eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیالوگ ماندگاری از هادی حجازی‌فر در فیلم «ماجرای نیمروز؛ ردخون» _کاشکی ریشتو میزدی +ریش؟!!! _بله.... +دیگه چهار تا منافق که ریش زدن نداره، ایشالله فتح @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 گردان خط شکن امیر المومنین علیه السلام (لشکر 14 امام حسین - ع) 📽 تصاویری از شهید احمد خسروی فرمانده دلاور گردان امیر المومنین (ع) 🌴 دوران @yousof_e_moghavemat
امام على عليه السلام ـ در خطبه عيد فطر ـ : آگاه باشيد! امروز، روزى است كه خداوند آن را براى شما عيد قرار داده و شما را شايسته آن ساخته است. پس خدا را ياد كنيد تا شما را ياد كند و او را بخوانيد تا مستجاب كند و فطره خود را بپردازيد كه سنّت پيامبر شما و تكليفى واجب از سوى پروردگارتان است ألا وإنَّ هذَا اليَومَ يَومٌ جَعَلَهُ اللّهُ لَكُم عيدا وجَعَلَكُم لَهُ أهلاً، فَاذكُرُوا اللّهَ يَذكُركُم وَادعوهُ يُستَجَب لَكُم، وأدّوا فِطرَتَكُم؛ فَإِنَّها سُنَّةُ نَبِيِّكُم، وفَريضَةٌ واجِبَةٌ مِن رَبِّكُم من لا يحضره الفقيه جلد1 صفحه 522 🌺 فرارسیدن عید سعید فطر را محضر حضرت صاحب الزّمان ارواحنا‌ له‌ الفداء و شما عزیزان تبریک عرض می‌ نماییم 🌺 @yousof_e_moghavemat
🌸 رسیدگی به همه امور 🔸 روز جمعه بود که خدمتِ آقای بهشتی رسیدیم. یکی از دوستان گفت: «یکی از مقامات خارجی به تهران اومده و از شما تقاضای ملاقات داره». 🔸 آقای بهشتی گفتند: «من برای روزهای جمعه برنامه دارم. باید به امورات خانواده بپردازم. به بچه‌ها دیکته بگم و توی درس‌ هاشون کمک کنم. در کارهای منزل هم کنار خانومم باشم. البته اگه امام دستور بدن قضیه فرق می‌کنه» (سیره شهید بهشتی، ص۷۰) @yousof_e_moghavemat
پ.ن: عراق، سلیمانیه، منطقه عملیاتی بیت المقدس چهار، فروردین ۱۳۶۷، وضو پیش از اعزام به منطقه عملیاتی : احسان رجبی @yousof_e_moghavemat
🌸ترسيدم روز بخورم ريا بشه توي بچه‌ها خواب من خيلي سبك بود. اگر كسي تكان مي‌خورد، مي‌فهميدم.🙃 تقريباً دو سه ساعت⏰ از نيمـه شب گذشته بود.خوروپف😴 بچه‌هايي كـه خسته بودند، بلند شده بود.😶 كه صدايي توجهم🧐 را جلب كرد.اول خيال كردم دوباره موش🐭 رفته سراغ ظرف‌هااما خوب كه دقت كردم،🤨ديدم نه، مثل اين‌ كه صداےچيز خوردن يك جانور دو پا است🙄😑 يكي از بچه‌هاي🧔 دسته بـود. خوب ميشناختمش‌ مشغول جنگ هسته‌اے بود.😂 آلبالو بود يا گيلاس،🍒نمي‌دانم. آهسته طوري كه فقط خودش بفهمد، گفتم:😐 «اخوي، اخوي! مگه خدا روز را از دستت گرفته كه نصف شب با نفست مبارزه مي‌كني؟🤔🙄 او هـم بے معطلی پـاسـخ داد: ترسيـدم روز بخـورم ریا بشه @yousof_e_moghavemat
