار و تخلیص از کتاب ارزشمند و خواندنی نوشته‌ی سرکار خانم مریم عباسی جعفری سردار @yousof_e_moghavemat