وقتي كه علي نوجوان بود، همسرم گلايه كرد و گفت پسرمان وقتش را زياد در بيرون از خانه تلف مي‌كند، ‌مراقبش باش. من هم براي اينكه بيشتر علي را تحت نظر بگيرم، او را با خودم به بنايي بردم. يك روز كه به خانه آمديم، علي زودتر از من به سر كار برگشت. فكر كردم شايد دوباره براي وقت‌گذراني به جايي رفته است، زود به سر كار برگشتم و ديدم 10، 12 نفر از بچه‌هاي فعال در زمينه قرآن دارند پسرم را در بنايي كمك مي‌كنند. علتش را پرسيدم و متوجه شدم مواقعي كه علي در خانه نبوده، به مسجد و محافل قرآني مي‌رفته و حالا دوستانش كه ديده بودند او چند روزي سراغ‌شان را نگرفته، خودشان پيشش آمده بودند و به رسم رفاقت و دوستي او را كمك مي‌كردند. آن روز من شرمنده او و خودم شدم چراكه فكر مي‌كردم علي به بيراهه مي‌رود. در حالي كه او در مجالس قرآني شركت مي‌كرد. پسرم عشق به قرآن داشت و 9 جزء كلام الله مجيد را حفظ بود. يك بار كه قرار بود به جلسه‌اي قرآني برويم، نتوانستم او را سوار بر موتور تا جلسه ببرم اما علي به خاطر شوقي كه داشت، 5، 6 كيلومتر راه را با پاي پياده آمده بود و آن قدر سريع هم آمده بود كه كمي بعد از رسيدن من، نفس نفس زنان خودش را رسانده بود. ✍به روایت پدربزرگوارشهید 🌷    @yousof_e_moghavemat
اینجا عرش است یا فرش ؟ تو گويی ملائک نشسته‌اند و تلاوت می‌ ڪنند آیات الهــی را @yousof_e_moghavemat
🔸امام خامنه ای : دنیـا ، مقـام ،نـان و نـام و اینکه به نامِ ڪی تمام می‌شود برایش اهمیتـی نداشت ... با انصاف ، شجاع و سرسخت بود ، در عینِ لطافت عارفانه در مقام جنگ یڪ سرباز سختڪوش بود. @yousof_e_moghavemat
💢 «یوسی منشاروف» تحلیلگر ارشد مرکز راهبردی ـ امنیتی "اورشلیم": 🔸 آرمان آیت‌الله خمینی با تلاش چهل ساله فرماندهان سپاه پاسداران به‌جایی رسیده است که هم‌اکنون نیروهای شبه‌نظامی شیعه در قالبی فراملیتی در مرز شمالی اسرائیل آرایش مشترک گرفته‌اند و ما را تهدید می‌کنند. @yousof_e_moghavemat
اَللّهُـم ... اِنّـى اَسْئَلُڪَ خَیْـرَ مـا سَئَلَڪَ مِنْهُ عِبادُڪَ الصّالِحُونَ وَاَعُوذُ بِڪَ مِمَّا اسْتَعاذَ  مِنْهُ عِبـادُڪَ الْصّالِحـُـون @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌴بچه بسیجی‌های خرمشهر ✍️ یادداشت های هنرمند شهید بهروز مرادی ▫️ آنچه که می‌نویسم و شما می‌شنوید ادراکاتی است که در اثر مجاورت و زندگی با بعضی انسان‌هائی بدست آمده که امروز در جمع ما نیستند و کبوتران خونین‌بالی را مانند که از بام هستی سر به آسمان در بینهایت در پروازند. روزهای اولی که توی کوچه پس‌کوچه‌ها به بازیگوشی و علافی عمر می‌گذراندند، بجز مزاحمت و شکستن شیشه در و همسایه، و یا احیاناً در شب دهه عاشورا چسباندن چسب روی زنگ منزل یهودی‌ها و یا مسیحی‌ها، از جمله افتخاراتی بود که به آن می‌نازیدند و عقیده داشتند که باید تا صبح عاشورا بیدار ماند. هنگام سحر جگر آبپز شده گوسفندان قربانی را از دست آشپز مسجد محل قاپ زده و با ولع نوش‌جان میکردند یا احیاناً خبر کردن احمد و محسن و تقی و .... به‌سرکردن عبای زنانه در مجلس عزاداری زنهای محل خود را قاطی نموده و یک چائی داغ بالا می‌کشیدند. و صبح عاشورا هم که میشد میرفتند دنبال دسته زنجیرزنهای فلان تکیه و تا نزدیکیهای ظهر، بو می‌کشیدند که کجا ناهار امام حسین میدهند. و غروب هم بی‌حال، بی‌رمق، زهوار در رفته، برمی‌گشتند به خانه‌هایشان و مثل لش ولو می‌شدند توی اتاق، درحالی که کف پاهایشان یک‌من کثافت پینه بسته بود. این همه آن چیزی بود که از عاشورا و امام حسین توی مخ بچه‌های کوچک محل رفته بود. کم‌کم اینها بزرگ شدند، و در سنین نوجوانی پا به‌رکاب انقلاب. توی مسجد محل به اتفاق دیگران کلاس قرآن و حدیث تشکیل دادند، و بچه‌های کوچولوی محل را جمع کرده بودند، تا از این کلاسها استفاده کنند. ولی عموعلی خادم مسجد زیرلب قر می‌زد. که ‌این دیگه چه وضعیه، مگه مسجد جای بچه کوچیکاس، برید بیرون برید گم شید. بچه‌های کوچک لج‌بازی می‌کردند، عموعلی هم عصبانی می‌شد. چوب را بر میداشت و دنبال آنها داد و بیداد می‌کرد. دِ برید تخم‌سگهای مردم‌آزار. محمود، سیدابراهیم، منصور، جمشید، تقی و بچه‌های دیگر ریش‌سفیدی می‌کردند، تا عموعلی را راضی کنند، ولی عموعلی سماجت می‌کرد و پا در یک کفش که: نه مسجد جای بچه کوچیکا نیست. اما هرطوری بود کم‌کم سدّ ِ عموعلی هم شکست و با اجازه بانیان مسجد قرار شد که در هفته چند جلسه منظم توی مسجد تشکیل بشه. و بچه‌های محل در این جلسات شرکت کنند. در خلال این مدت منصور و جمشید به اتفاق چندتای دیگه میرفتند توی نخلستانهای اطراف شلمچه و پل نو. تا وضع فقرای روستاها را از نزدیک بررسی کنند و احیاناً کمکی. و محمود هم داخل مسجد با چندتای دیگه کار فکری و فرهنگی می‌کردند. اما از چیزهای خیلی جالب این بود که ‌این بچه‌ها بی‌سر و صدا کمکهای جنسی را از این و آن توی طبقه بالاخانه مسجد جمع می‌کردند و شبها تا دیروقت می‌بردند بین مستمندان، میان روستاهای پر از نخل لب مرز تقسیم می‌کردند بدون اینکه کسی بوئی ببرد.
💗 حاج احمد 💗
📚 کتاب مشهور آب هرگز نمی میرد را خوانده اید؟ شهیدی که سردار میرزامحمد سلگی که خاطراتش در کتاب آب هرگز نمی میرد به قلم استادانه حمید حسام نگاشته شده و تحسین عجیب را در پی داشته به ایشان اشاره می کند و خود را تحت تاثیر ایشان می داند. در کتاب ستودنی آب هرگز نمی میرد در فصل ابتدایی کتاب سردار سلگی به سپاهی شدن خودش اشاره می کند و می گوید تحت تاثیر رزمندگانی که قیافه و چهره ی زیبا و نورانی یعضی از آنها هنوز در خاطرم مانده است که بعدها آنها را در مسوولیت های بالاتر در قرار گاه کربلا دیدم و در پاورقی می نگارد که یکی از آنها سردار شهید سرلشکر احمد سوداگر سپاهی شده و می گوید اینان با سلاح اشک از کنار ما می گذشتند و نارنجک داخل تانک ها می انداختند و ما حیرت زده مثل فیلم های نظاره می کردیم... برای آشنایی با این شهیدی که از نوابغ جبهه حق بود و بعدها رئیس پژوهشگاه معارف دفاع مقدس شد و تدوین کتب درسی و گنجاندن درس آشنایی با دفاع مقدس با همه مخالفت ها و مشکلات در مفاد درسی دانشگاهی از خدمات ایشان بود شهیدی که از همرزمان بزرگانی چون باکری, قاسم سلیمانی, احمد کاظمی, غلامعلی رشید و امثالهم بود و از فرزندان دزفول خاطرات بسیار جذاب ایشان در کتاب جاده های سربی به رشته ی تحریر در آمده و تاکنون 11بار منتشر شده است یکی از تمایزات این کتاب اطلاعات عملیاتی بودن بسیاری از مطالب آن است و در جای جای کتاب نام شهدا و بزرگانی از جنگ را ذکر می کند.... که بسیار جذاب و خواندنی است و هم شیرین است. @yousof_e_moghavemat
بوی زُلف او حواسم را پَریشان کرد و رفت... قطعه بیست وچهار بهشت زهرا تهران برسر مزار @yousof_e_moghavemat
🔹غلامعلی کویتی پور، مداح دوران دفاع مقدس در جمع رزمندگان جنوب 🌷شهید بهروز مرادی، رزمنده هنرمند خرمشهری نیز در تصویر دیده می‌شود @yousof_e_moghavemat
دنیا بدون شما، میانجی ندارد عالیجنابِ صُلح؛ بیا بین ما و آسمان را آشتی بده.. اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🌹 @yousof_e_moghavemat
🌸 💕 💌 🌸 «...این که یک عدّه می گویند شهید شده، یک عدّه می گویند زنده است، هیچ کس خبر ندارد؛ فقط خودِ خدا می داند چه شده و کجاست!»💔 . . مادر سردار رشید اسلام، 👋 . . ✍ منبع کپشن: کتاب ، نوشته حمید داود آبادی ، صفحه ۹۰. ⚘ ⚘ 🆔 @yousof_e_moghavemat
🔹دیوار نوشته بعثی‌های عراقی در خرمشهر: جئنا لنبقی «آمده‌ایم بمانیم»-آبان1359 💠 پس از بازپس‌گیری شهر، شهید بهروز مرادی (رزمنده خرمشهری) در زیر آن نوشت: «آمدیم نبودید»‼️ - خرداد1361 @yousof_e_moghavemat
🔻نوجوانی که ققنوس دفاع مقدس لقب گرفت 🔅 شهید علی عرب نوجوانی در جبهه بود شبی که عملیات شبانه داشتیم در کوله پشتی علی تعداد زیادی مهمات بود. 🔅 عملیات باید بدون کوچکترین صدایی انجام می شد . ناگهان دشمن چند منور زد . یکی از این شعله های منور به کوله پشتی علی اصابت کرد آن هم کوله ای پر از گلوله و مهمات! 🔅 چند نفر از بچه ها می خواستند به او کمک کنند اما از آن جایی که امکان لو رفتن عملیات بود علی مانع شد . سپس چفیه اش را در دهانش گذاشت تا صدایی از او بیرون نیاید. 🔅 کوله او هر لحظه شعله ورتر می شد و مهمات درونش به حد انفجار رسیده بودند . چاره ای نبود برای ادامه عملیات علی را تنها گذاشتیم. 🔅 وقتی عملیات تمام شد و دوباره به همان مسیر قبلی رسیدیم علی را ندیدیم تمام بدن او سوخته و آب شده بود و تنها کف پوتین هایش که نسوز بودند باقی مانده بود . 📚 خاطرات رضا ایرانمنش(بازیگر سینما وتلویزیون ورزمنده دفاع مقدس) @yousof_e_moghavemat
✍ تقوا یعنی این... زیر سایۀ درخت مشغولِ بازی بودیم .یکی از بچه ها چشمش خورد به سیبِ سرخی که تویِ جویِ آب افتاده بود. دست کرد سیب رو برداشت و اومد بینِ بچه‌ها تقسیم کرد. اما مسعود سهمش رو نگرفت و گفت: چون نمی‌دونم صاحبش راضی هست یا نه ، نمی خورم... 🌷خاطره ای از نوجوانیِ 📚منبع: کتاب زنگ عبور ، صفحه 111 @yousof_e_moghavemat
برگرفته از دست نوشته های شهید شهبازی @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۰۴ 🌺 شهید می‌گفت: من خیانت نمی‌کنم... ماشین سپاه همیشه باهاش بود ، اما برای رفتن به شهر از موتور سیکلتی که داشت ، استفاده می‌کردیم. یک بار بهش گفتـم: تو چـرا ما رو با ماشین به شهرنمی‌بری ؟ زین‌العابدین در جوابم گفت: ماشین مالِ بیت المال است، من نمی‌توانم در امانت خیانت کنم... 🌹خاطره ای از زندگی سردار شهید زین العابدین احمدپور 🍃منبع: کتاب آینه های ناب ، صفحه ۱۴ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 ✔ 💌 1️⃣ با اعلام سراسری خبر ، در همان روز سوم خرداد ۱۳۶۱ ، (ره)؛ فرمانده کل قوای انقلاب اسلامی، پیامی خطاب به نیروهای مسلّح و مردم ایران ارسال فرمودند. به دنبال ، شیطنت خبرگزاری های رژیم بعث شروع شد و مدام در این خبرگزاری ها اعلام می شد که رزمندگان عراقی با منهدم کردن نیروهای ایرانی، عقب نشینی تاکتیکی انجام داده است؛ در حالیکه مصادف با اعلام همین خبر، از آن طرف آب خبرگزاری آمریکایی «یونایتدپرس» در ساعت ۲۴:۰۲ روز چهارم خرداد، اعلام کرد:"...سربازان در حال فرار عراق، سرگرم گریختن از خرمشهر و مناطق اشغالی هستند." ↘️ 2️⃣ حالا دیگر برای کشورهای عربی مرتجع منطقه و حتی مردم عراق هم ماهیت این مطلب روشن شده بود که صدام به خاطر شکست در جبهه خرمشهر، جمع کثیری از زبده ترین فرماندهان خود را تیرباران کرده است گرچه دیگرانی هم بودند که کیفر دیدند که سه تا از آن فرماندهان، یکی - سرلشکر : فرمانده سپاه سوم ارتش عراق - بود، دومی سرتیپ جواد اسعد شیتنه؛ فرمانده سابق لشکر سوم زرهی و سومی، سرهنگ دوم محسن عبدالله؛ فرمانده تیپ ۱۲ زرهی ابن ولید بود. 🧾 3️⃣ تلفات و خسارات وارد شده طبق گزارش محرمانه ارتش عراق چنین بود. ۱- انهدام ۸۰% از لشکر سوم زرهی که شامل ۴ تیپ زرهی بود. ۲- انهدام ۸۰% از لشکر ۱۱ پیاده که شامل ۶ تیپ بود. ۳- نابودی لشکر پنجم پیاده مکانیزه که شامل ۵ تیپ بود. ۴- نابودی لشکر ششم زرهی که شامل ۳ تیپ مکانیزه بود. ۵- نابودی لشکر ۹ زرهی که شامل ۳ تیپ مکانیزه بود. ۶- نابودی لشکر هفتم که شامل ۲ تیپ بود. ۷- نابودی لشکر دهم زرهی که شامل ۱ تیپ زرهی و یک ۱ مکانیزه بود. ۸- نابودی لشکر دوازدهم. 📧 تعداد تیپ های به اسارت درآمده: ۷ تیپ تعداد کشته ها: ۱۷ هزار نفر. ✔ ✍ @yousof_e_moghavemat
جنگ زیبا نیست ولی کسانی که جنگیدند زیبا بودند.... تو این چند روز همه ازخرمشهر نوشتند ولی هیچکس نگفت در حین عملیات بیت المقدس ۲۱ نفر از عزیزان زرتشتی، مسیحی، یهودی جان خود را برای جاودان ماندن نام و پرچم ایران اهدا کردند(شهید یا جانباز) جبهه مینیاتوری از مردان خوب خدا بود. @yousof_e_moghavemat
🌹خاطره ✍روز عید فطر بود و طبق رسوم ما ، همهٔ اقوام و فامیل در خانهٔ پدر مهمان بودند و من نیز از مصطفی خواستم که با هم به این مهمانی برویم. ولی مصطفی گفت ، شما بروید ، من نمی‌توانم بیایم ، من تنها به مهمانی رفتم. شب هنگام که مطابق عادت خودمان ، مسائل و مشکلات را با مصطفی در میان می‌گذاشتم ، از او پرسیدم که چرا امروز به مهمانی نیامدید؟ مصطفی پاسخ داد ، امروز روز عید بود و بیشتر بچه‌ های مدرسه نیز برای دیدن اقوام و خویشان خود از مدرسه بیرون می‌روند. ولی حدود ۳۰ نفر از بچه ‌های یتیم هستند که هیچ فامیلی ندارند و به ناچار در مدرسه باقی می‌مانند. وقتی بچه‌ هایی که برای تفریح و دیدار اقوام خود رفته بودند بر می‌گردند ، برای بچه‌ های باقی مانده در مدرسه از دیدار فامیل و بازی‌ ها و سرگرمی‌ های خود تعریف می‌کنند. برای اینکه این بچه‌ های یتیم نزد آنها احساس خجالت و افسردگی نکنند ، من امروز در مدرسه ماندم و برای آنها غذا درست کردم و با هم بازی کردیم و من با سرگرمی‌ هایی آنها را شادمان کردم ؛ تا هنگام برگشت آن بچه ‌ها از بیرون ، اینها هم بتوانند از بازی و سرگرمی و تفریح شان در روز عید تعریف کنند..... راوی خانم غاده جابر همسر @yousof_e_moghavemat